💔
میشه #قاسم شد
فقط کافیه
پیش حسین
اونقدر اشک بریزیم
که بیحال بشیم...
فقط کافیه
از #حسین بخوایم
شب #قاسم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
مجنون حسین بود..
آخرشم
شربت #عسل گرفت ازش...
نور چشمی های خدا
#شهدا هستند..
کسایی که تشنه ی جرعه
عسل بودند...
نه با حرف
که با #عمل
#رفیقم_جواد
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
بار خدایا❤️
🌿 از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در روشنایی روز، خود را از دید بندگانت پنهان کردم و در تاریکی شب، با جسارت در پیشگاهت آشکارا مرتکب آن شدم،😔
با آنکه میدانستم سرّ پیش تو آشکار است و پنهان، نزد تو هویداست و اینکه هیچ مانعی از تو باز نمیدارد و چیزی از مال و اولاد پیش تو به من سودی نمیبخشد مگر این که با قلب سلیم نزد تو آیم؛ 🍃
پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!🤲🌼
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
#یاحسین|ع|
یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم...
اشک های من دوایت میشود
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_چهل_و_چهار 🌿می دانی حاجی جان! یک قسمت از ت
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_چهل_و_پنج
خود این #شهادت هم یکی از آیات قدرت الهی است.
رسوایی دولت آمریکا، دولت بی آبروی آمریکا را رقم زد.
این ها کسی را که سرشناس ترین و قوی ترین فرمانده مبارزه با تروریسم بود را به شهادت رساندند!
#شهید_سلیمانی به معنای واقعی کلمه، قوی ترین فرمانده مبارزه با تروریست در این منطقه است، به همین عنوان هم شناخته شده است،
کدام #فرمانده دیگر قدرت داشت، می توانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟
فرمانده ضد تروریست در کل منطقه را ترور کردند. در میدان روبروی جنگ با او مواجه نشدند.
او را دزدانه و بزدلانه، دولت آمریکا ترور کرد.
تا به حال ما را تروریست می خواندند و حالا خودشان تروریست حساب می شوند، خودشان هم اعتراف کردند؛ این مایه روسیاهی آمریکا شد.☝️
ملّت ما ملّت پُر استقامتی است و ملّت شکرگزاری است.
در طول این سالهای متمادی ، ملّت ایران🇮🇷 همواره سپاسگزار الطاف الهی در طول این سالها بوده است.
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
بسم رب الحسین🖤
سلام برتو ای قاسم
سلام و درود خداوند برپسر قهرمان جمل🌺
درمغزم نمی گنجد تو فقط چهارده سالت بود که به میدان رفتی، مانند پدرت باصلابت😇
قاسم چه داشتی که لرزه بر تن دشمن انداختی🤔
فدای آن لحظه که گفتی:احلی من العسل💔
شهادت برایت شیرین بود،شیرین تراز عسل🌹پدرت در آن نامه چه گفت که عمو را راضی کرد بروی؟
معلوم ست ازقبیله بنی هاشم هستی شجاع،باصلابت، عاقل و...بخواهم صفاتت رابشمارم هیچ وقت تمام نمی شود😇
قاسم ای کاش کوفی ها از تو می آموختند ولایت پذیری را و حسین را تنها نمی گذاشتند😔💔توحتی زره هم نداشتی
قاسم امسال محرم برایمان رنگ و بوی دیگری دارد😔به عمویت بگو نظری کند... مظلوم کوچک کربلا
به قلم:زهرا رجبی
#روز_ششم_محرم
#حضرتقاسمبنحسن #علیهالسلام
📚موضوع مرتبط:
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
#شهدا_و_امام_حسین_علیه_السلام
#محرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#jihad
#martyr
💔
#شهید_مرحمت_بالازاده یکی از آن شهدای نوجوانی است که با وجود سن کمش برای رفتن به جبهههای جنگ بیقرار بود و اشک میریخت.
این شهید که در زمان ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنهای ۱۳ ساله بود، در مراسمی خود را با مشقت به رئیس جمهور میرساند و میگوید: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم، میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن ۱۳ ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟».
رییس جمهور مرحمت را در آغوش میگیرد و رو به سرتیم محافظانش میگوید :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش. بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید».
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود #امام_خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا.
در نهایت مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد، در عملیات بدر، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش، #شهید_مهدی_باکری، بال در بال ملائک پر گشود و میهمان سفره ی #حضرت_قاسم (علیه السلام) گردید.
💔
تو جبهه هم دیگر را مے دیدیم.
وقتے برمے گشتیم شهر، ڪم تر.
همان جا هم دو سه روز یڪ بار باید مے رفتم مے دیدمش. نمے دیدمش، روزم شب نمے شد.
