هدایت شده از بایگانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۸ بهمن ۱۳۹۷
شهید شو 🌷
💔 #لات_های_بهشتی دکتر #ادواردو_آنیلی تنها پسر سناتور جیووانی و پرنسسی یهودی او وارث قانونی ثروتی م
🕊✨🕊✨🕊
✨🕊✨🕊
🕊✨🕊
✨🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۱
یکی از کسانی که ابراهیم هادی با او رفیق شد تا او را جذب دین و خدا کند، خیلی خاص بود!!!
خیلی راحت از خوردن #مشروب و کارهای خلاف حرف مےزد و اصلا چیزی از دین نمےدانست...
خودش مےگفت که تا حالا حتی یک بار هم مسجد و هیئت نرفته!!!
یک بار به ابراهیم گفتم:
"آقا ابرام! اینا کےان دنبال خودت راه انداختی"؟؟؟
با تعجب پرسید: چطور؟
گفتم:
"دیشب که با این پسر اومدی هیئت، اومد کنار من نشست... وقتی حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین ع و کارهای یزید را مےگفت، این پسر هم با عصبانیت گوش مےکرد!!!
وقتی چراغها خاموش شد، جای گریه کردن، فحش های ناجور به یزید مےداد"....
ابراهیم زد زیر خنده و گفت:
"عیبی نداره... این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش وقتی با امام حسین ع رفیق بشه آدم درستی میشه"...
دوستی ابراهیم با این پسر به آنجا رسید که همه کارهای خلاف را کنار گذاشت و یکی از بچه های خوب ورزشکار شد.
اما #سیدجواد از او بدتر بود...
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
۸ بهمن ۱۳۹۷
۸ بهمن ۱۳۹۷
۸ بهمن ۱۳۹۷
شهید شو 🌷
💔 مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید. و
💔
چرا #شهیدمرتضی_جاویدی، معروف شد به #اشــلو ؟....
«مرتضی» با زبان عربی با عراقی ها حرف می زد و تکیه کلامش روی کلمه #اشلو بود که مخفف همان «ای شی لونک » رنگ و روت چطوره؟😉
او هر روز صبح به فاصله هفتاد ، هشتاد متری عراقی ها ، روی خاکریز می ایستاد و دست هایش را دور دهان حلقه می کرد وبرای عراقی ها سخنرانی می کرد :
اشلونک ... یا اخی ... صباح الخیر ! (یعنی رنگ وروت چطوره ... حال وروزت چطوره ...)🙃😁
ظهر دوباره همان آش و همان کاسه !
مرتضی دست بردار نبود و روز روشن ، جلو چشم عراقی ها روی خاکریز می رفت و برای دشمن کلاس عقیدتی می گذاشت.😳🙄
گاهی هم از پشت بلندگو سوره واقعه را می خواند.📢 اما جواب عراقی ها توپ و تفنگ بود.
این عمل مرتضی ترس و وحشت در دل نیروهای دشمن انداخت به صورتی که عراقی ها برای سرش جایزه گذاشتند . و او معرف شد به «اشلو»😇 ...
#شهیدمرتضی_جاویدی
#اشلو
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
۸ بهمن ۱۳۹۷
💔
#بسیجی_شهید_محمد_حسین_حدادیان.
. قبل از شهادتش پیامی پر محتوا برای دوستش ارسال کرده بود.
متن پیام:
بسیجی #خامنه_ای بودن از سرباز #خمینی بودن سخت تر است و صد البته شیرینی بیشتری دارد .
ما نه امام را دیدیم نه شهدا را با این حال هم پای امام ماندیم هم میخواهیم شهید شویم.
به این فکر میکنم این شانه ها تا به کی تحمل این بار مسئولیت را خواهد داشت؟ و این قلب تا به کی خون دل خواهد خورد؟
میدانی؟ غربت بسیجی #خامنه_ای را تنها آغوش #مهدی_عج تسکین خواهد بود.
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
ما سینه زدیم، بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند❤️
شهید محمدحسین حدادیان
#بسیجی
#مدافع
#دواعش_وطنی
#دراویش
#فتنه
💕 @aah3noghte💕
۸ بهمن ۱۳۹۷
هدایت شده از بایگانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
وقتی توی پخش زنده اخبار صداوسیما موقعی که داشتن از وسط #اعتراضات_فرانسه گزارش میدادن یک نفر عکس #حاج_قاسم_سلیمانی رو نشون میده✌️
اگر بخواییم از این هم نزدیک تر میشیم!💪
#سردارسلیمانی
#آھ...
💕 @Aah3noghte💕
۸ بهمن ۱۳۹۷
💔
در حالے که ایران سرگرمـ #مذاکره بود
رقیب، گـل زد و پیروز شد😏
#مذاکره
#برجام_فوتبالی😒
#روحانی
#رقیب
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
۸ بهمن ۱۳۹۷
۸ بهمن ۱۳۹۷
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_نهم📝 ✨ســرنـــوشــت نزدیک سال نو بود ... هر چند برای یه بومی سی
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_دهم📝
✨ مــلاقــات غیـــر ممـــکن
گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم😡...
"تو چه موجود زبان نفهمی هستی ... چند بار باید بهت بگم؟ ... نمی فهمی بهت میگم تو حق ورود به اینجا رو نداری؟"😡..
خیلی عادی و محکم توی چشم هاش نگاه کردم😶 ...
