💔
همهی زندگیاش با حضـرت زهرا(س) پیوند خورده بود.
وقتی ازدواج کرد، مهریهی همسرش شد مهریه ی حضرت زهرا(س)❤️
حمزهعلی دو تا آرزو توی زندگی داشت:
اول اینکه خدا بهش یک دختر بده ، تا اسمش رو بذاره #فاطمه ؛
دوم اینکه وقتی شهید شد، #گمنام بمونه مثلِ حضرت زهرا(س)
هر دو تا آرزوهاش مستجاب شد و...
👈بابایِ فاطمه گمنام موند
#شھید_حمزه_علی_احسانی
#آھ_اے_شھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجتالاسلام #شھیدغلامحسین_حقانی: در
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
حجت الاسلام #شھیدمحمدحسین_صادقی:
در سال 1302 در لرستان متولد شد.
در 188 سالگی به حوزه علمیه قم رفت و در قیام 15 خرداد 1342، شرکت فعالانه داشت. فریادهای «ما پیرو قرآنیم – رفراندوم نمیخواهیم» او و نطق پرشوری که ایراد کرد، سبب شد، همان روز دستگیر و راهی زندان شود.
پس از آزادی از زندان، پیامهای امام خمینی(ره) را به روستاهای اطراف میبرد و همین باعث دستگیری مجدد وی شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسوولیت کمیتههای ازنا را بر عهده گرفت و به #ریاست_دادگاه_انقلاب انتخاب شد.
در انتخابات مجلس شورای اسلامی با کسب آرای مردم ازنا به #مجلس راه یافت
و عاقبت در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔
#برشی_از_کتاب ✂️
مجنون نشسته بود کنار دریا🌊،
روی شنهای ساحل🏞 ...
مینوشت: لیلی. 💔
با انگشتانش👐 شنها را خط میانداخت: لیلی!💔
آب🌊 میآمد روی شنها را میپوشاند، وقتی که برمیگشت سمت دریا اسم لیلی💔 پاک شده بود.
مجنون دوباره انگشت میکشید روی شنها و مینوشت: لیلی...💔
آب هجوم میآورد سمت ساحل و نام لیلی💔 را پاک میکرد.. کسی او را دید. کارش را که دائم تکرار میکرد...
کسی پیش رفت و گفت: چرا این کار بیهوده را میکنی⁉️
مجنون نگاهش کرد.👀 عمیق در چشمانش زل زد. چیزی ندید.. آن مرد هیچ نداشت... مجنون اما لب👄 زد:
💎گر میسر نیست ما را کام او💎
💎عشق بازی میکنیم با نام او💎
حیات مجنون به همین بود: 💔یاد لیلی💔
#یا_صاحب_الزمان
#امام_من 💚📚
#نرجس_شکوریان_فرد ✍️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🚨جوری زندگی کنید که لحظه مرگ به غلط کردن نیفتید!
حاج حسین یکتا: وقتی سنگی رو میندازی داخل دریا مثل دلبستن به دنیاست، ولی وقتی میخوای سنگ رو از ته دریا در بیاری مثل دل کندن از دنیاست؛
بچهها یه جوری زندگی کنید که دم آخری به غلط کردن نیفتید! من توی جبهه وقتی شب عملیات تیر خوردم و لحظات آخرم رو داشتم میدیدم چنان دست و پا میزدم که زمین از جون کندن من مثل چاله شده بود و اونجا فقط یه چیزی به خدا میگفتم، از ته دلم فریاد میدم که خدایا غلط کردم که گناه کردم!
#حاج_حسین_یکتا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#شهدایی
#زندگی
💕 @aah3noghte💕
💔
💠 من هیچی نیستم 💠
🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دل که شد بیت #حسین
نقش و نگـارش
زینب است...
#پروفایل
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
بچه تهرون واقعی کیه!؟
شاید تمام خوبان تهران پشت سر این شهید وارد بهشت شوند!
