eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏خدایا ؛ ما که جزو"رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ" نشدیم! اما رفیقامون"فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ" شدند ... کمکمون کن ما از "وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا" باشیم و برسیم به اونها ... ‎
💔 •اگࢪ‌دشمن‌دࢪ‌ما‌؛ • وحدت؛احساس‌قدرت؛ • وعزم‌راسخ‌را‌ببینید؛ •عقب‌مینشیند! ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت114 می‌شود ل
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  






- پشت بی‌سیم گفت پهپادهاشون بالای سرمونن دارن شناسایی می‌کنن. یکی از پهپادها رو هم زدن.

- آره، منم امروز دیدم. چاره چیه؟

دستش را می‌زند سر شانه‌ام:
- برگرد پایگاه چهارم.  گفت امشب حتماً می‌زنن به ما.

صدای اذان مغرب می‌پیچد در محوطه مقر. می‌گویم:
- نماز مغربم رو می‌خونم و برمی‌گردم، هرچی شد بهتون اطلاع می‌دم.

حاج احمد سرش را تکان می‌دهد و می‌رود برای نماز جماعت؛ اما من و سیاوش نمازمان را فرادا می‌خوانیم و راه می‌افتیم.

بین راه سیاوش می‌پرسد:
- چیزی شده داش حیدر؟ پریشونی!

نمی‌دانم چه بگویم. سر و ته حرف را با دو جمله هم می‌آورم:
- وضاع خیلی خوب نیست. فکر کنم داعشی‌ها یه نقشه‌ای دارن.

سیاوش نفس می‌گیرد و حرفی نمی‌زند. می‌گویم:
- من خیلی خسته‌م، یکم می‌خوابم. رسیدیم بیدارم کن.

- رو چشمم داداش.

سرم را تکیه می‌دهم به پشتی صندلی و چشمانم را می‌بندم.

انقدر خسته‌ام که تکان‌های وحشتناک ماشین، برایم حکم گهواره را پیدا می‌کند و خوابم می‌برد.

دوازده شب است که می‌رسیم به پایگاه چهارم. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد.

تعداد زیادی از بچه‌های حیدریون و فاطمیون این‌جا هستند؛ به علاوه ایرانی‌ها.

اگر حمله کنند فاجعه می‌شود؛ هرچند این که می‌دانم حسین قمی هم این‌جاست، کمی خیالم را راحت می‌کند.

حسین قمی فرمانده  ست. حتماً وقتی متوجه تهدید شده، برای دفع خطرش هم چاره‌ای دارد...



خواب به چشمم نمی‌آید. از سینه خاکریز پایگاه بالا می‌روم و به دشت که در تاریکی فرو رفته نگاه می‌کنم.

سیاوش صدایم می‌زند:
- داش حیدر، نمیای بخوابی؟

برمی‌گردم:
- نه داداش، شما بخواب.
راهش را کج می‌کند به سمت خاکریز و می‌گوید:
- اشکال نداره همراهت کشیک بدم؟

بد نیست با هم باشیم. این‌طوری اگر یک نفرمان خوابش برد، آن یکی هست که حواسش باشد.

سیاوش از پای خاکریز، یک راکت‌انداز آرپی‌جی را برمی‌دارد و روی دوشش می‌اندازد؛ بعد هم جعبه مهمات را یک تنه بلند می‌کند و می‌آورد بالای خاکریز.

می‌گویم:
- اینا رو برای چی آوردی؟

- یهو لازم شد. مگه نگفتی این نامردا یه برنامه‌ای دارن؟

تا نزدیک صبح، با دوربین حرارتی روی خاکریز کشیک می‌کشم.

ظاهرش این است که همه‌جا تاریک است؛ اما از پشت لنز این دوربین می‌توانم حرکت حدود پنجاه ماشین مجهز به توپ، و سلاح کالیبر بیست و سه و چهارده میلی‌متری را ببینم.

تلاش می‌کنم به حاج احمد بی‌سیم بزنم و بگویم که تحرکات بیش از حد عادی خطرناک به نظر می‌رسد:
- حبیب حبیب، حیدر...

فقط صدای فش‌فش می‌آید. هر کاری که می‌کنم، ارتباط برقرار نمی‌شود.

بی‌سیم‌های دیگر را هم که شنود می‌کنم، می‌بینم اوضاع همین است و مشکل ارتباطی داریم.

یا کار نیروهای آمریکاییِ مستقر در تنف است یا خود داعشی‌ها؛ احتمالاً با جَمِر در ارتباطات بی‌سیم اختلال ایجاد کرده‌‌اند.

زیر لب شروع می‌کنم به آیه‌الکرسی خواندن. می‌دانم احتمالاً به زودی، این‌جا قیامت خواهد شد.

سیاوش متوجه می‌شود که نگرانم و می‌گوید: چیزی می‌بینی؟ چه خبره؟

فکر کردن به حدسی که زده‌ام هم برایم سخت است؛ چه رسد به این که بخواهم آن را به زبان بیاورم.

سیاوش سوالش را تکرار می‌کند و من مجبور می‌شوم جواب بدهم:
- شاید... انتحاری...

سیاوش دراز می‌کشد روی خاکریز و خیره می‌شود به آسمان:
- من نمی‌دونم با چه عقلی فکر می‌کنن اگه ما و خودشونو با هم بترکونن می‌رن بهشت؟😅

هرچه دقت می‌کنم، ترسی در چهره‌اش نمی‌بینم. می‌گویم:
- نمی‌ترسی؟


...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
سلام همسنگری ها این برنامه رو نصب کنین #آموزش اینشاوت انلاک🖇 https://eitaa.com/joinchat/400654347
سلام همسنگری ها اگه لینک براتون باز نمیشه نرم افزار را از گوگل پلی دانلود کنین
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا می گفتن: دوستےهاتو‌جبهہ؛ ‌طوری‌بود‌کہ‌ازمیون‌گلولہ‌ها همدیگہ‌رو‌بیرون‌مے‌کشیدن..🤞
💔 رودیم و أشهد گفتن ما بر لب دریاست ننگ است ما را در مرداب بسترها پیشانی ما خط به خط، خط مقدم بود ما را سری دادند سرگردان سنگرها آهسته در گوشم کسی گفت: اسم شب صبح است! ناگاه روشن شد دو عالم از منورها روشن برآمد دستمان تا در گریبان رفت از سینه سوزان برآوردیم اخگرها ... 💞 @aah3noghte💞
همسنگری ها شبتون بخیر تموم عکس های از گوشیم پاک شدن لطفاً مهمات برسونین😅 پیشاپیش از تک تک کسانی که عکس می‌فرستن تشکر میکنم @Emadodin123
شهید شو 🌷
💔 #آھ... وقتی اشک فرمانده ریخت 😭 گفت به حاجی از طرف ما یه جمله بگو : آیا کسی هست ما را یاری ک
💔 ... برای بازدید به کارگاه ساخت گنبد حرم مطهر حسینی آمد. با تک‌تک کارگران و مهندسان روبوسی کرد و آن‌ها را در آغوش گرفت... 🌹در مقابل خادمان حسینی خیلی تواضع داشت. ... 💞 @aah3noghte💞
تا کِی میخواب کلیپ ها رو از کانالا کپی کنی؟ مگه آقا نگفتن افسر جنگ نرم باشید!!! میخوای خودت از این کلیپ ها واسه شهدا بسازی؟😃 بزن روی گوشی ها و بیا تو کانال 📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱 📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱 📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱 📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱 📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱 تا چند روز دیگه آموزش رو شروع میکنیم✌️