شهید شو 🌷
💔 این ضایعه نیست، عُقده شمر ِ زمان است ... بُکُشید ما را ؛ ملت ما بیدارتر میشوند‼️ گر
💔
عمریست طعنه میزنندکه درسپاه بخوروبخواب است...
آری درست است
گلوله وترکش میخورندوراحت میخوابند😔✋
و خدا رحم کند بر دل خانواده هایشان💔
که دیگر خواب راحت از چشمانشان، رخت برمےبندد....
#شهادت
#برای_بهترین_دوستان_خود_آرزوی_شهادت_کنیم...
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویژه:
پاسدار شهید امید اکبری از شهدای حادثه تروریستی دیشب در جاده خاش_زاهدان قبلا در سفر کربلا از شهادت خود خبر داده بود.
🔻رفیق شهید: تو سال دیگه جانباز میشی!
🔻شهید امید اکبری: نه من شهید میشم.😇
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
#دل به دریای شهادت سپردن
کار آنهائےست
که ترسی از طوفان ندارند...
از این امواج بلا
هر که با شهادت ، سربلند نشود
لاجـرم با مرگ، سرافکنده خواهد شد
#گلستان_شهدای_اصفهان
#شهیدگمنام
#شهیدجوادمحمدی
#به_وقت_دلتنگی💔
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
شهید شو 🌷
#اطلاعیه_مهم #نشر_حداکثری ❌فوري❌ مراسم وداع با پيكر پاك شهداي حادثه تروريستي سيستان فردا جمعه - ا
💔
با کدام پا برای بدرقه و تشییع برویم؟
با کدام دل، تمنا کنیم وصالشان را؟
با کدام چشم، اشک بریزیم؟
نه نای قدم داریم
و نه دلِ سوختن
و نه اشک حسرت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 #لات_های_بهشتی #بهــــروز۲ سال ۵۶ بود و بهروز ۲۱ ساله که با شهید نجف علی کلامی
🕊🌸🕊🌸
🌸🕊🌸
🕊🌸
🌸
#لات_های_بهشتی
#سوره_توبه
شب عملیات بود و گردان مےخواست حرکت کند که از طرف #بازرسی_لشکر آمدند تا یکی از بچه ها را با خود ببرند!!!😳
مےگفتند:
"قبلا جزء #سازمان_منافقین بوده و احتمال دارد #جاسوس باشد!!"😨😱
گفتم: "بعیده! او چند ماه است که با ماست! اگر مےخواست کاری کند تا الان کرده بود"!!😕
گفتند: "جان بچه های مردم در میان است! او را همراه خودتان نبرید"!!!😐
وقتی رفتند با روحانی گردان صحبت کردم و چون او هم آن شخص را مےشناخت بدون اینکه به من بگوید #استخاره کرد... آمد و گفت:
"حاجی! استخاره کردم ببریمش یا نه؟! #سوره_توبه آمد... مطمئن باشید او از گذشته اش توبه کرده است"....
صدایش کردم و گفتم:
"فعلا شما نیا عملیات!!! ان شالله در ادامه کار از وجودت استفاده مےکنیم"...☺️
چهره اش درهم شد و گفت:
"چرا؟ مگه چی شده؟ مگه من...😔
حاجی!
به هر چی مےپرستی قسمت مےدم! من توبه کردم😔
من دیگه اون آدم قبلی نیستم!😔
درسته یه زمانی جزء منافقین بودم و به دستور اونا اومدم جبهه اما حالا دیگه حال و هوای جبهه و بچه ها رو با هیچی عوض نمےکنم!
اگه قرار بود برای سازمان کاری کنم تو عملیات قبلی مےکردم"!!!😔
راست مےگفت...
آمدم کناری و با #بسم_الله قرآن را باز کردم! با تعجب دیدم دوباره #سوره_توبه آمد😳
به یکی یکی از بچه ها گفتم:
"برات ماموریت ویژه دارم! پشت سرِ فلانی حرکت مےکنی و اگه دیدی دست از پا خطا کرد #باید بکُشیش"!!!☝️
رفتم سراغ همان جوان و گفتم:
"شما بدون سلاح و مهمات در عملیات شرکت کن"!😒
پَر درآورد از خوشحالی!!!
گردان حرکت کرد و بعد از عبور از کنار کمین ها به #میدان_مین رسیدیم😨😱
تخریب چی مشغول باز کردن معبر بود که مورد هدف قرار گرفت و #شهید شد!!!
یک نفر را مےخواستیم که با فدا کردنِ خودش، بقیه میدان را #پاکسازی کرده و راه را برای باز کند!!!
آن جوان که روزگاری منافق بود، یک باره از جا بلند شد و قسمت پایانی میدان مین را با بدن خودش، پاکسازی کرد!😞😔
آری...
توبه اش، مردانه بود!!!!
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_ششم📝 ✨ فـــرزنــدان اســـلام جملات و شعارهایی رو که می ش
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_هفتم📝
✨ صـــرف ســـاده
تابستان سال 90 از راه رسید
اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن . عده کمی هم توی خوابگاه موندن.
من و هادی هم جزء همین عده کم بودیم ...
قصد داشتم کل تابستان فقط عربی بخونم. درس عربی واقعا برام سخت بود🙄
من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم ... زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی !!! نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود😩
هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم.
در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم😒 واقعا خسته شده بودم!
صرف ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم ... سر چرخوندم، کتاب از خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود.
گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم ... و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم ... .
نمازش تموم شد. تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد. فکر کرد خوابم ... کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد
اصلا تکان نخوردم
چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف خط ... اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم
چند روز از ماجرا گذشت ... بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه
بازش که کردم ... آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود
تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود
جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود ... اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم
یعنی دلش به حال من سوخته؟ ... یا شاید ...
به شدت عصبانی شده بودم ... این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت ... .
در رو باز کرد و اومد داخل ... تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش ... "کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟
فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟"
توی شوک بود ... سریع به خودش اومد ... از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده ... خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که ... خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت ... .
- قصد بی احترامی نداشتم ... اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذر می خوام ... .
و خیلی عادی رفت سمت خودش ...
#ادامه_دارد...
💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#ویژه: پاسدار شهید امید اکبری از شهدای حادثه تروریستی دیشب در جاده خاش_زاهدان قبلا در سفر کربلا از
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیدامیداکبری
💕 @aah3noghte💕
❁﷽❁
#یاصاحب_الزمان_عج
بہ سرم رحمٺ بےواسعہ یعنے مهدے
بهترین حادثه و واقعہ یعنے مهدے
اخم چشمش علے وخندهے زهرا بہ لبش
جمع این جاذبہ و دافعہ یعنے مهدے
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
#آشنایی_که_با_وجدان_آشنا_نیست!!!
توییت عجیب مشاور رئیس جمهور پس از حادثه تروریستی اتوبوس سپاه؛
انتقام نمیگیریم!
چه غم انگیز است که
سپاه و سپاهی؛
برای وطن پرپر شوند،
فحش و ناسزا بشنوند،
متهم به بخور بخور بشوند
انوقت لیبرالها افساد طلب، مرفه، کدخدا پرست، مزور، منافق، نفوذی، ذوب در غرب و ... در سایه امنیتِ حاصل جان سپاه و سپاهی خیانت، وطن فروشی و غارت کند و با نشخوار های #آشنا و آشناهایشان طلبکار هم باشند!
چه حزن انگیز است این سکوت و سکون!
آفرین بر انتخاب های ما ملت!😏
دستمریزاد!
نکند ما با این انتخابهایمان، خدای ناکرده غیر مستقیم سهمی حتی اندک در به خاک و خون غلطیدن پاکترین و وطن پرست ترین دوستداران ایران و اسلام، داشته باشیم؟!❣
اگر اینگونه باشد ، پس در دو دنیا، وای به حالمان!
کمی بیندیشیم!
#آشنا
#زیباکلام
#سلبریتی
#خفه_خون_سیاسی
#نون_به_نرخ_روز
#کدخداپرست
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
این عکس های ساکت
چقدر حرف دارند...
چقدر دردآلود و تلخند...
چقدر... دل مےسوزانند...💔
مےگویند
وقتی کسی راه به جایی ندارد،
وقتی مےرسد به آن نقطه که جـز خدا،
کسی فریادرس قلب بےتابش نیست
ناخودآگاه
دستانش را روی سرش مےگذارد...
دوباره تکرار شد...
اندوه و غمِ از دست دادن عزیز
عکس بالا:
#شهیدجوادمحمدی در مراسم تشییع شهیدمهدی اسحاقیان
عکس سمت چپ
هواپیمای حامل پیکر شهیدجوادمحمدی
عکس سمت راست
هواپیمای حامل پیکر شهدای سپاه در عملیات انتحاری
#مرد_که_گریه_مےکنه...
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_هفتم📝 ✨ صـــرف ســـاده تابستان سال 90 از راه رسید اک
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_بیست_و_هشتم📝
✨ نــفــوذی
به شدت جا خوردم😳
من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت
مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد!
اون شب اصلا خوابم نبرد، نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت. سجاده اش رو باز کرد و مشغول نمار شد.
می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت پشت سر هم نماز می خوند.
من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم حالت عجیبی داشت
نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد.
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم اما مسلمانی من فقط اسمی بود. هرگز نماز نخونده بودم! توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم.
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه
اون حالت، حس عجیبی داشت، حسی که من قادر به درک کردنش نبودم.
از اون شب ... ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود؛ هر طرف که می رفت یا هر رفتاری که می کرد به شدت کنجکاوی من تحریک می شد!
از پله ها می اومدم پایین، می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم.
داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن🙄برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم
طوری که من رو نبینن و گوش هام رو تیز کردم
- اصلا معلوم نیست این آدم کیه نه اهل نماز و روزه است، نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست! باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره! هر چند همین رفتارهاش هم بدجور ...
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن و هادی فقط با چهره ای گرفته سرش رو پایین انداخته بود😔
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت
- این حرف ها غیبته ... کمتر گوشت برادرتون رو بخورید
- غیبت چیه؟ اگر نفوذی باشه چی؟
ـ ... کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف ... خودشون رو جا کردن اینجا ... یا خواستن واردش بشن؟
ـ کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟
سرش رو بالا آورد
"اگر نفوذی باشه غیبت نیست اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم. اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره
مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ... من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم کوین چنین آدمی نیست".
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن.
هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی... اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن و امت واحد بودنشون برام سخت بود😒
"در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ... باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید☝️این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ... شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ... باید به اینها هم نگاه کنید، شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید! من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم، بقیه اش با خداست"
حرف های هادی برام عجیب بود
چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟
این حرف ها همه اش شعار بود ... اون یه پسر سفید و بور بود ... از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ... روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم😏
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست، احترام قائل بشم
اون سعی داشت من رو درک کنه و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود.
چند روز گذشت من دوباره داشتم عربی می خوندم. حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم🙄 بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم😕
داشت سمت خودش اصول می خوند منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ... یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ...
مکث کوتاهی کرد
"مشکلی پیش اومده"؟
بدجور هول شدم و گفتم
نه و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم
اعصابم خورد شده بود
"لعنت به تو کوین!بهترین فرصت بود!چرا مثل آدم بهش نگفتی؟"
داشتم به خودم فحش مےدادم که پرید وسط افکارم
"منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم
خندید😊فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود"
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