شهیدی که حاج حسین دولابی عارف بزرگ از او درخواست نصحیت میکند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
ارباب جانم #حسین❤️
مےشود تو را قسم داد
به این اولین داربست های عزا
که از در و دیوار کوچه ها بالا می روند...
به همین لباس های سیاه
که کم کم از گوشه و کنار بقچه ها پیدا مےشوند
به همین روزهای آخر #ذےالحجه
به #بےقرارےھاے_قلب_زینبت
ارباب!
گوشه چشمی...
ارباب!... رحمی!
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
Reza Narimani - Chand Shab Ta Moharam Moonde (128).mp3
6.46M
💔
"تو دݪ غـم موندهـ...
یـہ ماتـم موندهـ...
ڪہ چند شب دیگہ
تا بـہ #محرم موندهـ...💔 "
با نوای #سیدرضانریمانی
#دلاتون_کربلایی
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#آھ_ڪربلا
#یازهرا
💕 @aah3noghte💕
💔
رفتی...
اما مَشتی
خودت بگو
تڪلیف این دلِ ما چه مےشود
ڪہ هوائےاش ڪرده ای؟!
با این همه فاصله
باز هم
به یاد این دل زمینگیر باش💔
نگذار دنیا
زنجیرش کند!!!!
تا ڪے بےقراری
تا ڪے گریه زاری
امون از جدایی
امون از جدایی
#شھیدجوادمحمدی
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#رفاقت
#جامانده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_شصت_و_هفتم از ماشین پیاده شدم. کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_شصت_و_هشتم
مسجد نمیای؟؟!!!
ومن بهونه می آوردم خوب نیستم..
بله من خوب نبودم.حاج مهدوی با اون جمله ی آخرش آب پاکی رو ریخت رو دستم! گفت: _من هیچی نشنیدم!
یعنی تو پیش خودت چه فکری کردی دختره ی بی سرو پای گنهکار که فکر کردی لیاقت عشق منو داری! این تحقیر برابری میکرد با کل تحقیرهایی که در تمام زندگیم تحمل کرده بودم.
دل بستن به او از همون اول یک اشتباه محض بود. هیچ وقت مردی مثل او آینده و آبروی خودش رو حروم من نمیکرد.
🍃🌹🍃
یک روز مایوس وافسرده روی تختم افتاده بودم که باز فاطمه زنگ زد.گوشی رو با اکراه جواب دادم.او با صدای شاد وشنگولی گفت:
_سلام شیرین عسل، سلام سادات خانوم!!
من سرد وافسرده به یک سلام خشک وخالی اکتفا کردم.
فاطمه گفت:_بابا بی معرفت دلم برات تنگ شده.چرا اصلا سراغی از ما نمیگیری
اندوهگین گفتم:_من همیشه یادتم.فقط خوب نیستم.
فاطمه اینبار بجای پرسیدن این سوال که چته گفت _دارم میام پیشت عزیزم.
از تعجب رو تخت نشستم:_چی؟؟؟
اوخندید:_چیه؟!! اشکالی داره بیام خونه ی بهترین دوستم؟ تو معرفت نداری ما که بی معرفت نیستیم!!
نگاهی به دورتا دور اتاق وخونه ام انداختم و گفتم:_من راضی به زحمتت نیستم.کی قراره بیای؟
او با خوشحالی گفت:_همین الان.زنگ زدم آدرس بگیرم
با ناباوری گفتم:_شوخی میکنی باهام؟
_به هیچ وجه!! آدرست رو برام اس ام اس کن.اگه خونه زندگیتم نامرتبه که میدونم هست مرتبش کن.من خیلی وسواسما….
از روی تخت بلند شدم و به ریخت وپاشی خونه نگاه کردم و گفتم:
_از کجا اینقدر مطمئنی که دورو برم شلوغ ونامرتبه؟
او خندید وگفت:_از اونجا که روز آخر سفر که بی حوصله بودی ساکت رو من جمع کردم و پتوت رو من تا نمودم!!!😁
بالاخره بعد از مدتها خندم گرفت! 😃او چقدر خوب مرا میشناخت!
