💔
بگذار امروز برایت از چشمانتظاری بگویم... از واژهی انتظار...
۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هرلحظه منتظر بازگشتش بود تا آن جا که هرگاه کسی درب خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب میدوید
هرگاه کاروانی از شهدا به تهران میآمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم.یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانههای داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت
شاهین درجزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاقهای این جزیره ماند،اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛
وقتی برای دریافت پیکر او رفتم تنها چندکیلو استخوان تحویلم دادند و آن لحظه به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳کیلو داشت و آنروز هم ۳کیلو از استخوانش را تحویل دادند
راوی: مادر #شهید_شاهین_باقری
۱۲ اسفند ۶۲ ،سالروز شهادت شهید
📸 عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد
تهران-خیابان انقلاب-زمستان۱۳۷۴
عکاس: محسن برمهانی
یاران خوشنام #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد، بدون تغییر در عکس"