هدایت شده از 🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
تقریبا امشب شبی بود
هنوز پیکر حاج قاسم رو نیورده بودن کرمان،
فاطمه سادات و مهدیه و چند نفر دیگه با هم میرن حسینیه ثارالله
مجلس گرفته بودن برای حاجی
مجلس که تموم میشه
وقتی که داشتن از حسینیه خارج میشدن،
یه عکس از حاج قاسم جلوی در بوده
فاطمه سادات دست میکشه روی عکسُ و عکس رو میبوسه
مهدیه هم همینکار رو میکنه و خطاب به عکس میگه:
حاجی منم میخوام مثل تو شهید بشم و قبل از تو برم توی خاک.
یه ندا میشنوه؛
" فردا، تو و خواهرت شهید میشید "
مهدیه ، همکاراش رو جمع میکنه و داستان اون ندای غیبی رو براشون تعریف میکنه
همکاراش باور که نمیکنن که هیچ، سربهسرشم میزارن که؛ سید! بابا انگار حالت خوب نیست ها ...!!!.
مهدیه هم میگه؛ حالا صبر کنید، فردا درستی حرفم مشخص میشه.
و فرداش جفتشون شهید میشن.
🌷🌷
#شهیده_سیده_فاطمه_سادات_حسینی
@talabe_modafe
هدایت شده از 🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
بهش گفتم:
فاطمه!
تو که خواستگار زیاد داری، قید این یه خواستگار رو بزن.
این از فامیلهای همون فردیِ که با فلانی، از فامیلهای خودمون، پرونده پُر تَنِش دادگاهی دارن، و ممکنه برات بد بشه.
فاطمه گفت: من راضیم به رضای خدا، هر چی خدا قسمت کنه
دو سه روز گذشت بعد فاطمه اومد بهم گفت:
"من خواب دیدم سر مزار بابابزرگی هستم
یه نفر اومد تسبیحی بهم داد،
خیلی هم تسبیح خوشگلی بود
همون نفر بهم گفت: این تسبیح دو سه سال بیشتر از تو نیست! حالا میخواهیش؟
گفتم میخوامش."
(راوی)بهش گفتم خب خوابت بدِ،
ممکن زندگیت بد بشه و بعد دو سه سال، طلاق بگیری!!!؟
فاطمه گفت نه
خوبه
تسبیح، تسبیحِ شهادته
یا من یا محمدباقر، یکیمون شهید میشیم.
🌷و عاقبت، ۲۵ ماه بعد از ازدواج،
فاطمه سادات به شهادت رسید
#شهیده_سیده_فاطمه_سادات_حسینی
#شهدای_تشییع
@talabe_modafe