eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 بِنَفسی أنت مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا.... ❤️ گفتی به تو گر بگذرم، از شوق بمیری! قربان قدت؛ بگذر و بگذار بمیرم ... 😔 ♥️ شوقا الی رؤیته... ♥️ 🍃امیر المؤمنین علی علیه‌السلام آنجا که سخن از مهدی علیه‌السلام به میان می‌آید به سینه خود اشاره کرده و آهی کشیده ، می‌فرماید: «شَوْقا اِلَی رُؤْیَتِهِ ؛ چه قدر به دیدار او مشتاقم!»😔 بحارالانوار، مجلسی، ج۵۱، ص۱۱۵ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 آرامش سردار در مواجهه با جنگنده ‌های آمریکا بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند. دلم هُرّی ریخت، ترس بَرَم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست، تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تِیکاف کن. تا چرخ‌های هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و توی چشم به هم زدنی هواپیما از زمین برخاست و از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کُنج امن. تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند. 📚 "سلیمانی عزیز" راوی: سردار شهید حسین پور جعفری ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_نــوزدهـــم
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (نــذر چــهــل روزه) همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... . رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... . اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... . هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... . اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 این نامه عاشقانه را چه کسی برای عشقش نوشته باشد خوب است؟ ...الهی قربانت بروم😍.... صورت زیبایت.... محبوب عزیزم....♥️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اللهم ارزقنا از این رفاقتا👆 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ورود به سال ۱۳۹۳ از ابتدا برایم عجیب بود؛ حالات حمید عوض شده بود. سجده های نمازش را طولانی تر کرده بود. تا قبل از این پیش من گریه نمےکرد اما از همان فروردین ماه، گاه و بےگاه شاهد اشک هایش بودم. داخل اتاق تاریک می رفت و بےصدا اشک مےریخت. نماز شب که مےخواند، با سوز "الهی العفو" میگفت... 📚یادت باشد... به روایت همسرش ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✨🌿امام باقر(ع) از قول ابوذر نقل میکنن: که ایشون زیاد میگفتند، 《نماز بخونید، قبل از این‌که روزی برسه که دیگه نتونید نماز بخونید.》🌿✨ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 💢فروش ویژه و جشن امضای اینترنتی کتاب #دخترها_بابایی_اند . به قلم توانای بهزاد دان
💔 📚 «من ادواردو نیستم» ۷۲ داستانک از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است. این کتاب، خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دنیا و مظاهرش نفروخت. مردی که ثابت کرد می‌شود در درّهٔ گناه بود، اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد و تا اعلی علّیین بهشت پرواز کرد. مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود. بخشی از کتاب... داشت از کنار قفسه‌های کتابخانه رد می‌شد و به کتاب‌ها نگاه می‌کرد. جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه، تاریخ، رمان، شعر. جلوتر رفت. چشمش خورد به کتابی که در میان بقیهٔ کتاب‌ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی‌اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمهٔ انگلیسی بود. رویش نوشته بود: «The Holy Quran». کتاب را باز کرد. چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد. چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب‌تر آمد. گوشه‌ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. سه ساعت گذشت و... کتاب برایش زیبا بود. نمی‌توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هر چه بیشتر می‌خواند، بیشتر لذت می‌برد. حس می‌کرد گمشده‌اش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانهٔ دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه. (مهدی) ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : خون شهيدجاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید🥀 و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد 🕊که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . . .🥀 🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ▪️🏴 ▪ تا فصل عاشقی 💔 هفتادو دو روز با هوایت ارباب هفتادو دو روز تا عزایت ارباب هفتادو دو بار جان من قربانِ هفتادو دو یار با وفایت ارباب ❤️ حرم 😭 ... 💞 @aah3noghte 💞