شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_پنج جزر و مد اروند جلو ر
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_شش جزر و مد اروند مکثی کرد و با تردید گفت :«خیلی خب! حالا که این قدر اصرار می کنی می گویم، ولی باید قول بدهی که چیزی به کسی نگویی، لااقل تا موقعی که زنده ایم.» گفتم :«هر چه تو بگویی قول می دهم.» گفت :«من و محمدحسین یوسف اللهی توی قرارگاه شهید کازرونی اهواز داخل سنگر خواب بودیم، نصف شب محمدحسین مرا بیدار کرد و گفت : محمدرضا! حسین الان سر پست خوابش برده و کسی نیست که جزر و مد آب را اندازه بگیرد، همین الان بلند شو برو سراغش!" من چون مطمئن بودم محمدحسین دروغ نمی گوید و بی حساب حرفی نمی زند، بلند شدم که بیایم اینجا. وقتی خواستم راه بیفتم. دوباره آمد و گفت : "محمدرضا! به حسین بگو شهید نمی شوی، چون بیست و پنج دقیقه خواب ماندی و بعد هم دفترچه را از ذهن خودت پر کردی.» حالا فهمیدی که چرا این قدر با اطمینان حرف می زدم؟ اما تو با آن کارت آن روز می خواستی من را نسبت به او به شک بیندازی. وقتی اسم محمدحسین یوسف اللهی را شنیدم، دیگر همه پیز دستگیرم شد. او را خوب می شناختم و باورم شد که شهید نمی شوم. *شهید حسین بادپا از شهدای مدافع حرم می باشند. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم غلامعلی بدنیا که اومد قرار بود اسمش رو بذارند علی ! باباش میگه را
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
یکی از معاویه های نهضت را مشاهده میکنیم
برداشت آزاد از این عکس...
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸
به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_شش جزر و مد اروند مکثی
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_هفت آسانسور محمدحسین از ناحیه ی پا مجروح شده بود و در بیمارستان کرمان درمان بستری بود. مادر صبح زود مرا از خواب بیدار کرد و گفت :«هادی جان کمی گل گاوزبان جوشاندم، ببر برای محمدحسین صبح اول وقت بخورد.» من، نمازم خواندم، لباسی پوشیدم، جوشانده را برداشتم و هنوز آفتاب نزده بود به طرف بیمارستان راه افتادم. فاصله ی خانه تا بیمارستان زیاد نبود، فقط یک کوچه فاصله داشت. وقتی رسیدم، چون صبح زود بود، نگهبان ها نمی گذاشتند داخل شوم. با اصرار زیاد و خواهش و تمنا قبول کردند فقط بروم، جوشانده را بدهم و سریع برگردم. محمدحسین در طبقه ی چهارم بستری بود. من از آسانسور استفاده نکردم و از پله ها رفتم بالا. وقتی رسیدم داخل اتاق، محمدحسین خواب بود. خیلی آهسته جلو رفتم و بالای سرش ایستادم. یک دفعه چشمانش را باز کرد و گفت :«هادی! بالاخره آمدی؟» گفتم :«چی شده؟ مگر اتفاقی افتاده؟» گفت :«نه! همین الان خواب می دیدم تو داری از پله ها بالا می آیی، مسیرت را دنبال کردم تا بالای سرم رسیدی. چشمانم را باز کردم، دیدم اینجا هستی.» آن روز من خیلی تعجب کردم که چگونه متوجه شد با آسانسور نیامدم ... هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم یکی از معاویه های نهضت را مشاهده میکنیم برداشت آزاد از این عکس..
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
رفیقان میروند نوبت به نوبت
خوش آن روزی که نوبت...
شهادتت مبارک آقا مجتبی خوش اخلاق و بامعرفت
سلام مارم برسون به ارباب و رفقا...
بهشون بگو خیلی بی معرفتید
سراغ ماروهم نمیگیرید
قرارمون این نبود!
قرار بود که...😢...
