eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 8 تا برگردم خونه دیر شد، وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن. غذامو خوردم، چندجمل
🔹 ... 9 حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق. چنددقیقه بعد هردوشون در اتاقو زدن و اومدن تو. میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم... بابا عصبانی شد و... -دیدی میگفتم این پسره لیاقت نداره... کدومتون به حرفم گوش داد... گفتم این سرش به تنش نمیرزه😡 بابا میگفت و من گریه میکردم... همه رویاهایی که با سعید ساخته بودم، همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته💔😭 مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت... چند دقیقه بعد هردو رفتن و ازم خواستن بخوابم و از فردا زندگی جدیدی رو برای خودم شروع کنم و نذارم فکر سعید مانع پیشرفتم بشه...🚫 اما من تا صبح گریه کردم و چت هامون رو خوندم و خاطراتو مرور کردم... هیچی نمیتونست آرومم کنه. هر فکری تو سرم میومد... تا یادم افتاد مرجان یه بسته سیگار تو کیفم گذاشته... تا بحال سمت این چیزا نرفته بودم اما چندباری دست سعید دیده بودم و میدونستم چجوری باید بکشم... پک اول رو که زدم به سرفه افتادم 😣 رفتم تو تراس و کشیدم و کشیدم و اشک ریختم... دیگه زندگی برام معنایی نداشت. من بی سعید هیچی نبودم... 😭 تحمل نامردی سعید برام خیلی سنگین بود... داغ بودم... داغ داغ... تب شکست و تنهایی، به تب بیماریم اضافه شده بود و تنم رو میسوزوند... رفتم حموم و آب سرد رو باز کردم...🚿 داغی اشکام با سردی آب مخلوط میشد و روی صورتم میریخت😭 از حموم درومدم، سردم بود ولی داغ بودم... دیگه زندگی برای من تموم شده بود... چندروزی نه دانشگاه رفتم نه سر بقیه کلاسا... بعد اونم مثل یه ربات،فقط میرفتم و میومدم... دیگه خندیدن یادم رفته بود💔 من مرده بودم...❗️ ترنم مرده بود...❗️ حتی جواب مرجان رو کمتر میدادم... مامان و بابا هم یا نبودن یا اینقدر کم بودن که یادشون میرفت چه بلایی سر تک دخترشون اومده... مامان دکتر روانشناس بود اما اینقدر سرش گرم مطب و بیمارهاش و این سمینار و اون سمینار بود که به افسردگی دخترش نمیرسید‼️ "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneArsmesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💔 بہ دل افتاده هواےحرم حضرت عشق السلام اے پسر حیدر ڪرار،حسین من همان رانده شده از درغیرم ارباب نیسٺ غیر ازتو مرا هیچ خریدارحسین #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم #امام_باقر علیہ السلام مي‌فرمایند: 💠تَعَرَّض لِرِقَّةِ القَلبِ بِڪثرَةِ الذِّڪرِ فِي الخَلَواتِ💠 👌 بـا ذڪر گفتڹِ بسیار در تنہایي‌هایت، رقّت قلـب بجوے❗️ 📚 تحف العقـوڸ ص ۲۸۵ 💕 @aah3noghte💕
17.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 دلمُ دست تو دادم... یادت مایه آرامشہ... #شهیدجوادمحمدی #آھ... #کلیپی زیبا با تصاویر #شهیدجوادمحمدی از دست ندید👌 💕 @aah3noghte💕
💔 📷 لباس خادم شهدایی بر تن دامادی که ۱۰ اسفند در معراج شهدا زندگی مشترکش را آغاز کرد زیر سایه شهدا خوشبخت بشین😍 #شهدا_که_تو_متن_زندگیت_باشن... همه چی تمومه #شهدا #ازدواج_ساده_شهدایی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ...(بقره/۱۸۶) من از خداهای دور بدم می آید ... من خدایی می خواهم که نزدیک باشد... که اگر حرفی توی گلویم ماند و کسی نبود که دستی به روی شانه ام بزند ، باشد ... من خدایی می خواهم که به پای همه ی تنهایی هایم بایستد ... خدایی که با من رفاقت کند ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از : فرماندهی کل قوا به: تمامی نیروهای فرهنگی میخواهند یاد شهدا احیا نشود، نگذارید☝️... دشمنان میخواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه #جاده_شهادت کور بشود.💢 تجربه کرده‌اند که وقتی نام شهدا با عظمت برده میشود، #جوان امروز که نه دوره جنگ را دیده و نه دوره امام را وقتی میفهمد که یکجایی در آنطرف منطقه دارند با دشمنان میجنگند، پا میشود میرود حلب، بوکمال، زینبیه، بنا میکند جنگیدن و به شهادت هم میرسد. ۹۷/۱۲/۶ #یادشهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۷ مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر، فقط مےگفت نم
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۸ پای مجید به سوریه که رسید بی‌قراری‌های مادر آغاز ‌شد.😔 مادر یا به خاطر بد شدنِ حالش، در بیمارستان است یا به گردان رفته و اعتراض می‌کند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد.😠😐 همه هم قول می‌دهند هر طور که شده مجید را برگردانند.😶 مجید هم برای آرامش بی‌قراری‌های مادرش هر روز چندین بار تماس می‌گیرد او شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد. خواهر کوچک‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌گرفت. اینکه شام و ناهار چه خورده‌ایم؟ اینکه کجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است؟ همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید.😄 آن‌قدر که خواهرش به شوخی مےگوید: «مجید تهران که بودی روزی یک‌بار حرف می‌زدیم اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری.😅 ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرکسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌کرد.😀 آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش می‌شد؛ 😅اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد.... همان‌جا را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته بود.😐 مجید به خاطر خالکوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته که معلوم نباشد اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یکی از رزمندها را می شست. یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید: "مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری"؟😒 مجید هم جواب می دهد: "این خالکوبی یا فردا پاک مےشود، یا خاک مےشود".😐 مجید حتی لحظه شهادتش بااینکه چند تیر به شکمش خورده باز شوخی می‌کرده و فحش می داده است و برای داعش خط و نشان مےکشید!😠😡 حتی به یکی از هم‌رزم‌هایش گفته بیا یک تیر بزن خلاصم کن.😐 وقتی بقیه می گفتند: "مجید داری شهید می شوی فحش نده".😐 می گفت: "من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شکلی حرف می زنم".😁😂 یکی از دوستانش می‌گوید  هرکسی تیر می‌خورد بعد از یک مدت بی‌هوش می‌شود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌کرد و حرف می‌زد تا اینکه شهید شد.»☺️ ... 💕 @aah3noghte💕 مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید!