💔
#بسم_الله
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا.
سختیهایی که تو زندگیت داری به اندازهی طاقت و صبوری توئه، نه بیشتر...
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 کسی که شهرت او رحمت للعالمین باشد یگانه آینهدارِ، خدا، روی زمین باشد چه توصیفی از این بهتر، پیم
💔
هميشه ذكر خداحافظيش يا علی است؛
پيمبری كه به حُسن ختام مشهور است...
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
"هادے"
اگر تویے
ڪهڪسے گُم نمےشود..!
#شهادت_امام_هادی (علیه السلام)🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
هر چی بیشتر اهل شکر باشی
زندگی چیزای بیشتری واسه تشکر کردن بهت میده امتحان کنین!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
أم بعد حبي اياك تبعدني؟
پس از عشقم به تو، از خودت دورم میکنی؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#ماه_رجب که می آید....
#خدا می خواهد بگوید
بنده ام بیا!
هر کار کرده ای
هر طور بوده ای
حالا بیا
بگذار تمام شود این کابوس دوری
این کابوس درجا زدن
بیراهه رفتن
بنده ام! برای رسیدن
به ماه مغفرتم
در #نهر_رجب خودت را
شستشو بده و تطهیر کن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#تلنگر
شخصی به نزد آیت الله شاه آبادی ،
استاد حضرت امام آمد و گفت:
_من از #نماز_خواندن لذت نمیبرم😞 ،
به برخی از گناهان هم #علاقه دارم،
آیا #ذکری هست که.....📖
آیت الله شاه آبادی بلافاصله گفت:
_شما #موسیقی_حرام گوش میکنی؟🤔🎶
طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان را تائید کرد.😑➖
آیت الله شاه آبادی فرمودند:
_ذکر لازم نیست،
موسیقی حرام را ترک کنید😊🍃
صدای حرام انسان را به گناه علاقمند
و در نتیجه از نماز، دور و بی علاقه کرده
و راه حضور شیطان را فراهم میکند.💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
باز شدهست رو به ما
از کَرمت، هزار در...
برکت زندگی ما
از حرم تو میرسد
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت135 نگاهی به
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت136 جوان راه میافتد. میگویم: - موتورت چی؟ - اشکال نداره. بعد میام برش میدارم. شرمندهاش میشوم. هم یک ساعت در خیابانها چرخاندمش، خفتش کردهام و حسابی گلویش را فشردهام😅، الان هم دارد من را میرساند به بیمارستان و موتورش را در پمپ بنزین رها کرده. به جلوی بیمارستان که میرسیم، میگویم: - فقط، یادت باشه کسی جریان خونریزی و بیمارستان رو نفهمه. هیچکس؛ باشه؟ - چشم آقا. - انقدر به من نگو آقا. بگو عباس. - چشم آقا... یعنی ببخشید... چشم عباس آقا. میخندم و پیاده میشوم. پشت سرم که راه میافتد و وارد بخش اورژانس میشود، دوزاریام میافتد که به این راحتیها نمیشود دَکَش کرد. پانسمان زخم را که عوض میکنم و توصیههای رگباری پزشک را میشنوم، از بیمارستان بیرون میزنیم. به کمیل میگویم برود اداره. میخواهم با حاج رسول صحبت کنم. با توپ پر میرسم به دفتر حاج رسول. قبل از این که در باز بشود، نفس عمیقی میکشم که بر خودم و اعصابم و جملاتم مسلط باشم. سینهام هنوز تیر میکشد. - سلام حاجی. حاج رسول نشسته است پشت میز و روی کاغذِ مقابلش چیزی مینویسد. من را که میبیند، از بالای شیشههای عینکش نگاهم میکند. خودکاری که در دستش بود متوقف میشود و آن را میگذارد روی زمین: - سلام عباس جان! زیادی مهربان شده؛ انقدر که حتی گوشه لبش هم به نشانه لبخند کمی بالا میآید. حتما میخواهد جریان محافظ را از دلم دربیاورد. بیمقدمه میروم سر اصل مطلب: - حاجی، چرا قضیه رو جدی گرفتی؟ هیچ مدرکی دال بر ترور نداریم. حتماً پرستاره با شوهرش دعواش شده بوده، اشتباهی مسکن زیاد ریخته توی سرم. - چرا مثل آدمای معمولی حرف میزنی؟ خیر سرت مامور امنیتی هستی! باید... - بعله میدونم، باید به همه چیز شک داشته باشم، باید محطاط باشم... همه اینا رو میدونم... ولی حاجی، اگه از ترس مُردن بشینم توی خونه که نمیشه! حاج رسول از پشت میزش بلند میشود و میز را دور میزند: - عباس جان! برای تربیت یه نیرو مثل تو، کلی بیتالمال هزینه شده. ما الان کمبود نیرو داریم. میدونی چقدر شرایط الان نسبت به سالهای قبل خاصتر و پیچیدهتر شده. پس قبول کن برامون مهم باشه جون نیروهامون رو حفظ کنیم. نیروی انسانی رو به این راحتی نمیشه پرورش داد. - همه حرفاتون درست؛ ولی دارم میگم دست و پام رو نبندین. با این وضع حفاظت، دیر یا زود خانوادهم میفهمن. نگران میشن. به میزش تکیه میدهد و از فلاسک، برای خودش و خودم چای میریزد: - مگه کمیل کار اشتباهی کرده؟ آرام با کف دست به پیشانیام میزنم: - کار اشتباه؟ حاجی این بنده خدا اصلا تعقیب مراقبت بلد نیست! من راحت گیرش انداختم. این نیروهای جدید رو کی آموزش داده؟ لبخند حاج رسول کمی پررنگ میشود: - میدونم... بالاخره تازهکاره، نمیشه خیلی ازش انتظار داشت. عمداً گذاشتمش کنار تو که ازت کار یاد بگیره. باهاش راه بیا. اذیتش هم نکن. باشه؟ دستم را میبرم میان موهایم و نفسم را بیرون میدهم: - باشه؛ ولی حاجی من اینطوری نمیتونم کار کنم. تو رو خدا بهش بگید توی دست و پای من نیاد. - باشه، انقدر حرص نخور. بجاش چایی بخور. و فنجان چای را میگذارد مقابلم. میگوید: - جدای از همه اینا، حواست رو بیشتر جمع کن؛ مخصوصاً توی سوریه. چون فکر میکنم قضیه ترورت جدی باشه. فنجان را میان دستانم میگیرم به و بخاری که از سطح چای بلند میشود خیره میشوم: - چرا اینو میگید؟ امکان نداره من لو رفته باشم. - امکان نداره لو رفته باشی، مگر از جایی که فکرشو نمیکنیم. دارم شخصاً بررسی میکنم. * چند بار زنگ میزنم؛ اما کسی در را باز نمیکند. نگران میشوم؛ با خانواده پرجمعیتی که داریم، کمتر پیش میآید خانهمان خالی بشود. دوباره دستم را روی زنگ فشار میدهم. صدای زنگ خانهمان در سکوت کوچه میپیچد. نگاهی به سر و ته کوچه تاریک میاندازم. کمیل را ردش کردم که برود و حالا هیچکس در کوچه نیست. چرا کسی در را باز نمیکند؟ چند بار با کف دست به در میکوبم؛ باز هم صدای نالههای در آهنی در کوچه تاریک میپیچد. خیال نگرانکنندهای در ذهنم پررنگ میشود؛ نکند پدر حالش بد شده باشد و او را رسانده باشند به بیمارستان؟ نکند... نکند... نکند...😱 مادر همین یک ساعت پیش زنگ زد و خبر گرفت از زمان آمدنم؛ یعنی در این یک ساعت چه اتفاقی افتاده؟ #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 جوادِ ۳۰ ساله با نوجوان ۱۶ ـ۱۷ ساله رفیق میشد تا بیاوردش توی راه برایش وقت میگذاشت ... ✍ تا وق
💔
فهمیده بود با #رفاقت میتواند روی خیلی ها اثر بگذارد.
احساس مسئولیتی که #جواد در مقابل بقیه داشت، خیلی عجیب بود
انگار همه این آدم های به ظاهر #غریبه، از نزدیکانش بودند.
”مثل یک #برادر برایشان #دل_میسوزاند...“
✍ برای همین هم بود که تا #شهید شد خیلی ها حس کردند #بی_برادر شده اند...🥀
قسمت هایی از کتاب زیبای #دخترها_بابایی_اند
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... 💥 بی مقدمه نمیتوان وارد محیط ضیافت الهی شد؛ آمادگیها و مراقبتهای پیشینی لازم است.
💔
#آھ...
آنهایی می سوزند که...
خودشان را فراموش کرده اند
و دنیا را پناه گرفته اند...
عین _ صاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