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸
به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_هفت آسانسور محمدحسین از
💔
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_هشت تخت خالی یک روز صبح، تصمیم گرفتم به ملاقات محمدحسین بروم، ولی چون کار داشتم و وقتم تنگ بود، دقایقی کنارش نشستم. کمی که با هم حرف زدیم، بلند شدم و خداحافظی کردم. بیرون که آمدم، به خودم نهیب زدم این چه جور ملاقاتی بود؟ آتش نمی بردی! خب! یک کم از وقتت را به محمدحسین اختصاص می دادی! تصمیم گرفتم عصر برگردم و یک دل سیر کنارش بنشینم. بعد ازظهر وارد بیمارستان شدم و سراسیمه خودم را به اتاقش رساندم. با کمال تعجب دیدم که تخت خالی است و از محمدحسین هیچ خبری نیست. اول گمان کردم او را برای کار های درمانی، عکس و یا آزمایش بردند. از پرستار پرسیدم:« ببخشید! این بیمار ما، آقای یوسف اللهی، کجا هستند؟ مرخص شدند؟» پرستار گفت :«نخیر! مرخص نشدند، شما نسبتی با ایشان دارید؟» گفتم :«بله! همرزم بنده است.» خندید و گفت :«راستش ایشان فرار کردند.» فهمیدم که حال و هوای جبهه و عملیات کار خودش را کرده. محمدحسین طاقت نیاورده و از بیمارستان رفته بود. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم رفیقان میروند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت... شهادتت مبارک
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
چه خون ها که برای به اهتزاز درآمدنت بر زمین جاری شد
سرخی تو از میلیونها لیتر خون شریف ترین انسانهای این سرزمین ، سبزی ات از صفا و دعای صاحب نفسان و عاشقان علی و فاطمه و سفیدی ات از طینت پاک مردمانت است !!!
روزی که تورا آتش زدند حاج قاسممان خون گریست بیاد رفیقانی که زیر تکانهایت روی زمین افتادند و بعضی برگشتند و بعضی همچنان عاشق گمنامی و زیر خاک هایت
مانند چین و چروک تکان هایت چه بالاها و پایین هایی که ندیدیم و امید داریم به بالارفتنت به دست کسی که همه چشم های منتظر ، منتظر آمدنش هستند...
تو دیگر پرچم ی سرزمین خاص نیستی !
تو نشانه غیرت و شرف و شجاعت بچه هایی هستی که غریبانه و با دست خالی جلوی همه مستکبران عالم ایستادند و پوزه همه را به خاک مالیدند اما یاری نشدند توسط مزدوران داخلی و شیفتگان پرچم های دور دست ها ...
با هر تکانت یاد میکنیم رشادت شیر بچه های خمینی و خامنه ایی عزیز، که تورا بارها و بارها درآغوش کشیدند و با اشک هایشان غسلت دادند و متبرکترت کردند ...
به گمانم یکی از شاهدان صحنه قیامت تو هستی، تو!
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸
به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
و باز هم حرف اول و آخر دل ما رو حاجی زد
مثل همیشه ..
چقدر خوبی مرد
بار تهرون رو که نه ! بار دنیارو ی تنه میکشی سالار
دنیا بی تو صفا نداره بمولا
عشق سه شنبه صبح ها صنف و شب جمعه ها ارگ یا سیدالکریم
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_هشت تخت خالی یک روز ص
💔
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_نه نازِ پا راوی برادر شهید محمدحسین به خانه آمد، هنوز حالش خوب نبود و نمی توانست راه برود، اما برای اینکه وانمود کند مشکلی ندارد سعی می کرد همه ی کارهایش را خودش انجام دهد. روحیه ی عجیبی داشت. با اینکه خیلی درد می کشید و به کمک عصا راه می رفت، خم به ابرو نمی آورد، با همان، وضعیت به سختی رانندگی می کرد و به جای پا عصایش را روی پدال گاز ماشین می گذاشت. روزهای آخر قبل از اینکه به منطقه برود، منزل برادربزرگمان، آقا محمدعلی، دعوت بودیم. من همان جا او را به حمام بردم. او حتی توان ایستادن نداشت. داخل حمام برایش صندلی گذاشتم، همان طور که بدنش را می شستم، چشمم به پای مجروحش افتاد. دقت کردم دیدم پایش سوراخ است، یعنی حفره ای در آن ایجاد شده بود و دکتر یک لوله پلاستیکی در آن کار گذاشته بود که از این طرف می شد آن طرف را دید. دلم واقعا ریش شد. به همین خاطر لیف را به آرامی روی پاهایش می کشیدم و سعی می کردم خیلی احتیاط کنم، محمد حسین گفت :"هادی!" گفتم :"بله؟" گفت :"محکم بکش! چرا این طوری می کشی؟" گفتم :" اذیت می شوی داداش، ممکن است خطرناک باشد و برایت اتفاقی بیفتد." گفت :"جوش نزن محکم بکش روی زخم ها را هم بکش مگر من چقدر این پا ها را کار دارم که تو این قدر نازشان را می کشی؟" و بعد گفت :"این پا ها را من فقط برای همین عملیات احتیاج دارم، دیگر نیازی به آن ها ندارم." آن لحظه حرفش را باور نکردم، چون از آینده هیچ خبری نداشتم. ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو، تا شوی موزون خویش #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
