شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۹) به آتش کشیدن یک انسان، توسط فتنه گران #ادا
💔
چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۰)
به آتش کشیدن شدن مسجد
توسط فتنه گران
#ادامه_دارد...
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#ولایت
#فریب
#نفوذ
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل_سه مادر برای اولین ب
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_چهل_چهار
خدای رحمان من
- حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم😐 ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش😔... .
به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ...
خنده اش گرفت ... "شوخی می کنی"؟😉 ...
یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد😑 ... "شوخی نمی کنی"؟😒 ...چرا استنلی؟ ... چی شد که همه اش رو خرج کردی؟🤔
ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم:
حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم😔 ...
مکث عمیقی کرد ... شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟
- برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته 😔☹️...
بدجور بغض گلوش رو گرفته بود ...
" پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه"🙁 ...
به زحمت بغضش رو قورت داد ...
با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت:
"فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم ... تا بعد خدا بزرگه"...
اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ...
- خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ...
کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم😔.. اما نمی دونم چرا دلم شکسته ...
خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود ... به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن 😔...
به ما کمک کن تا من رو ببخشه ... و به قلبش آرامش بده💞 ...
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ...
اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم😰 ...
بالاخره مراسم شروع شد😍 ...
بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن😅...
چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند💐 ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ...
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد😇 ... .
همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن🤗 ...
هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم💓...
بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم 😇...
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت:
" شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود"😅 ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ... "😊
گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود😳😐😔 ... .
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
گاهی باید زره پوشید
در این فضای نامرد مجازی
در میــان این هجمہ خنّاسہا
که وسوسہ ات مےکنند و
درِ گوشَ ت ، زمزمه...
آری!
به دامان دوست شهیدت اگر چنگ بزنی!
دستش را محکم بچَسبی
در این مرداب
در این باتلاق، غرق نخواهی شد
#دستمو_بگیر....
#شهیدجوادمحمدی
#دوست_شهید
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
همنشین شهدا که باشی...
همنشین شهدا و یادشان که باشی
زلال مےشوی
آنقدر زلال که جز شهادت و یاد رفیق شهیدت چیزی آرامت نخواهد کرد
ڪاش این یاد شهدا
عاقبتمان را ختمـ به راه عاشقانه اے کند که آنها تا آخرش رفتند
#شهیدجوادمحمدی
#دوست_شهیدت_کیه؟
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے⛔️
شهید شو 🌷
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ #لات_های_بهشتی #توابین وقتی #شاهرخ_ضرغام به آبادان آمد با هماهنگی #سیدمجتبی_هاشمی گر
🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#فـــــراری
قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی.🙄
در خورستان و حوالی دزفول نیز همین بساط حاکم بود...
#محمدرضا همیشه در کنار خان بود و شریک ظلم هایش...
همیشه با خودش #خنجر داشت و هر کسی پا پےاش مےشد را حسابی ادب مےکرد.😡
در دعوا کردن، حریف نداشت.
و در تیراندازی، مهارت ویژه داشت💪...
تا اینکه در اواسط دهه ۵۰ ، ماموران حکومتی، حکم جلبش را گرفتند و محمدرضا برای فرار از دستشان، راهی کوه و کمر شد.😐
کوههای مرز ایران و عراق، شد پناهگاه محمد رضا و او فقط برای سر زدن به خانواده و گرفتن آذوقه ، مخفیانه به دیدار آنها مےرفت...
انقلاب که پیروز شد، محمد رضا هم برای خودش #پیرمرد محاسن سفیدی شده بود و به سراغ خانواده اش آمد...
محمدرضا در طول سال های فرارش ، خیلی به کارهایش فکر کرده بود و حالا از ظلمی که در حق مردم کرده بود، پشیمان بود...😔
اما چکار مےتوانست بکند؟؟؟
ظلم هایش در حق مردم، کم نبودند!!!
ولی #محمدرضا_یراق_زاده تصمیمش را گرفته بود.
او توبه کرده بود و مےخواست گذشته اش را #جبران کند...😌
به درِ خانه کسانی رفت که روزی به آنها ظلم کرده بود و #حلالیت طلبید، اگر جای #جبران بود، جبران مےکرد... هر چه داشت داد تا حلالش کنند...
