eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🌼چونکه روز آمد و چشمم باز شد 🌺خلقتم با خالقم همـراز شد 🌼غرق رحمت میشود آنروز که 🌺روزش با نام "تو" آغـاز شد به نــام خــالق یـکــتــا ،
هدایتِ هادی.mp3
6.42M
💔 هدایت امام هادی علیه السلام ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_7⃣ اون روزها با معدل باور نکردنی ۱۹.۴۳ شیرینی زندگیم بیشتر شد 😍و نگرانی خا
💔 ⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیرتر شد،☹️ چون سال کنکور بود و نمی خواستم پیش خانوادم شرمنده بشم.😊 کافی بود حاجی سؤالی بپرسه که من جواشو بلد نباشم، 😰با عصاش میزد به سرم و میگفت دختره نادون...😱 سخت گیری های حاجی باعث شد که بعد از امتحانای دی مدرسه نرم 😁وفقط سه چهارساعت درس کنکوری بخونم🤓..... تو آزمونام تراز و درصدای خوبی نداشتم...😐 تا عید وضع همین بود..... تا اینکه عید شد و من ۱۴روز اردوی درسی رفتم.....🙄 حاجی قهر و دعوا و کتک وگیس وگیس کشی😭🤐🤕..... اصلاراهم ندادتو خونش بعد دو هفته.... می گفت تو با همون 3یا4ساعت درس هم میتونی قبول بشی.... انصافاهم حرفش درست بود..... من چون میترسیدم ازاینکه نتیجه خوبی نگیرم😕 همون وقت محدودهم باتمام قوامیخوندم ....کم کم اوضاع فرق کرد.....😎 من فهمیدم پشت این کاری حاجی علتی خوابیده واونم نظمه....? حاجی ازدختری که حتی بلدنبودچندتاکتاب مرتب کنه یک موجودمرتب ساخت..... الان هم همینطوره.....نظم دارم توی صحبت کرد🔈...تفریحم🏉⚽🏀....مطالعه📓📔....کارای روزمره ام..... امادرس بعدی...... صبر....🤗 تحت فشار سختی بودم، و سؤال های زیادی داشتم، حاجی فقط گوش میداد و تا سؤالی که مورد نظرش نبود رو نمی پرسیدم جواب نمیداد،😐 این رفتار حتی باعث اعتراض خود خانواده حاجی شد، اما حاجی اتمام حجت کرد و گفت تو تربیت من دست نبرند.🤐 این رفتار حاجی طبق معمول هدفمند و برنامه ریزی شده بود، وقتی دیدم نتیجه نمیگیرم، با حاجی قهر کردم و رفتم دنبال کتابهایی📚 که ممکن بود جواب سؤالهام(❓❓❓) رو داخل اونها پیدا کنم، اما کلاف پیچیده تر شد! 😫😩 ناچاراً مجبور شدم برگردم پیش حاجی، اما اینبار غرورم اجازه نمی داد بیش از یک بار بپرسم! حاجی هم بی توجه برنامه خودشو ادامه داد! ✳️بعد از مدتی دیدم جواب تمام سؤالهامو گرفتم... ✔️اما فهمیدم قرار نیست جواب هر سؤالی رو همون لحظه بگیرم و شاید اصلاً درست نباشه که جواب رو بدونم! 🌸🌱عید نوروز🌱🌸 شد و من واقعاً از نتیجه کنکورم می ترسیدم! وضعیتم مطلوب نبود. بعد از دو روز فکر کردن رفتم به حاجی گفتم: "حاج بابا میشه به درس📝 و کنکورم☑️ برسم؟" قبول کردند، هر چند نمی خواستن قبول کنن و کلاً مخالف تحصیلات آکادمیک دانشگاهی بودند و میگفتن برای یک دختر اشتباهه که بره تو چشم نامحرم باشه، در شأن یک دختر نیست... حرف پدرم هم همین بود... حالا میفهمم اشتباه کردم و نباید می رفتم! و این شد که کلاً درس دین رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کنکور❗️ سه ماه مرتب درس می خوندم... اوایل تیرماه بود که کنکور✏️☑️ ریاضی دادم، ❇️وقتی برگشتم تصمیم عجیبی گرفتم... ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از پرسیدند: عباس جان چه خبر؟ چه کارمی کنی؟ گفت: به نگهبانی دل مشغولم تا کسی جز خداواردنشود. 💞 @shahiidsho💞