2.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
التماس دعا رفیقان شهید😢😢😢
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتاد_و_نه نازِ پا راوی برادر ش
💔
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد پاهای عاریتی راوی: پدر معزز شهید #غلامحسین وضعیت پا های محمدحسین خیلی خراب بود. وقتی گوشمان را به محل جراحتش نزدیک می کردیم، به راحتی صدای جریان خون را در رگ هایش می شنیدیم. شاید باور کردنش مشکل باشد، اما درست مثل سماور در حال جوش، قل قل می کرد و صدا می داد، اما او پر توان، خندان و خستگی ناپذیر به راه خود ادامه می داد. می گفتم: " آخه بابا جان! یک مقدار به فکر خودت باش." می گفت : " می دانی بابا! من تا همین اواخر سال بیشتر به این پا های عاریتی احتیاجی ندارم." #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد پاهای عاریتی راوی: پدر مع
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد_و_یک قفس دنیا راوی: مجید آنتیک چی یکی، دو روز پیش از عملیات، قرار شد غواصان خط شکن به همراه بچه های اطلاعات روی رودخانه ی بهمن شیر مانوری انجام دهند تا آمادگی لازم را برای ماموریت اصلی پیدا کنند. هیچ کس باور نمی کرد او با تن مجروح در این مانور شرکت کند، اما آن روز محمدحسین روی شن های کنار بهمن شیر مانند یک غزال تیزپا می دوید. شور و شعف خاصی داشت، چشمانش از خوشحالی برق می زد. وقتی دیدم با آن تن نحیف و پای زخمی اش چطور روی شن ها می دود، صدایش کردم :«محمدحسین! در چه حالی؟» همان طور که می دوید، گفت :«خوب! خوب!» چهره اش طوری بود که همان لحظه فهمیدم دیگر محمدحسین رفتنی است. شب که همه بچه ها خواب بودند با هم مشغول صحبت شدیم. دوستان شهیدش را یاد می کرد و به حالشان غبطه می خورد. بچه های واحد را که خواب بودند، نشان داد و گفت :«اینها را نگاه کن، ضمیرشان پاک پاک است و مستعد رشد و تعالی. از راه می رسند، دو ماه نشده پر می کشند و می روند. به قول معروف ره صد ساله را یک شبه طی می کنند، اما ما هنوز مانده ایم.» وقتی این جمله را گفت، اشک توی چشمانش حلقه زد و بغض گلویش را گرفت. واقعا این قفس دنیا برایش تنگ شده بود. دیگر نمی توانست بماند و این بار آمده بود که برود. شب عملیات فرا رسید. بچه ها همه تقسیم شدند و هر کس به یگانی مامور شد، چون انتقال و هدایت نیروهای رزمی به سمت دشمن به عهده ی بچه های اطلاعات بود. همه ی کسانی که شب های قبل، بار ها و بار ها به آن طرف اروند رفته بودند و کار شناسایی کرده بودند، می بایست جلودار و راهنمای یگان های خط شکن می شدند. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
منتظر ما باشید!💪
به زودی وعده ی سیدالقائد ، امام المجاهدین و الاحرار امام خامنه ایی عزیز در موردتان تحقق پیدا میکند و می کوبیم پرچمی را که وعده ی کوبیدنش بر فراز قدس شریف ، داده شده است !!! بسوی تان می آییم ، چه آمدنی !
آمدنی که حاج قاسممان نیز وعده داده است : که تمامی شهدا از شهدای جنگ و مدافعان حرم و ... حسرت حضور در این جبهه مقدس را دارند و کمک حال مایند !!
هرچند که شما و اربابانتان و دوستان داخلی تان نخواهید !!!
پس تمام تلاشتان را بکنید که تمام تلاشمان را میکنیم، که حرف رهبرمان شهید نشود
به اذن الله و الرسول و الامیرالمومنین و الائمه المعصومین من
✍به روایتِ #شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےپیگردالهےدارد؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