فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
انا لله و انا الیه راجعون
«إذا ماتَ المؤمنُ الفَقیهُ ثُلِمَ فی الإسلامِ ثُلمَةٌ لا یَسُدُّها شیءٌ»
⚫️ روح ملکوتی حضرت آیتالله ناصری به لقاءالله پیوست.
◼️ آیتالله ناصری از اساتید برجسته اخلاق کشور و مدرس حوزه علمیه اصفهان به دیدار محبوب شتافت ، امید که حضرت حق سایه لطف و رحمت واسعه خود را بر سر مردم ایران بویژه مردم اصفهان و بویژه خانواده و دوستان و شاگردان ایشان بیش از پیش گسترده نماید.
◾️ برای شادی روح ایشان و سایر علمای ربانی و درگذشتگان با یک سلام به سیدالشهداء فاتحه و صلواتی نثار نمائید.
#استوری
#وضعیت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت نهم» هادی نگاه خاصی از روی
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت دهم»
موتی که داشت نفسش بالا میومد با فریاد گفت: باشه ... باشه هادی خان ... گه خوردم ... میگم ... میگم ... خواهرمه ... به قرآن مجید قسم الهه خواهرمه!
هادی به چشمای وحشت زده موتی زل زد. لحظاتی بعد، گردن و یقیه موتی رو رها کرد. شیشه خرد شده رو از کنار صورت و چشم موتی کشید کنار.
نشست کنارش. موتی هم که دراز کشیده بود رو زمین، به هق هق افتاد. هادی گفت: پاشو بشین و همه چیو از اول برام بگو!
موتی نشست کنار هادی. صورتش پاک کرد. یه کم آرومتر که شد گفت: این پسره کاره ای نیست. ینی هستا. تمام اون دم و دستگاه مال پسره است. اما من بخاطر کینه ای که از باباش دارم، میخوام یه شبه همه دودمانشو بفرستم هوا.
من به شما دروغ نگفتم هادی خان. حساباشون پُره. علاوه به صرافی مرکزی، حتی دسترسی به بانک مرکزیش هم فعاله. اما ...
هادی گفت: زود باش! اما چی؟
موتی گفت: پارسال بابای این پسره به زور، خواهرمو میکشونه به باغش و یه جمله عربی میخونه که خواهرم معنیشو نمیدونست. بعدش به خواهرم میگه بگو قبلتُ! خواهرمم از همه جا بی خبر، میگه.
بعدش این باباهه میگه دیگه بخوای یا نخوای تو زنم شدی و هیچ جوره نمیتونی ازم جدا بشی الا اینکه خودم بخوام. خواهرمم شروع میکنه و خودشو میزنه و زمین و آسمون میره اما بهش میگه دیگه فایده نداره. گولش میزنه و بی آبروش میکنه. بعدشم بخاطر اینکه دهنشو ببنده، استخدامش میکنه تو صرافی!
هادی نفس عمیقی کشید و گفت: میخواسته همیشه در دسترسش باشه.
موتی دوباره زد زیر گریه و گفت: منم همین فکرو میکنم. ولی الهه از وقتی رفته اونجا و یه قرون دو زار گیرش میاد، عذاب وجدانش بیشتر شده. هر شب گریه میکنه. دیگه نمیخنده.
هادی گفت: چون فکر میکنه داره حق السکوت میگیره. چون حس میکنه شده فاحشه و قیمت پاکدامنیش میره تو جیبش.
موتی گفت: خاک بر سر من که اینقدر ازش دور بودم که بعد از هفت هشت ده ماه فهمیدم.
هادی گفت: چطوری فهمیدی؟
موتی گفت: یه بار زنگ زدند. از بیمارستان. رفتم و دیدم الهه رو تخته. فهمیدم خودکشی کرده. وقتی به هوش اومد و دو سه روز گذشت، بردمش شاه چراغ و قسمش دادم به آقا و گفتم به من بگو چرا اون همه قرص خوردی. الهه هم برام همه چیو تعریف کرد.
هادی گفت: پس چرا دیشب گفتی دختره رو بیاری اینجا؟
موتی گفت: میخواستم شک نکنی ... وگرنه میدونم سرِ ناموس مردم چقدر حساسی.
هادی گفت: چطور مطئن بشم که حرفای الانت راسته؟
موتی گفت: گوشیم ... اگه گوشیم بیاری، اسکرین همه پیامای اون عوضی به خواهرمو دارم.
