eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_سی_و_هشت محمدحسین به روایت
💔


✨ انتشار برای اولین بار✨

  



تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچه ها هنوز آشنایی زیادی با آن ها نداشتند.
 وسایل را رها کردیم و به داخل محوطه ی باز قرارگاه دویدیم. 

در همین موقع محمدحسین را دیدم با همان لباس عربی، مشغول هدایت بچه ها بود. پشت لندکروز ایستاده بود و بچه ها را صدا می زد تا سوار شوند.
می خواست نیرو ها را تا آنجا که امکان دارد از محدوده ی آلوده دور کند.


همه ی بچه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما محمدحسین با لباس آزاد و گشاد عربی و این باعث شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد.

 گاز به سرعت در منطقه منتشر شد وهمه را آلوده کرد. وقتی بچه ها با عقب آمدند، اغلب شیمیایی شده بودند، اما وضعیت محمدحسین به خاطر همین لباس ، بدتر از همه بود، به خصوص پاهایش که تا کشاله ی ران به شدت سوخته بود.


من هم شیمیایی شده بودم، اما نه به اندازه ی محمدحسین، همه مجروحان را به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به تهران فرستادند.
حدود ده ، پانزده نفر از بچه ها با هم بودیم. حالمان خوب نبود.

چشم هایمان هم خیلی خوب نمی دید. فقط از روی صدا ها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند. با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبّافی نژاد دیگر از محمدحسین خبری نداشتم.

چند روز بعد یکی از دوستان مرا در بیمارستان دید، چشمانم کمی بهتر شده بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت :«می دانی کی طبقه بالاست؟.»

گفتم :«کی؟»
گفت :«حدس بزن!»
گفتم :«چه می دانم! خب بگو.»

گفت :«محمدحسین یوسف اللهی طبقه ی دوم همین جاست.»
باورم نمی شد، چند روز آنجا بودم و از محمدحسین هیچ خبری نداشتم....


در حالی که فقط چند اتاق با هم فاصله داشتیم. خیلی خوشحال شده بودم. گفتم :«حالش چطور است؟» گفت :«زیاد خوب نیست، جراحتش شدید است.» 
گفتم :«کمکم کن می خواهم به اتاقش بروم! و همین الان ببینمش.»


وقتی بالای سرش رسیدم، دیدم چشمانش بسته است. سوختگی شدیدی پیدا کرده بود. صدایش کردم. از روی صدا مرا شناخت، همان لبخند شیرین همیشگی گوشه ی لبانش نشست.
گفتم :«آقا حسین لبو شده!» چیزی نگفت ، فقط خندید. گفتم :«چی شده حسین سرخو شدی؟» گفت :«چه کنیم، توفیق شهادت که نداشتیم.»




... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
شهید شو 🌷
بزرگواری که این متن رو فرستادن، به پیوی ادمین مراجعه کنند و شماره حساب بدن🍃 @emadodin123
برنده نفر اول اگه پیام ندید مجبوریم جایزه رو به نفر دوم بدیم🎁🎈
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 واکسن زدن رهبری به زبون ساده و طنز! 🎤آقای علی زکریائی 👌👌 حتما ببینید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 تمام هفته به امید سرحالم غروب جمعه دلم هفــت بار می‌گیرد...
💔 . خدایا، نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده‌ام، که تو را ،تنها در مواقع سختی "نخوانم"؟ و "تو را تنها"، در مواقع سختی بخوانم... :)
💔 مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ... خدایت تو را رها نکرده و تنها نگذاشته...  سوره ضحی سلام😊❤ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم امشب، شب هفتم حضرت سیدالشهداست و ما به همین مناسبت، هیئت داشتیم! م
💔 صداش رو روی بیسیم می شنیدم که می گفت: "چند تا از بچه هام شهید شدند و چند تا هم زخمی!!! اما من میدون رو خالی نمی کنم و جلوی این ها مقاومت می کنم" رفتیم که بهش کمک برسونیم تا بتونیم ادامه بدیم کار رو... اما خیلی غریب و تنها توی ضلع جنوبی قمحانه به آرزوش رسید و کربلایی شد.🥀 عاشق امام حسین بود و عشق هیئت... به خدا راست گفته اند که گردن ها را باریک آفریده اند تا در میدان عشق، راحت بریده شود...❤️ به روایتِ ✍ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