مجروح شده بود.نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنــگ. نرفتم تا خودش پیغام داد
« بگید بیاد ببینمش.دݪم تنگ شده. » خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روے تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه مےڪردم. او حرف مے زد، من توی این فڪر بودم
« فرمانده لشکر ؟! بے دست؟! » یڪ نگه مےڪرد به من، یڪ نگاه به دستش، مے خندید.😅
مے پرسم
« درد داری ؟ » می گوید
« نه زیاد.» -
مے خواے مسـ💡ـڪن بهت بدم؟
- نه.
مے گیم
« هرطور راحتے🙂.» لجم گرفته. با خودم می گویم
« این دیگه ڪیه؟!دستش قطع شده، صداش در نمے آد.»🤯
#خاطره
#شهید_حسین_خرازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
- رهبرڪبیرانقلاب ؛
‹اتّقوا الله› یعنی مراقب خدا باشید ؛
مواظب باشید کھ خدای متعال
متّوجه شماست! :)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📚《 من زنده ام》 🔰 تقریظ (یادداشت تایید) آیتالله #خامنه_ای بر کتاب من زنده ام: ✍
💔
#معرفی_کتاب📚
«نامیرا» نوشتهی «صادق کرمیار»
داستان «نامیرا» دربارهی مردمانی است که حسینبنعلی (ع) را به کوفه دعوت میکنند، اما اتفاقاتی که از زمان حرکت ایشان تا رسیدن امام به کوفه میافتد، منجر به این میشود که مردم کوفه تغییر عقیده دهند و رنگ عوض کنند. داستان از خردهروایتهایی تشکیل شده که هریک دریچهای را بهسوی معنای عشق برای مخاطب میگشاید و از طرفی بهدنبال آن است تا منظری رسا از درک فتنهشناسی باشد و همین مهم موجب تحسین «رهبر معظم انقلاب» از «نامیرا» شد، چنانکه توصیه داشتند «هرکسی میخواهد فتنهی 88 را بشناسد، این کتاب را بخواند.»
🔻«صادق کرمیار» کتاب را با شروعی ملایم آغاز و با شخصیتسازی خوب از کاراکترهای داستان، تصویر آنها را به مخاطب معرفی میکند و در ادامه قصه را با روایتهای داستانی اما نه تاریخی، ولی با پشتوانهی تحقیقی قوی و درست پیش میبرد. همچنین با روایتی عاشقانه نیز در این داستان روبهرو هستیم که دربارهی دختر «عمرو بن حجاج» و «ربیع»، یکی از محبان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است. خواندن این رمان موفق در این ایام میتواند دلنشینتر باشد.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب
#رمان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
محمد حسین پویانفر_9 بهمن 96 - ریحانه النبی - شور - حرم با حسین کرم با حسن-1517322751.mp3
8.89M
💔
حرم با حسین، کرم با حسن
دلم با حسینِ، سرَم با حسن
بسیار شنیدنی
#محمدحسین_پویانفر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
زندگیِ بی نماز، از ریخت و قیافه میوفته! 😔😭
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
صحبتهای شنیدنی حسن عباسی در مورد شباهت نقشها در کربلا و عصر کنونی
+ برای سوریه، عراق و یمن چه کردی؟ برای ولی فقیه چه کردی؟ کربلای تو کجا و چیست؟!
#پیشنهاددانلود
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد ا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟
چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟
پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟
یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیهای پرپر نمیخواهی عمو؟
✍قاسم صرافان
#یا_قاسم_ابن_الحسن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا
قاسم جان،
علے اڪبر ڪہ جوشن داشت، آن شد
تو ڪہ جوشن ندارے، واے بر من...
💔
سقفهای کوتاه کروناخیز!
سقف بی.آر.تی یا سقف مترو کوتاه و ازدحام زیاد است؛ امّا تدبیری برای این مشکل نمی اندیشند؛ حال که هیئتی میخواد در مساجد برگزار شود، یهو سقف این مکان مقدّس کوتاه میشود و دستور به ممنوعیت مجالس در این مکانها، صادر میشود...
👈 باید در تاریخ ثبت کنن که هیئتیهای انقلابی، قانونمدار ترین قشر به قانون جمهوریاسلامی هستند!
#محرم
#کرونا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
حواستان هست این روزها
آزمونهای ولایتمداری پشت سر هم مےآید؟
یک روز ماسک زدن میشود نماد اطاعت از ولیّ
و یک روز رعایت پروتکلهای بهداشتی در هیئت
و روز دیگر، عدم حمایت از گوشیهای آمریکائی و...
این ها را رعایت کنی
قدم به قدم
آماده میشوی
برای رعایت دستورات امام معصوم
و خاضع میشوی در مقابل امام زمانت
ان شالله
#تولیدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
آقا جواد...!
هفت شب گذشت..
خیلیا بارشونو دارن میبندن..
خیلیا دارن برات شهادت میگیرن از امام حسین..
ولی
انگار روی طالع من نوشته شده
"جامانده"...
فرمانده #محرم..
پیش #حسین شفاعتم کن رفیق...
