💔
سلام ،
کوتاه ترین بیانیه ی دوستی ست
- سلام✋️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
تصویر کمتر دیدهشده از #امام_خامنهای
در جریان تظاهرات علیه رژیم پهلوی در مشهد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
امروز روز پنجم است كه در محاصره ایم
آب را جيرهبندی كردهايم
نان را جيرهبندي كردهايم
عطش همه را هلاك كرده،
همه را جز شهدا
كه حالا كنار هم
در انتهاے كانال خوابيدهاند
ديگر شهدا تشنه نيستند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_بیست_و_دوم ظهور نفاق پس از رحلت پيغمبر اكرم(ص) * فَلَمَّا اخْتٰارَ اللّ
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_بیست_و_سوم
در اينجا اشاره به دو نكته است،
اوّل: كسانی كه بخواهند دنباله رو برای خود دست و پا كنند ابتدا آنها را می آزمايند اگر ديدند سبك مغز و بی شخصيت و فاقد قدرت تفكّراند آنها را دور خود جمع میكنند
دوّم: اگر ديدند تفكّر و تعقّلی در آنها وجود دارد ابتدا قدرت تفكّر و تعقّل را از آنها میگيرند تا آنها دنباله رو شوند.
دنباله روهای شيطان صفتان كسانی اند كه خِفاف اند يعنی توخالی اند پس شياطين برای اينكه كسی را به دنبال خود بكشند اوّل توخالی اش میكنند يعنی تخليه اش میكنند.
در قرآن هم در مورد فرعون و قومش آمده است:
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُيعنی فرعون ابتدا آنها را توخالی يعنی خفيف و سبك كرد يا آنها را توخالی يافت، بعد آنها مثل گوسفند دنبال او رفتند و مطيعش شدند. حضرت زهرا(س) میفرمايد شيطان وقتی دريافت شما تو خالی و سبك هستيد از شما درخواست كرد برخيزيد و دنبالش برويد. انسان تا قدرت تفكّر و تعقّل دارد كه همان تشكيل دهندۀ شخصيت انسانی اوست شيطان و شيطان صفتان نمیتوانند بر او مسلّط شوند. * وَ اَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً و شيطان شما را تحريك كرد پس ديد شما غضبناك شديد. يعنی شيطان وقتی توخالی بودن شما را ديد فهميد كه حالا ديگر مطيع او هستيد. پس میتواند هر خيانت و جنايتی را به شما تحميل كند. يعنی شيطان دانست كه شما در دل دشمنی با علی(ع) داشتيد و قصد انتقام داريد و این کینه نسل به نسل در دلهای خبیث شما منتقل شده بود و شما را در چنین پایگاهی قرار داد و تحريكتان كرد. * فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إبِلِكُمْ پس شما مشغول داغ كردن غير شترهای خودتان شديد. در عرب رسم بود كه روی شترهايشان با داغ كردن علامت میگذاشتند. حضرت میفرمايد شما به امری متعرّض شديد كه اصلاً به شما ربط نداشت، كنايه از اينكه از حريم خودتان تجاوز كرديد و به حريم ديگران وارد شديد. * وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرِبِكُمْ و در محلی برای آب خوردن وارد شديد كه جای آب خوردن شما نبود. حضرت(س) میخواهد بگويد امر تعيين خليفه مسلمين كاری نبود كه در شأن شما باشد كه در آن وارد شويد. كار شما نيست كه خليفه و امام تعيين كنيد، اينها پا را از گليم خود دراز كردن است. رسالت و امامت امر الهی است و نصب الهی لازم دارد و به شما ربطی نداشت كه برويد و در