"من از رئیس دانشکده حقوق وقت گرفتم ... می تونید تماس بگیرید و اسمم رو چک کنید ... اول باورش نشد ... اما من خیلی جدی بودم"😉... .
- اگر تماس بگیرم و چنین چیزی نباشه ... مطمئن باش به جرم ایجاد اختلال به پلیس زنگ میزنم ... و از اونجا به بعد باید برای خودت قبر بکنی😏 ...
تماس گرفت ولی به حدی توی شوک و هیجان بود که اصلا حواسش نبود بگه من یه بومی سیاهم😉 ...
اونها تایید کردن و اون هم با تعجب تمام، فقط ورود من به دانشگاه رو نگاه می کرد😳...
حس آدمی رو داشتم که تونسته از بزرگ ترین دژ دشمن عبور کنه ... باورم نمی شد پام رو توی دانشگاه حقوق گذاشته بودم ...
نه من باورم می شد، نه افرادی که از کنارشون رد می شدم و من رو توی اون فضا می دیدن😳 ...
وارد دفتر ریاست شدم ... چشم منشی که بهم افتاد، برق از سرش پرید ... خودم رو که معرفی کردم باورش نمی شد😳🙁 ...
- کوین ویزل هستم ... قبلا از آقای رئیس وقت گرفته بودم 😎... .
چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد ...
"چند لحظه صبر کنید آقای ویزل ... باید حضورتون رو به ایشون اطلاع بدم و اجازه ورود بگیرم"😵 ...
بلند شد و سریع رفت توی اتاق رئیس ... به دقیقه نرسیده بود که اومد بیرون ... .
- متاسفم آقای ویزل ... ایشون شما رو نمی پذیرن 😏... .
مکث کوتاهی کردم ...
"اما من از ایشون وقت گرفته بودم ... و قطعا اگر زمان آزاد نداشتن توی این ساعت به من اجازه ملاقات داده نمی شد"😒 ...
و قبل از اینکه بخواد به خودش بیاد و جوابم رو بده رفتم سمت اتاق رئیس ... یه ضربه به در زدم و وارد شدم ... .
با ورود من، سرش رو آورد بالا ... نگاهش خیلی سرد و جدی بود ... اما روحیه خودم رو حفظ کردم ...
- سلام جناب رئیس ... کوین ویزل هستم و قبلا برای ملاقات شما توی این ساعت وقت گرفته بودم ... و دستم رو برای دست دادن جلو بردم ...
بدون توجه به دست من، به منشی نگاه کرد ... از نگاهش آتش می بارید😡 ... "برید بیرون خانم و منتظر باشید صداتون کنم" ... .
دستم رو جمع کردم و نشستم روی مبل ...
اون هیچ توجهی بهم نداشت ...
مهم نبود😏 ...
دیده نشدن، ساده ترین نوع تحقیری بود که تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... .
- آقای رئیس ... من برای ثبت نام و شرکت در دانشگاه حقوق درخواست دادم ... اما علی رغم رتبه و معدل بالا، هیچ پاسخی به من داده نشد ... برای همین حضوری اومدم🙃 ...
- بهتره برای شرکت توی یه رشته و دانشگاه دیگه درخواست بدی ... سرش رو آورد بالا ... هر چند بعید می دونم برای پذیرش شما جایی وجود داشته باشه 😏...
- اما فکر نمی کنم قانونی وجود داشته باشه که بگه .... یه بومی حق نداره وارد دانشگاه حقوق بشه 😉... .
خیلی جدی توی چشم هام نگاه کرد ...
"اینجا جایی برای تو نیست ... اینجا جائیه که حقوق دانها، قاضی ها و سیاستمدار های آینده این کشور رو آموزش میده ... بهتره حد و مرز خودت رو بشناسی و هر چه زودتر از اینجا خارج بشی"...😒😏
- طبق قانونی که تربیت شده های همین دانشگاه ها تصویبش کردن ... قانون بومی ها رو به عنوان یه انسان پذیرفته ... جالبه ... برای سگ یه سفیدپوست اینجا جا هست و می تونه همراه با صاحبش وارد بشه ... اما برای یه انسان جا نیست😏 ... این حق منه که مثل بقیه اینجا درس بخونم ☝️...
چند لحظه مکث کردم ...
"نگران نباشید ... من قصد ندارم قاضی یا سیاستمدار بشم ... می خوام وکیل بشم و از انسان هایی دفاع کنم که کسی صداشون رو نمی شنوه"👌 ... .
بدون اینکه حتی پلک بزنه، چند لحظه توی چشم هام زل زد ...
"از این فرصت پیش اومده جای دیگه ای استفاده کن ... توی سیستم استرالیا جایی برای تو نیست ... این آخرین شانسیه که بهت میدم ... قبل از اینکه به پلیس زنگ بزنم و تبدیل به آدمی بشی که کسی صداش رو نمی شنوه ... از اینجا برو بیرون"😠 ...
بلند شدم و رفتم سمت در ...
"مطمئن باشید آقای رئیس ... من کاری می کنم که صدای من شنیده بشه ... حتی اگر امروز، خودم نتونم وارد اینجا بشم ... به هر قیمتی شده راهی برای دیگران باز می کنم"😏 ... .
این رو گفتم و از در خارج شدم ... این تصمیم من بود ... تصمیمی که حتی به قیمت جانم، باید عملی می شد💪 ... .
#ادامه_دارد...
💕 @Aah3noghte💕
۸ بهمن ۱۳۹۷
۸ بهمن ۱۳۹۷
۹ بهمن ۱۳۹۷