مردم هم که مےدیدند چقدر برای حلالیت طلبیدن اصرار دارد، واقعا حلالش مےکردند😍...
کم کم #حق_الله قضا شده را نیز جبران کرد و مشغول #بجاآوردن_نمازقضا و عبادت شد😇...
شب ها از تباه کردن عمرش، به درگاه خدا، ناله مےکرد و اشک مےریخت...
آری!
#این_انسان_با_کسی_که_مےشناختیم_حسابی_فرق_کرده_بود!!!
وقتی آتش جنگ بین ایران و عراق روشن شد، ارتش و سپاه در منطقه #دشت_عباس با عراقےها درگیر شدند و حالا نبود یک #راه_بلد در مناطق مرزی، مشکل اساسی بود😣...
محمدرضا خودش را به نیروهای نظامی رساند و گفت که سال ها در این کوه ها و دره ها زندگی کرده است...
بین ارتش و سپاه برای داشتنِ او دعوا بود!!!!😅
یک روز با نیروهای ارتش به شناسایی مےرفت و یک روز با نیروهای سپاه.😌
#خرداد۱۳۶۰ بود که همراه نیروهای ارتش به شناسایی رفت
فرمانده زخمی شد و در مقابل نیروهای عراقی، به زمین افتاد!!
محمدرضا او را نجات داد اما خودش با #گلوله_کالیبر دشمن به شهادت رسید😇
#پایان_داستان_فراری
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمعمان جمع بود، رو به سعید و پدرش میک
💔
روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه
#قسمت_دوم
+بابا الان تابستونه و مدرسهها تعطیل.شما میگید من چیکار کنم؟برم جنگ یا همینجا برم جایی سرکار؟
-دل خودت با کدومه؟ رفتن یا موندن؟
+رفتن...
-اگه بری شاید از درس و مدرسهات عقب بیفتی!
+قول میدم بعد از پایان تعطیلات تابستان برگردم و درسمو ادامه بدم!
بالاخره دودلیهای سعید با خودش برای ماندن یا رفتن تمام و او راهی جبهه میشود تا شاید بتواند به قول مادر، کاری برای اسلام کرده باشد و شرمنده #حضرت_زهرا(س) نباشد.😇
سعید اما پایش که به میدان جنگ میرسد، همه قول و قرارها یادش میرود.😬
او حالا به هرچیزی فکر میکند جز برگشتن.
ترجیح میدهد همانجا بماند و درس و مشقش را در سنگر جبهه بخواند....
وقتی حاج آقا متوجه شد سعید قصد برگشتن از جبهه را ندارد، به او گفت: پس تکلیف درس و مدرسهات چه میشود؟
سعید در جواب پدرش گفت:
"اینجا الان بیشتر از مدرسه به وجودم نیاز دارند؛ قول میدهم درسم را همانجا بخوانم و برای امتحانات بیایم و باز به جبهه برگردم."😊
حالا سعید قرار است در جبهه هم درس بخواند و هم جهاد کند.
آنطور که مادرش میگوید خیلی کم میآمد. همهاش هم عجله داشته که زود برگردد و اصلا برای رسیدن به منطقه دل توی دلش نبوده است.
یک بار توی همین پرپرزدنهای دلش برای برگشتن به جبهه و پیش رفقایش، پدر به او میگوید:
«سعید، بابا، مگه اونجا چیکار میکنی که آنقدر عجله داری برگردی؟ گفته بود: هیچی بابا! میخوریم و میخوابیم وتوپ بازی میکنیم.😅
حالا نگو منظورش از توپ بازی این بوده که روی تانک کار میکرده است.»
#ادامه_دارد...
#ڪپے⛔️
💕 @aah3noghte💕
💔
👈نخستین شخصیتی که بر رهبر انقلاب تاثیر گذاشت⁉️
«آن کسی که در دوره جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود.
آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من بهشدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.»
بیانات در دیدار جمعی از جوانان، ۰۷/۰۲/۱۳۷۷
#امام_خامنه_ای
#شهیدسیدمجتبی_میرلوحی
#شهیدنواب_صفوی
#الگوی_شایسته
#۲۷دیماه_سالروزشهادت
💕 @aah3noghte💕
💔
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موّجه ماست
#فداےسیدعلےجانم❤️
#پروفایل😍
#آھ...
💕 @aah3noghte💕