با اوخداحافظی کردم و مثل فشنگ افتادم به جون خونه!
خونه خیلی سریع تمیز و مرتب شد فقط یک چیز آزارم میداد و اون هم یخچال خالیم بود!
🍃🌹🍃
فاطمه برای اولین بار به دیدنم می اومد ومن کوچکترین چیزی برای پذیرایی از او نداشتم. روزهای بد دوباره از راه رسیده بودند ولی من #عهد کرده بودم دیگه #هیچ_وقت سراغ #روزهای_خوب_بی_خدا نرم!!
رفتم به اتاق خواب و چفیه ی اون مردی که شبیه آقام بود رو از روی تابلوی عکس آقام برداشتم و با اشک وهق هق 😭بوییدم.
😭(شهدا آبرومو نبرید.دعا کنید شرمنده ی اقام نشم.من از لغزش میترسم.من از تنهایی میترسم.من از..)😭
🍃🌹🍃
زنگ آیفون به صدا دراومد.
فاطمه چه زود رسید.مقابل آینه ایستادم و با پشت دست اشکهامو پاک کردم.به سرعت به سمت آیفون رفتم ودر رو باز کردم.
پشت در منتظر بودم که به محض دیدنش از چشمی در را براش باز کنم.ولی پشت در افراد دیگری بودند! یکیشون که مطمئن بودم 🔥نسیمه.🔥 ولی آن دونفر دیگه مشخص نبودند.زنگ رو زدند.
نفسم رو حبس کردم.دوباره زدند.پشت در صدای بگو و بخندشون میومد.صدای مسعود رو شنیدم.
نسیم گفت:_عسل جون در رو باز کن دیگه! بازم معده ت ریخته بهم؟
صدای هرهرکرکردونفرشون بلند شد.
همه ی احساسهای بد عالم در یک لحظه تو وجودم جمع شد.هرآن احتمال داشت فاطمه از راه برسه و بعد اینها پشت در بودند.مدام به خودم لعنت میفرستادم که چرا در زمان پر پولی آیفون تصویری نخریدم که نفهمم چه کسانی پشت در خونم هستند!
سراسیمه به اتاقم دویدم و روسری و مانتوم رو تنم کردم.موقع پوشیدن اونها نگاهی گله مندانه به چفیه کردم و گفتم شهدا دمتون گرم!! هروقت ازتون کمک خواستم بدتر شد.از این به بعد بی زحمت دعام نکنید. اینطوری وضعیتم بهتره.😕😢
صدای خنده های لوس وجلف نسیم از پشت در آزارم میداد. نمیدونم شخص سوم کی بود که اینقدر در حضور او نمک پرونی میکرد شاید هم با این حرکات میخواست به زور به من القا کنه که تو دلش هیچی نیست و آشتیه! ظاهرا خلاصی از دست این دونفر بی فایدست!پشت در ایستادم و پرسیدم _کیه؟
صدای خنده ی مسعود بلند شد:_بهه!! تازه داره میپرسه کیه! !! باز کن عسل خانوم غریبه نیست!!
گفتم:_صبر کنید الان.
به سمت جالباسی کنار در، رفتم تا کلید رو بردارم ودر رو باز کنم که 🌸چادر مشکیم🌸 از جالباسی افتاد پایین.
برش داشتم ودوباره سرجاش گذاشتم ولی دوباره افتاد.دلم یک جوری شد.احساس کردم چادرم از من چیزی میخواد.پیامش هم درک کردم.درست مثل همون شب که وقتی تو کیفم میذاشتمش بهم چپ چپ نگاه کرد!
باتردید نگاهش کردم.اگه سرم میکردم نسیم ومسعود از خنده ریسه میرفتند. مسخره م میکردند.اگر هم سرم نمیکردم #دل_چادرم_میشکست.!! تصمیم گیری واقعا سخت بود در یک لحظه عزمم رو جزم کردم .چادر رو از روی زمین برداشتم و سرم کردم.
کلید رو توی قفل چرخوندم.
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات🌼
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