eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شاطری که شهید مدافع حرم شد! شهید حسن قاسمی دانا از بسیجیان فعال شهر مشهد مقدس و مربی رزم نیروهای بسیج بود. در اکثر رزمایش‌های بسیج داوطلبانه شرکت می‌کرد. با اینکه در دانشگاه قبول شده بود اما به دانشگاه نرفت و در مغازه نانوایی پدرش مشغول به کار گشت. در روز‌های گرم ماه مبارک رمضان که به پخت نان مشغول بود، به مادرش که نگران سلامتی‌اش بود، می‌گفت: کار در این شرایط سخت، هم یک امتحان است و هم باعث آمرزش گناهان می‌شود. درآمد بالایی داشت و می‌توانست مثل خیلی از جوانان دیگر مشغول امور دنیوی شود اما جسارت تکفیری‌ها به حریم اسلام در سوریه غیرت حیدری‌اش را خدشه‌دار کرده بود و برای رفتن به سوریه ثبت‌نام نمود و ۲۲روز پس از نخستین اعزامش، ۱۹اردیبهشت۱۳۹۳ در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید. 💞 @shahiidsho💞
💔 فهمیدم شهید میشود همیشه بهش می‌گفتم اگر بخواهم دامادت کنم خوب است موتورت را می‌فروشی، سلاح‌هایت هم هست. خیلی جدی می‌گفت اینها مال نوه‌هایم است، اینها را می‌خواهم نگه دارم، اینها را برای پسرها و نوه‌هایم می‌خواهم یادگاری نگه دارم، اصلا اسم موتور و سلاح‌ها را نیاور. وقتی دیدم فروخت فهمیدم دارد از این مادیات دل می‌کند. به موتورش خیلی علاقه داشت؛ موتورش را که فروخت سلاحش را هم که فروخت، با خودم گفتم این اصلا دارد از مادیاتی هم که دارد دل می‌کَند.... راوی: مادر سالروز شهادت 💞 @shahiidsho💞
💔   وقتی فتنه‌ی ۸۸ آغاز شد ایشان چند بار به تهران رفت و آمد داشت. از آنجایی که حضرت آقا فرموده بودند فعلا نظام دست نگه دارد و وارد مقابله با معترضین نشود، ایشان منتظر بود تا خبری از دوستانش در تهران به او برسد و در صورت صدور فرمانی از رهبری، دست به کار شود و خودش را به تهران برساند. دورادور و تلفنی در جریان تمامی امور قرار می‌گرفت. ایشان خیلی فرد منظمی بود. در اوایل فتنه یک بار به منزل آمد و از بیرونِ در کمد اتاقش مشغول میخ کوبیدن شد! من اعتراض کردم که چرا اینطور می‌کنی؟ گفت فقط نگاه کن! من هم نشستم تا ببینم چه می‌کند. میخ را کوبید و از داخل کمدش چند دست لباس نظامی که از قبل داشت را بیرون آورد. یکی از آن‌ها را به میخ آویزان کرد و کفش و وسایل نظامی‌اش را مرتب داخل اتاقش چید. گفتم حالا این کار‌ها را برای چه انجام می‌دهی؟ گفت من این‌ها را آماده کردم تا هر وقت حضرت آقا امر کردند لحظه‌ای غفلت نکنم! من خندیدم و گفتم مگر چقدر کار دارد که از کمد لباس‌ها و وسایلت را بیرون بیاوری؟ نگاه عمیقی به صورت من کرد و گفت مامان ما حتی لحظه‌ای هم نباید غفلت کنیم! این جریان ادامه داشت تا فتنه‌ی ۸۸ خوابید. بعد یک روز آمد و این لباس‌ها را جمع کرد. در راهپیمایی 9 دی شرکت کرد و خودش از دیگران فیلمبرداری هم می‌کرد. راوی: مادر ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲   ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"