💔
مـٰرا بہ گوشہۍ آغوش خویش
دعوت ڪن..
مگـر بہ جز تو
کسے گوشہۍ دلم دارمـ
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#دلشڪستھ
رویم نمیشود در تشییع آنها (شهدا) شرکت کنم.
ده روز قبل، بهترین آنها را از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم؛
در حالی که در آرزوی وصل یکی از آنها لهله میزنم
و به درد «چه کنم» دچار شدهام.
این درد همه وجودم را فراگرفته...»
#دلشڪستھ_سردارجانم
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
امروزیکشنبه99/4/1خورشیدگرفتگی رخ میدهد
🌻ساعت شروع8/53دقیقه
🌻ساعت بازشدن10/6دقیقه
⛔ساعت قضاشدن11/30
🌹نمازآیات واجب است
☘به دیگران اطلاع دهید
🌻التماس دعا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
و گفت: با #دل بیا ...
انتخابت کرد...
آخر سفارش کرد: آنچه دستت دادهام ؛
نامش #دل است❤️...
مبادا...
مبادا...
مبادا با گناه، کاری کنی رشته #رفاقتمان گسسته شود؟!☝️
و کاش #دل_گرفتگی نماز آیات داشت ...
آن وقت مجبور بودی
هر گاه دلم را شکستی... نمازی بخوانی برای وصله کردنِ این شڪستھ💔
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین💔
#نمازآیات
#دل_گرفتگی
#خورشیدگرفتگی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتسارحتماباذکرلینک
پ.ن: این #دلشڪستھ را قبلا در کانال دیگری منتشر کردم
💔
گاهی خدا همه پنجره ها را میبندد
و همه درها را به رویت قفل میکند؛
مطمئن باش که آن بیرون هوا طوفانی است
و خدا درحال مراقبت از توست؛
🔸 وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ؛
🔹 و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است، و خدا می داند و شما نمی دانید.
📍 آیه ۲۱۶ سوره مبارکه بقره
#به_وقت_دلتنگی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_10 مرد از بهشت می گفت... از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم.. از مب
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️
#قسمت_11
و من گفتم...
از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،
از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم اما با پرواز هر جمله از دهانم، رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد. و در آخر، فقط در سکوت نگاهم کرد. بی هیچ کلامی..😶
من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال.. پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم.
قطرات باران مثل کودکی هام رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکردم..
چقدر بچه گی باید میکردم و نشد😔
جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان. عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟
کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت، پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج (چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟)😰😨
بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد. کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت، دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود. و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم.
بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد.
بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجرنشین ایستادیم و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم.. راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم.
از ترس، تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد: (نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود.. حالا چی شده؟؟😏 همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟😒 کم کم عادت میکنی.. این تازه اولشه.. یادت رفته، منم یه مسلمونم😏..)
راست میگفت و من ترسیدم.. دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم ولی نه.. خدا، خدای همین مسلمانهاست..
پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد. اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید.. آنجا دلها یخ زده بود.😔
از بین دندانهای قفل شده ام غریدم (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..) و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود..
بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد.
محکمتر از قبل بازوم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید (یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی.. پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی.. میخوام مبارزه رو نشونت بدم☝️) و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد.
📌ادامه دارد..
✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست
#کپی_بدون_لینک_ممنوع ⛔️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🌿🥀یه روزی هم میاد که میفهمیم،
دلیل این همه حواس پرتی سرِ نماز،
از کمی معرفت و شناخت ما به خداست.😔
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
نمایندگان مجلس پس از گزارش وزیر ارتباطات چه گفتند؟
🔻نماینده ساری: برای مدیریت فضای مجازی برنامه راهبردی ارائه نشده است.
tn.ai/2290220
🔻نماینده قزوین: بیش از ۵۰ درصد ترافیک دادهها به اینستاگرام تعلق دارد/اسلحه و سلاح سرد در بستر فضای مجازی فروش میرود.
tn.ai/2290246
🔻نماینده بندرعباس: فضای مجازی از کنترل دولت خارج شده است.
tn.ai/2290270
🔻نماینده زنجان: سهامداری اسنپ و دیجی کالا در دست کشورهای خارجی است که در صورت صحت آن، شاهد مشکلات امنیتی خواهیم بود.
tn.ai/2290231
🔺نماینده بم: امروز اینستاگرام قتلگاه اعتقادات جوانان شده، چقدر از خانوادهها که به خاطر وجود این فضا متلاشی نشدند.
tn.ai/2290239
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیستها چسباند!✌️
شهید فصیحی میگفت که برادران لبنانی به ما اجازه نمیدادند با اسرائیلیها بجنگیم و لبنانیها میگفتند شما فقط برای تبلیغ دین به اینجا آمدهاید اما یک شب زمانی که سربازان اسرائیلی در خواب سنگین فرو رفته بودند بچههای ایرانی از فرصت استفاده کردند و عکس حضرت امام خمینی (ره) را بردند و به تانکها و کلاههای سربازان اسرائیلی چسباندند و برگشتند.
شهید رضا فصیحی که مدتی در لبنان بود، بعد از بازگشت به ایران در جبهههای جنگ تحمیلی حضور یافت و خیلی زود در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر یک به شهادت رسید.
راوی: برادر شهید
#شهید_رضا_فصیحی_دستجردی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شهیدانی که به جای سردار سلیمانی ترور شدند‼️
قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یک ساعت علی و شهید حسن و محمد که در خودرو پر از مهمات و سلاح های انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور می کنند و مورد هدف موشک قرار می گیرند.
...
معبر اول را باز می کنند...
معبر دوم در حالی که داشتند مواد انفجاری میذاشتن، شهید حمیدی توی ماشین بود، شهید امرایی و غفاری مواد انفجاری کار میذاشتن و فاصله شهدا با ماشین نیم متر بود که داعش با دوش پرتاپ کن ماشینو میزنه
و این سه شهید به #شهادت میرسند و هر کدام فقط چند تکه از پیکرشون به وطن برگشت.
پس از اینکه سردار سلیمانی به محل شهادت میرسد خطاب به همراهانش میگوید :
" داعشیها برای ماشینی که من در آن بودم نقشه کشیده بودند. ماشین علی امرایی و حسن و محمد را اشتباهی به جای ماشین ما زدند."
#حاج_قاسم دست علی را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، خودش پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد...
#شهید_حسن_غفاری
#شهید_علی_امرایی
#شهید_محمد_حمیدی
سالروز شهادت
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی امـشـب دل هر کدام ما یک جاست اما همه با هم یک #درد_مشترک داریم آن هم #دلتنگی است .
🌿✨ نظری کن به دلم حال دلم خوب شود
حال و احوال رفیقت به خدا جالب نیست...😭🤲
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