جايی بنشينيد و خليفه تعيين كنيد. اين كار شما پاسخ به دعوت شيطان بود و شما بدليل كينههايتان و توخالی بودنتان مطيع او شديد. * هذا وَ الْعَهْدُ قَريبٌ و اين در حالی بود كه هنوز عهد و پيمان شما به پيغمبر نزديك است. حضرت اشاره به غدير خم دارد و میفرمايد هنوز خيلی وقت نگذشته از آن روز كه پدرم به شما گفت مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ هذا عَلی مَوْلاه هنوز خيلی از سفارش هايی كه نسبت به عترتش كرد نگذشته است. گويی حضرت میگويد عهدشكنان و سست پيمانان، شما خود بعد از غديرخم به علی(ع) تبريك گفتيد و این نصب الهی را پذیرفتید. * وَالْكَلْمُ رَحيبٌ و هنوز جراحت ناشی از رحلت پيغمبر باز و وسيع است. يعنی آن جراحت وارده به قلوب ما و علاقمندان وسيع است. * وَ الْجُرْحُ لَمّا يَنْدَمِلْ و جراحتی كه از ناحيۀ وفات پدرم وارد شد هنوز التيام نيافته است. اشاره به اينكه ما هنوز داغدار و عزادار هستيم. * وَ الرَّسُولُ لَمّايُقْبَرْ و هنوز رسول خدا دفن نشده بود. اين خطبه بنا بر قولی ده روز بعد از فوت رسول خدا(ص) ايراد شده است. حضرت زهرا(س) میگويد هنوز زمانی از داغ رحلت پدرم پيامبر خدا(ص) نگذشته كه شما اين گونه عمل كرديد. در اين كلام اشاره به جريان سقيفه است، يعنی هنوز پيغمبر(ص) دفن نشده بود و حضرت علی(ع) مشغول تجهيز پيغمبر بود كه بعضی در سقيفه جمع شدند كه خليفه تعيين كنند. * إِبْتَدَأْتُمْ زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ با عجله اقدام كرديد و خيال كرديد كه اگر اين كار را نكنيد فتنه ای روی میدهد. ابتدا را میتوان دو جور معنی كرد يكی اينكه مفعول مطلق باشد يعنی خيلی عجله كرديد ديگر اينكه مفعول له باشد يعنی برای اينكه عجله كرديد اقدام كرديد. و ادامۀ عبارت اشاره به جوّی است كه در آن زمان ساخته بودند و شعار انحرافی كه رواج داده بودند. حضرت میگويد شما خوف از فتنه را بهانه كرديد تا سقيفه را تشكيل بدهيد در حالی كه اصلاً خوف از فتنه معنا نداشت زيرا با پيش بينی پيامبر اكرم(ص) و واقعۀ غديرخم تكليف همه روشن بود و اصلاً جای نگرانی وجود نداشت. كلمۀ زَعَمْتُمْ جايی گفته میشود كه عذر فرد پذيرفته نيست. يعنی گمان شخص باطل است. حضرت میخواهد بگويد خوف از فتنه بهانه ای بيش نبود و شما میخواستيد خلافت را غصب كنيد و برای فريب ديگران كه از زد و بندهای پشت پرده بی خبر بودند خوف از فتنه را بهانه كرديد تا به اهداف شوم خودتان برسيد و عملتان را مشروع جلوه دهید. ادامه دارد.. #آھ_اے_شھادت... @aah3noghte
بسماللهالرحمنالرحیم(:
سلامرفقا!
اگه موافقباشینیهختمقرآنبگیریم
براۍسلامتی همه پدرومادرا و امواتهمهشرکتکنندگانعلیالخصوصپدربزرگ بندهحقیر...(:💔✨
تقدیممیڪنیمبهحضرتعلێ؏
وحضرتزهراسلاماللهعلیھا🌱!
انشاءاللهتاروزولادٺحضرتعلێ؏
جزء ۱✔️
جزء ۲✔️
جزء ۳✔️
جزء ۴✔️
جزء ۵✔️
جزء ۶✔️
جزء ۷✔️
جزء ۸✔️
جزء ۹✔️
جزء ۱۰✔️
جزء ۱۱✔️
جزء ۱۲✔️
جزء ۱۳✔️
جزء ۱۴✔️
جزء ۱۵✔️
جزء ۱۶✔️
جزء ۱۷✔️
جزء ۱۸✔️
جزء ۱۹✔️
جزء ۲۰✔️
جزء ۲۱✔️
جزء ۲۲✔️
جزء ۲۳✔️
جزء ۲۴✔️
جزء ۲۵✔️
جزء ۲۶✔️
جزء ۲۷✔️
جزء ۲۸✔️
جزء ۲۹✔️
جزء ۳۰✔️
دمهمتونحیدرێ✨!