هادی به عبدی گفت گوشی موتی را آورد. وقتی موتی گوشیش را روشن کرد و رفت تو گالری و همه اسکرین ها رو به هادی نشون داد. هادی متقاعد شد. هادی گفت: برای بار آخر میپرسم. همه اطلاعات مربوط به صرافی و اون پسره و دوربینا و اینا درسته؟ موتی میخوام کمکت کنم.
موتی گفت: به شرفم قسم همه اش درسته. خاطر جمع باش. نظر هم اومد و با بچه هاش چک کردند. از نظر بپرس اگه حرف منو قبول نداری.
هادی گفت: آبجیت هر وقت به باباهه بگه، میاد؟
موتی گفت: با کله میاد حروم زاده!
هادی لحظه ای سکوت کرد. فکر کرد. بعدش گفت: برو به نظر بگو بیا.
نظر اومد داخل. نظر گفت: جونم آقا!
هادی گفت: خوب گوش کن ببین چی میگم. تا نیم ساعت دیگه جمع کنین برین. همه برن. فقط عبدی بمونه. من و موتی یه کاری داریم. میریم و میاییم.
نظر: آقا کجا بریم؟ چرا تا صبح نمونیم اینجا؟
هادی: گوشی موتی روشن شد. امکان داره تحت تعقیب باشه و با روشن شدن خطش، ردمون بزنن.
نظر: آهان. از اون لحاظ. چشم. میریم. کجا بریم آقا؟
هادی گفت: هر کسی یه جا بره. متفرق شین. سر ساعت هفت و نیم صبح، سه راه معدل باشین. کنار باجه قدیمی.
نظر: رو چِشَم. خودم بمونم پیش شما؟
هادی: نه ... تو هم برو ... نزدیکم نباش.
عبدی گفت: منم برم؟
هادی گفت: نه ... تو به کارِت برس.
اینو گفت و رو کرد به موتی و گفت: بریم؟
موتی گفت: نوکرم آقا ... بریم ...
در مدت دو دقیقه دخمه و گاراژ تخلیه شد و عبدی موند و گربه اش.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی دارالشفاست کوی تو و خود تویی طبیب درد من و دواے تو یا ثامن الحجج…💚 #اللهم_صل_علی
💔
#قرار_عاشقی
خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست
تمام دار و ندار من از دعای رضاست
قسم به نغمهٔ نقاره و صدای اذان
دلم مجاور آن گنبدِ طلای رضاست...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
4_5883976350796090643.mp3
4.24M
💔
#شور
🔊 ای سلام هر شبم حسین...
🎤 #حاج_حسین_سیب_سرخی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 حسین جان خیر یعنی در جوانی رفته باشی کربلا رحم کن بر من برات کربلا گم کرده ام من از #کودکی عاش
💔
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
ﺳَﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﯾﻖ ﻭﺻﺎﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺭﻭﺩ
ﻭ " ﺟﺎﻥ" ﻣﺘﺎﻋﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﻟﻘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﺧﺮﯾﻢ،
و ﺳﺮّ ﺁﻥ ﮐﻪ #ﺧﻮﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ #ﺛﺎﺭﺍﻟﻠﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ
#لبیکیاحسین علیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ خدا
💔
#بسم_الله
وَ هُوَ الَّذِی...📖
اوست خدایی که خشکی های زمین را گسترش داد و روی آن کوه ها و رودها را پدید آورد..
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔 چند پسر #امام_حسن در کربلا شهید شدند
💔
🏴 چند تن از شهدای کربلا را میتونید نام ببرید و میشناسید؟ 🤔
حرهای لشکر امام حسین.
ما از کسانی که ابتدا در لشکر یزیدیان بودند و بعد حسینی شدند، تنها نام "حر" را شنیدهایم، اما چند تن دیگر از شهدای کربلا هم سرنوشتشان چون حر بودند.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
#بدون_تعاࢪف
نمازشوثانیہهاۍآخرمیخونہ..!!
آنقدرتندمیخونہکہنصفکلماتهم
دُرُستادانمیکنہ..!!
بعدانتظاردارهرحمت الهی
مثلسیلسرازیربشہتوزندگیش :|
اینوبدون:↯
تا نمازتدرستنشہ
هیچےتوزندگیتدرستنمیشہ