💔
#دل وقتۍ میگیره
بخشۍ از وجودش
#اشک میشه میریزه تو چشمها!
حالا وقتۍ جلوۍ این اشڪ رو بگیرۍ،
فشارش بہ ڪی میاد؟
به دل!
نذار تنگتـر از این بشه #دلت...
#گریه کـن!
ولۍتو" #خلوت"
بین خُودت و خُـ♥️ـدا
✨خداآرامشبخشدلهاست...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
📚 عارفانه
✨ #شهید_احمدعلی_نیری
بیشترین مطلبی که از احمد آقا میشنیدیم درباره خودسازی بود.
یک بار به همراه چند نفر از بچه ها دور هم نشسته بودیم. احمد آقا گفت: بچه ها، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم...
بعد گفت: بچه ها یکی از بین ما شهید خواهد شد، #خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود...
📌بعد ادامه داد: بچه ها، حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه ی اعمال را انجام دهید حتما به شما #عنایتی می شود ...
بچه ها از احمد آقا پرسیدند: چکار کنیم تا ماهم حسابی به خدا نزدیک شویم⁉️
احمد آقا گفت: #چهل روز گناه نکنید. مطمئن باشید که گوش و چشم شما باز خواهد شد
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
سالروزشهادت🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 و اما تمرین دوم نعمت بزرگی به نام اسانسور که در اپارتمان بعضی هاتون هست✌ و اگر نیست شکرگزاری کن
اینم شکرگذاری خودم😍
سلام خدا جانم😍
عزیزم ممنون بابت آموزش تکنولوژی ساخت چیزی به نام آسانسور
آخه بعضی ماها پادرد میشیم نمیتونیم از پله ها بالا بریم
هر چند من نیازی بهش ندارم،اما خیلیا بهش احتیاج دارن.
اگه تو اداره ها آسانسور نبود کسی که میخواست به کارای اداری من رسیدگی کنه تا وقتی میخواست بیاد بالا یا بره پایین وقت اداری تموم میشد و دوباره کارم میوفتاد به فردا😉
یا وقتی من میرم سوپری اگه خونه ی مغازه دار آسانسور نداشت خیلی معطل میشدم تا بیاد تو مغازه☺️
شاید یکی از دلایلی که تو دادگاه ها همه اعصابشون خورده همین باشه که معمولا آسانسور ندارن ولی چند طبقه رو دائم باید بالا و پایین بشن😔
شاید یکی از دلایل بالا رفتن آمار طلاقم همین باشه😜
به هر حال من هیچ کدوم از اینا رو زیاد نمیرم اما خب خیلیا بهش احتیاج دارن
اونا راحت باشن انگار منم راحتم
به قول استاد،اگه تو خیابون از کنار کارگرای ساختمان سازی رد میشیم ازشون تشکر کنیم هر چند که اون ساختمان رو برای یکی دیگه میسازن❤️
عزیز دلم تو بهههترینی❤️👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بههههه بههه😍😍
بهههه بههههه
بیاید ببینید چه عشقی براتون اوردم😍
در مورد این عظمت کلی زیبایی بنویسید❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
تمرین اول امشب که پر از شکرگزاریِ
بریم سراغ تمرینِ دوم؛ شکر گزاری فقط بابت اینکه آبِ گرم در منزلِ ما هست.
فقط فقط بابت این نعمتِ بزرگ😍✌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@fhn18632019
شهید شو 🌷
💔 العجل اقا عجب دل در هوای جمکرانت می زند پر دمادم پر زند دل سوی دلبر #اللهم_عجل_لولیک_الفر
💔
کافـر و مؤمن و آواره و
شبگرد، هــمه...
هـمه مُحتاج امامیم
خودت را برسان.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_ڪبری
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بسم_الله
و درود خدا بر او، فرمود: در دگرگونی روزگار، گوهر شخصیت مردان شناخته می شود.
#نهجالبلاغهحکمت 217
#کلام_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
خدایا ببخش که مواظب خودمون نبودیم...
ظَلَمْتُ نَفْسي💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
[*شهید عظیم ثابت قدم *]
او جوانمردي پاكدل و ايثارگر و با شهامت بود👌
بعد از انقلاب در سفر به مكه او عكس امام خميني را در زير لباس عربي خود پنهان کرده
و در عربستان پخش مي نمود
پليس از دست او عاجز شده بود
و چند مرتبه در حين پخش عكس و اعلاميه نزدیک بود دستگیر شود
#شهید_عظیم_ثابت_قدم
#شهید_دفاع_مقدس
سالروز شهادت🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
شهید شو 🌷
💔 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت٩ گفتم: «خیلی حرف می زند.»😩 خدیجه باز خندید و گفت: «ا
💔
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دختر_شینا
#قسمت١۰
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود.
از سلیقه اش خوشم آمد. 🙃
نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم.
خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه.
یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی، مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد.💓
برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد. ☺️
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم.
سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم.
صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم.
صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده.
چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
ادامه دارد....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