هرجزءیۍرومیخونینخبربدینツ⇩
[●@momenanee313●]
#چیریکیونانقلابـے | #بچههاےآسدعلے
💔
چرا از مرگ مىترسیم⁉️
حاج آقای قرائتی مےفرمودن:
راننده زمانى در جاده مےترسد
كه یا بنزین ندارد؛
یا قاچاق حمل كرده؛
یا اضافه سوار كرده؛
یا با سرعت غیر مجاز رفته؛
یا جاده را گم كرده؛
یا در مقصد جایى را آماده نكرده؛
و یا همراهانش نا اهل باشند.
🍃🍃
اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و #توشه لازم را برداشته باشد،
كار خلاف نكرده باشد،
راه را بداند،
در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد،
و دوستانش افراد صالح باشند،
و حركتش طبق مقررات و مجاز باشد؛
نگرانى نخواهد داشت!🙃
#آه!!!
از طولانی بودن مسیر
و کمیِ توشه ام...
#تلنگر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
خدایـا!
برای تمام وقتایی کـه حالمون بد بود و برا خوب شدنش بـه غیر تـو چشم داشتیم ببخش🌱
#مثلحالا :)
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
أنت أهم امرأة في العالم
لأنني أحبك..
تو مهمترين زن عالم هستي
چون من دوستت دارم...
#روز_زن
#روز_مادر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_چهار چنگ می اندازد بین موهایش؛ پریشان نیستم، قلبم عادی میزند اما
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_پنج
با هجوم هزار و یک فکر و خیال، قلبم تیر میکشد؛ دلم نمیخواهد دعا کنم کاش زودتر شهیدش کنند، اما تصور اینکه اسیر چه کسانی شده هم دیوانه ام میکند؛
بجای حامد، من ترسیده ام!
میدانم او نمیترسد، اگر میترسید که نمیرفت تا قلب
این وحشیها...نگاهی به عمه میکنم که غرق شده در فرازهای زیارت عاشورا؛
میدانم اگر بفهمد،
یک چروک دیگر به صورتش اضافه میشود؛ بالاخره آدم، هرچقدر هم صبور باشد،
قلب که دارد، اصلا اگر قلب نبود، صبر هم معنی نداشت؛ صبر برای وقتی ست که
قلبت مثل الان من، تیر میکشد و میخواهد بترکد، اما خودش را نگه دارد.
دو رکعت نماز میخوانم، هدیه به سیده زینب(س)،برای طلب صبر، هم برای خودم
هم عمه؛ آدمیزاد است، یکباره طاقتش تمام می شود و اجرش را ضایع میکند؛ اگر حواسش به حضرت مدبرالامور نباشد و یادش برود کسی هست که در این عالم
خدایی میکند.
سر که از سجده بعد نماز برمیدارم، عمه را میبینم که نشسته جلویم؛میدانم
چشمان سرخ و چهره اشک آلودم همه چیز را لو داده. شانه هایم را میگیرد: چه
بلایی سر بچه ام اومده؟
تک تک اجزای صورتش را از نظر می گذرانم؛ دلم نمی آید بگویم، میدانم انقدر صبور
هست که آرام بماند اما بازهم دوست ندارم انقدر قسی القلب باشم.
کاش حداقل
خبر شهادت میدادم، نه اسارت. کاش ابوحسام به دادم برسد... اما نه، فرار کرده و گوشه ای با نگرانی ما را میپاید. دل به دریا میزنم: نگران نباشین، مجروح نشده،
زنده ست...
از نگاه عمه پیداست که حرفم را نه تنها باور ندارد، بلکه نگران تر هم شده. اصلا مرگ یکبار، شیون هم یکبار؛ بیشتر از این طولش بدهم عمه بیشتر اذیت میشود.
- حامد اسیر شده!
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_پنج با هجوم هزار و یک فکر و خیال، قلبم تیر میکشد؛ دلم نمیخواهد دعا
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نود_و_شش
دستان عمه میلرزند و آرام شانه هایم را رها میکنند؛ دست چپش از شانه ام کشیده
میشود تا آرنجم و دست راستش میرود روی سرش: یا فاطمه زهرا(س) !
دمشق را درحالی ترک میکنیم که عزیزمان را جا گذاشته ایم؛ عزیزی که حالا خیلی
بیشتر از ما به بانوی دمشق شبیه است با اسارتش؛
عزیزمان را سپرده ایم به بانوی
دمشق و برای همین است که بیقرار نیستم، گرچه یک لحظه هم از یادم نمیرود
حامد کجاست؛
عمه... سخت گام برمیدارد اما محکم؛ که اگر عنایت بانوی دمشق
نبود، حتما قامتش خم میشد؛
اگر عنایت خانم نبود، قطعا الان نمیتوانستم انقدر
آرام باشم.
دلم برای دمشق تنگ میشود، برای زیارت کنار حامد، برای خرابه های شام، برای
ایست های بازرسی، حتی برای جو امنیتیاش.
با برادر به دمشق آمدهام و بی برادر میروم؛ اصلا دمشق یعنی داغ، یعنی درد، یعنی
وداع.
کمی حواس پرت شده ام این روزها، بس که حواسم پیش حامد است؛ شاید برای همین ماشینش را ندیدم و تا خواست سلام کند و بیاید تو، در را رویش بستم.
واقعا
ندیدمش؛ خدا کند خیلی ناراحت نشده باشد. وقتی آمد داخل که در اتاقم بودم؛ عمه صدایم زد که مهمان داریم، فهمیدم به عمه
نگفته چه دسته گلی به آب داده ام، خدا را شکر.
خودش هم وقتی مقابلش نشستم،
به روی خودش نیاورد، پس دلیلی ندارد من هم حرفی بزنم.
استکان چای را مقابلش میگذارد و به زمین خیره میشود.
بی صبرانه میگویم: عمه
گفتن درباره حامده کارتون، منتظرم بشنوم.
صدایش را صاف میکند: بله... بله...
- ازش خبری دارید؟ الان کجاست؟ حالش خوبه؟
چهره اش کمی درهم میرود: خبر که... متاسفانه خیلی نه، یعنی بچه ها دارن تلاش
میکنن برای تبادل اسرا، تا انشاءالله برادر شما هم آزاد بشه، مقدماتش تا حدودی
فراهم شده، تا یکی دو ماه دیگه صبر بکنید آقاحامد برمیگرده.
لب پایینم را به دندان میگیرم؛ گفتنش راحت است برای او! این را بلند و معترضانه گفته ام؛ یک لحظه سرش را بالا می آورد و دوباره خیره میشود به استکان
چایی: بله، حق با شماست. بی خبری و انتظار خیلی سخته...
- مطمئنید نمی خوان بلایی سر حامد بیارن؟
- خیلی بعیده، چون میتونن با اسرای خودشون مبادله اش کنند، درضمن...
حرفش را میخورد و با دست راست عرق از پیشانی اش میگیرد. کنجکاو میپرسم: درضمن چی؟ چرا حرفتونو خوردین؟
میداند راه فراری ندارد؛ حتما ابوحسام برایش گفته چطور به زور حرف میکشم از
زیر زبانشان!
خوشبختانه عمه رفته که میوه بیاورد، صدایش را پایین می آورد: اونا برادرتون رو به عنوان یه منبع اطلاعات نگه میدارن و تا زمانی که چیزی نگه، زنده
میمونه.
این حرفش پتک میشود بر مغزم؛ ناخودآگاه دستم را روی دهانم میفشارم تا صدایم
درنیاید.
کاش اصلا این سوال را نپرسیده بودم؛ خوب میدانم معنای حرف هایش
چیست. بریده بریده میگویم: یعنی الان برادر من توی چه وضعیه؟
تازه میفهمد چقدر حرفش نابودم کرده، دستپاچهمیشود: نه نگران نباشید... چیزیش نمیشه...
خودش هم میداند چرت میگوید،حتی بهتر از من!
- خواهش میکنم اگه چیزی درباره شرایط حامد میدونید بگید...
اخم آلود به استکانش نگاه میکند؛ بین ابرویش شکاف زخمی پیداست که حالا
بیشتر خودش را نشان میدهد
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