💔
دسٺ ما باز بلند اسٺ بہ گدایے سر صبح
بستہ ام رشته ے دل را
بہ نخ شال حسین(ع)
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
💔
بِنَفسی أنت مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا.... ❤️
گفتی به تو گر بگذرم،
از شوق بمیری!
قربان قدت؛ بگذر و
بگذار بمیرم ... 😔
♥️ شوقا الی رؤیته... ♥️
🍃امیر المؤمنین علی علیهالسلام
آنجا که سخن از مهدی علیهالسلام به میان میآید
به سینه خود اشاره کرده
و
آهی کشیده ، میفرماید:
«شَوْقا اِلَی رُؤْیَتِهِ ؛ چه قدر به دیدار او مشتاقم!»😔
بحارالانوار، مجلسی، ج۵۱، ص۱۱۵
#یامهدی #السلام_علیک_یااباصالح_المهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهی_عظم_البلاء
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
آرامش سردار در مواجهه با جنگنده های آمریکا
بین زمین و آسمان بودیم،
توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه.
نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد.
از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند. دلم هُرّی ریخت، ترس بَرَم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت:
نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست، تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تِیکاف کن.
تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و توی چشم به هم زدنی هواپیما از زمین برخاست و از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کُنج امن.
تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.
📚 "سلیمانی عزیز"
راوی: سردار شهید حسین پور جعفری
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_نــوزدهـــم
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
#قــسـمـت_بــیــسـتــم
(نــذر چــهــل روزه)
همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ...
شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... .
رفتم حرم و توسل کردم ...
چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... .
خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... .
اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... .
با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ...
اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... .
هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ...
رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... .
وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... .
از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... .
اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ...
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
این نامه عاشقانه را چه کسی برای عشقش نوشته باشد خوب است؟
...الهی قربانت بروم😍.... صورت زیبایت.... محبوب عزیزم....♥️
#اللهم_الرزقنا_از_این_نامه_ها_بین_منو_خودت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
ورود به سال ۱۳۹۳ از ابتدا برایم عجیب بود؛ حالات حمید عوض شده بود.
سجده های نمازش را طولانی تر کرده بود. تا قبل از این پیش من گریه نمےکرد اما از همان فروردین ماه، گاه و بےگاه شاهد اشک هایش بودم.
داخل اتاق تاریک می رفت و بےصدا اشک مےریخت.
نماز شب که مےخواند، با سوز "الهی العفو" میگفت...
📚یادت باشد...
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسرش
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
✨🌿امام باقر(ع) از قول ابوذر نقل میکنن:
که ایشون زیاد میگفتند،
《نماز بخونید، قبل از اینکه روزی برسه که دیگه نتونید نماز بخونید.》🌿✨
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 💢فروش ویژه و جشن امضای اینترنتی کتاب #دخترها_بابایی_اند . به قلم توانای بهزاد دان
💔
📚 #معرفی_کتاب
«من ادواردو نیستم»
۷۲ داستانک از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است.
این کتاب، خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دنیا و مظاهرش نفروخت.
مردی که ثابت کرد میشود در درّهٔ گناه بود، اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد و تا اعلی علّیین بهشت پرواز کرد.
مردی که بزرگترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود.
بخشی از کتاب...
داشت از کنار قفسههای کتابخانه رد میشد و به کتابها نگاه میکرد. جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه، تاریخ، رمان، شعر. جلوتر رفت. چشمش خورد به کتابی که در میان بقیهٔ کتابها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بیاختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد.
نگاهش کرد. ترجمهٔ انگلیسی #کتاب_مسلمانان بود. رویش نوشته بود: «The Holy Quran».
کتاب را باز کرد. چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد. چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالبتر آمد. گوشهای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد.
یک ساعت گذشت.
دو ساعت گذشت.
سه ساعت گذشت و... کتاب برایش زیبا بود.
نمیتوانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هر چه بیشتر میخواند، بیشتر لذت میبرد. حس میکرد گمشدهاش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانهٔ دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه.
#شهید_ادواردو_آنیلی(مهدی)
#شهید_بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سالروزولادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#Martyr
💔
#شهید_آوینی :
خون شهيدجاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید🥀
و معبری از نور خواهد گشود
و روحش را از آن
به سفری خواهد برد 🕊که برای پیمودن آن
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . . .🥀
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهيد_حاج_عمار🌷
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
▪️#روز_شمار_محرم🏴
▪#72_روز تا فصل عاشقی 💔
هفتادو دو روز با هوایت ارباب
هفتادو دو روز تا عزایت ارباب
هفتادو دو بار جان من قربانِ
هفتادو دو یار با وفایت ارباب
#جان_حسین_ع ❤️
#دلتنگ حرم 😭
#تویی_تموم_زندگیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