💔 ‍ شهیدی که ص پیکرش را برگرداند. از توی هویزه شهید شده بود,اما خبری نبود از پیکرش. با کاروان شیراز رفتم مکه،توی حرم پیغمیر(ص)نشسته بودم که یادش افتادم. عزیزدردانه ام بود،گریه ام گرفت.رو کردم به ضریح پیامبر و گفتم: "یا رسول الله! من فرخ ام را از شما میخواهم." ناخوداگاه به ذهنم امد عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم بیندازم توی ضریح به نیت پیدا شدن پیکرش... با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت: حرفی نیست فقط هر کاری میکنید دور از چشم ماموران سعودی بماند. عکس قشنگش را چسباندم به سینه ام،با احتیاط دور وبرم را پاییدم و انداختم توی ضریح. عکس که رها شد از دستم، دلم آرام شد. قرار گرفت انگار. چند ماه پس از برگشتنم پیکر فرخ در امد از خاک و شناسایی شد همراه سید حسین علم الهدی ،جمال دهش ور و محسن غدیریان. درست بعد از سه سال و یک ماه پیغمبر ص پیکرش را برگرداند. راوی:مادر دانشجوی شهید کربلای هویزه فرخزاد سلحشور. شادی ارواح پاک شهدا و مادران شهدا مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید👇👇 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا ما از آن چه به قدرت خود انجام داده ایم،برای آنان چهارپایانی آفریده ایم. سوره یس، آیه ۷۱ . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چـای بنوش وَ قنـدی در دهان بگذار که به قـول نیما از گـَندم زار مَن و تـو مُشتی کاه می ماند برای بـادها.... بخیر❤️
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 تک تک ما در برابر غدیر مسئولیم... چگونه می توانیم دِین خود را به غدیر ادا کنیم؟؟؟؟ 🍂استاد رفیعی🎤 حتما ببینید👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حفظه الله: مایه‌ی تشخص و آزادی زن است؛ برخلاف تبلیغات ابلهانه و ظاهربینانه‌ی مادیگرایان، مایه‌ی اسارت زن نیست. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یکی از خواص اینه که وقتی تو دستت بگیری، حتی اگه ذکر هم نگی پات ذکر نوشته میشه
💔 نرسد اگر به کسی....
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_8⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیر
💔 ⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره... حاجی گفته بود که اگر توی این امتحان احکام قبول نشم دیگه کلاً بیخیال بشم و کاری با من نداره!☹️ (یعنی توی شش ماه هنوز نتونستی احکام عادی رو یاد بگیری؟) بخاطر همین هفته قبل کنکور فقط کتاب های📔📓 احکام رو خوندم.😎 بعد از کنکور رفتم خونه حاجی و بخاطر اینکه کنکور رو خوب داده بودم آروم نشسته بودم و جواب می دادم. در نهایت حاجی گفت خوبه تا حدودی یاد گرفتی، پاشو برو چایی☕️ بیار... خیلی خوشحال شدم که تو امتحان حاجی قبول شدم... حاج بابا وقتی میگه "چایی بیار" یعنی همه مشکلات حل شده..😊 بعد رو کردم به حاجی گفتم: "حاج بابا من خسته شدم، چند ماهه سخت دارم درس میخونم میخوام استراحت کنم." قرآن رو باز کردن و خوندن: "سیروا فی الارض....." گفتم کجا برم؟ گفت اونو خودت تصمیم بگیر. تو راه خونه کلی فکر کردم که کجا بهتره، بالاخره تصمیم گرفتم به لبنان🇱🇧 برم... رسیدم خونه به مامانم گفتم مامان اگه من بخوام برم سفر اجازه میدین؟ گفت مثلاً کجا؟ گفتم لبنان🇱🇧. چشماش چهار تا شد و گفت نه.😳😑 گفتم کنکورمو خوب دادم آ؟ گفت با پدرت صحبت کن... منم با ترفندهای دخترانه تونستم پدر رو راضی کنم که به مدت بیست روز راهی لبنان بشم.🤗 اونجا دوست برادرم و همسرش همراهیم کردند. ✔️یک نکته درمورد لبنان و اون هم اینکه لبنان لغو روادیده، یعنی شما میتونید بدون ویزا سفر کنید... خیلی زود عازم لبنان🇱🇧 شدم. تو فرودگاه بیروت دوست برادرم و همسرش برای استقبال اومده بودند. پانزده روز کاملاً فقط خرید کردم و خوش گذروندم. حاجی وقتی فهمید گفت: " کی میخوای بزرگ بشی؟ تو کشوری که ویترین مقاومت هست و در خط مقدم جبهه مقاومت میجنگه فقط خرید کردی و خوش گذروندی؟" گفتم : "حاج بابا ضاحیه الجنوبیه هم رفتم فلافل خوردم 😐 و با مردمش آشنا شدم،" مردمی که با مقاومت میخوابند و بیدار میشند، با مقاومت زندگی می کنند... بر خلاف بیروت که کاملاً اروپایی هست! سه چهار روز آخری که لبنان🇱🇧 بودم خیلی ناراحت بودم که چرا زودتر به اینجا نیومدم! و حسرت بزرگم اینکه چرا نتونستم سر مزار 🌷شهید حاج عماد🌷 و 🌷شهید ابن الرضوان (جهاد مغنیه)🌷 برم... اون یک هفته کاملاً با پانزده روز قبلش متفاوت بود و من با شهادت🔴 و فرهنگش رو در رو آشنا شدم و فهمیدم وارد دینی شدم که از ابتدای آغاز و تا قیامت درگیر جنگ و آسیب های دشمنان و جهل مردم هست...‼️ پس باید همیشه آماده بود، مثل حضرت آقا که چفیه رو دوششون همین حرفو میزنه که باید همیشه آماده جنگ بود.. بعد از بیست روز عازم ایران🇮🇷 شدم و از کشور نارنج و زیتون خداحافظی کردم... ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یاران شتاب کنید... گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست اری گنهکاران را راهی نیست اما پشیمانان را میپذیرند ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 راهِ بهشت از طرف خانه‌ی علی‌ست ای عاشقان! نشانی ازاین مستقیم‌تر؟! السَّلامُ عَليکَ يا اَميرا
💔 دستش دراز نیست به هر جا و هر طرف هر کس به درب خانه‌ی لطفت گدا شود السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌱كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هر کسی در گروی دست آورده های خویش است.
💔 هر "صبح اغازیست دوباره" برای آموختن و بالیدن آغازی برای تکاندن غبار از دل... نشاندن غنچه های عشق و محبت پس شروع دوباره زندگی بر تو مبارک....
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_9⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره...
💔 🔟 به ایران🇮🇷 برگشتم و بعد از چند روز پدربزرگم زنگ زد و صحبت کردیم و این شد که دوباره برای مدت ده روز رفتم اردبیل به خونه باغ🏡 پدربزرگم.... پدربزرگ بخاطر بیماری قلبی و کهولت سن باید در جایی خوش آب و هوا زندگی می کرد؛ و این موضوع بیشتر باعث خوش حالی ما نوه ها شده بود که از زندگی شهری فرار کنیم. البته ما نژاد روس آذری داریم. مادربزرگم از اهالی باکوی آذربایجان بودند و پدربزرگم از روس های ساکن در شمال ایران. قبل رفتن به اردبیل برای کسب تکلیف پیش حاجی رفتم. حاجی با لحن شوخ طبعی گفت: " خوب از زیر درس در میری؟ برو اما نه برای خوش گذرونی، برو از خلقت و آفرینش بی نظیر ✨خدا✨ ایمانت رو تقویت کن و خودتو به ✨خدا✨ برسون. *یامن خلق سحاری والبحار...والاشجار...* درک کن چرا دانه های انار مرتب هستند. خدای دانه های انار خدای دانه های برف🌨...خدای باران🌧... خدایی که برای تک تک دانه های باران رسالتی قرارداده، حتماً برای تک تک لحظات زندگی تو هم برنامه ای داره... پس بیهوده نگذرون... ✅برو خدا رو در خلقتش ببین، و بدان رحمت خدا بر غضبش غلبه دارد؛ و تفکر در خلقت خدا و آفزایش، ایمان و رحمت خدا را در پی دارد." روز چهارمی که اونجا بودم متوجه شدم پدربزرگم فهمیده من در چه سِیری افتادم و دارم چیکار میکنم، 😱😰 نشست و کلی صحبت کرد... 😐 اول از حرفهاش ترسیدم😰، در ادامه حرفاش فهمیدم از اینی که هستم راضی هست و آرزوش اینه یکی از نوه هاش مسلمون بشه💖...😍 خیلی خوشحال شدم و در تصمیمم جدی تر و راسخ تر شدم... اما فردا صبحش🏙 سخت ترین صبح من بود! 😫 ✳️پدربزرگم برای نماز✨ صبح بیدارم کرد و منو مجبور کرد که چهار بار نماز صبح بخونم تا یاد بگیرم...😫😩 اولین بار بود نماز می خوندم...📿 ⚡️فرای از سختیش حال خیلی عجیبی بود... پر از آرامش و گریه... ✳️ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❣إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ در حقیقت مومنان با هم برادرند، پس میان برادرانتان را سازش دهید. سوره حجرات، آیه۱۰ . ... 💞 @aah3noghte💞