#رفیقم_جواد
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا
فرمود: «يا قوم، إن لم ترحمونى فارحموا هذا الطّفل: اى لشكر، اگر بر من رحم نمىكنيد پس بر اين طفل رحم كنيد.»
پس مردى از ايشان تيرى به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين (عليه السّلام) شروع كردند به گريستن و فرمودند: «اى خدا، حكم كن بين ما و بين قومى كه ما را خواندند كه يارى كنند پس ما را كشتند، پس ندايى از آسمان آمد كه يا حسين او را بگذار كه از براى او دايه اى در بهشت است...
فرمود: چون اين مصيبت مرا خدا مى بيند برايم قابل تحمل است.
#شب_هفتم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
هـر جا عزای تـوست بُوَد قبـة الـحسین
هـر جا غم تـو نیست همان جـا جهنم است
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_چهل_و_پنج خود این #شهادت هم یکی از آیات قدرت
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_چهل_و_شش
پس از ۴۱ سال از پیروزی انقلاب اسلامی ،
این جمعیّت بی نظیر در تشییع را کدام دست قدرتی به میدان آورد؟
این اشک و عشق و شور را چه کسی پدید آورد؟
کدام عاملی می توانست یک چنین معجزه ای را نشان بدهد جز دست قدرت الهی؟
آن کسانی که دست قدرت خدا را نمی توانند در این حوادث ببینند و تحلیل های مادی در این مسائل می کنند، عقب می مانند.
باید دست قدرت خدا رادید. بُعد معنوی و بسیار مهم این حادثه همین است که خدای متعال این کار را می کند.
وقتی خدای متعال یک چنین حرکتی در ملّت به وجود می آورد ، انسان باید احساس کند که اراده الهی بر پیروزی این ملّت است.
این نشان دهنده این است که اراده الهی بر این است که این ملّت در این راه و دراین خط حرکت کند و پیروز شود.
نشان دهنده معنویات و باطن این ملّت هم هست.
این عشق و این وفا و این ایستادگی و در این بیعت بزرگ ، با خطّ امام بیعت ✋🏻کردند؛
بیعتی با این عظمت ، آن هم بعد از گذشت بیش از سی سال از رحلت امام بزرگوار!
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
یا جداه!!
در دل تنگت چه بارانی بود که من چندان که می گریم
هنوزش هیچ پایان نیست...
#خلوتی_روضه_و_تنهایی_سید_علی
روضه ی غریبانه ی آقا سید علی جانمان
این تصویر آینه ی تمام نمایی از غریبی فرزند حسین است
#فداےسیدعلےجانم❤️
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#تولیدی✌️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
آن چشمه ی بی تاب را شاید بفهمم
یا کودک بی خواب را شاید بفهمم
من مادرم با چشم طفلم انس دارم
«مادر مرا دریاب» را شاید بفهمم
آن ماهی غلتیده در خون گلویش
در پیش چشم آب را شاید بفهمم
شش ماهه ام نذر غم عظمای ارباب
کوچکترین اصحاب را شاید بفهمم
وقتی شهادت باغبان غنچه باشد
طفل شهید آب را شاید بفهمم
مهتاب زاده ! اصغر مولا کمک کن
یک لحظه از مهتاب را شاید بفهمم
هرگز نمی فهمم غم ارباب خود را
آن کودک بی خواب را شاید بفهمم
#به قلم: سحر نزدیک است
طرح از #پرواز
#روز_هفتم_محرم
#حضرتعلیاصغر #علیهالسلام
#حضرت_علی__اصغر_علیه_السلام
#شهدا_و_امام_حسین_علیه_السلام
#محرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#jihad
#martyr
شهید شو 🌷
💔 یا جداه!! در دل تنگت چه بارانی بود که من چندان که می گریم هنوزش هیچ پایان نیست... #خلوتی_روضه_و
💔
این عکس نشانه تنهایی نیست، نشانه #تعقل است و مایه فخر!
رهبری داریم که احترام به علم و تخصص را در بالاترین سطح و در عمل، نشان داده و این چیزی است که خناثان و پمپاژکنندگان دروغِ "دشمنی دین با علم" را عصبانی میکند!
#لبیک_یاعلی
✍*محمد اکبرزاده*
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
نزدیکترین افراد به پیامبر و خدا
کسانی هستن که خوش نیت و مهربونن؛
بد ذات و خسیس و حسود نیستن..
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
حاج آقا دولابـے :
هنگامےڪه به یاد امام حسین(؏)
مے افتید، تردیدی نداشته باشيد
ڪه آن حضرٺ هم بیاد شماست.
#السلام_علیک_یااباعبدلله♥️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
[• #حدیث🎈 •]
حضرت محمدمصطفے {صلےاللّہعلیہوآلہ} :
هرکس از امت من چهـل حدیث حفظ کند
خدای تعالے او را روز قیامت فقیهے دانشمند برمےانگیزد . . .🍃
📚بحـارالانوار؛ج۲؛ص۱۵۶
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