شهید شو 🌷
🔹 #او_را ...80 صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم، از خونه دراومدم. یه ماشین رو برای چند
🔹 #او_را ... 81
فردا جمعه بود و این به معنی این بود که احتمالا نه کلاس داشت و نه کار!
صبح زود از خونه درومدم،
شب قبلش از مامان اجازه خواسته بودم که برای تنوع،چند روزی ماشینامون رو با هم عوض کنیم.
صبح جمعه خیابون ها خیلی خلوت بود و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم رسیدم به محلشون.
ساعت حدودا هشت بود که یکم عقب تر از کوچشون ماشین رو نگه داشتم.
احتمال میدادم الان خونه باشه اما بعد از پنج دقیقه از کنار ماشین رد شد و رفت سمت کوچشون!!
این وقت صبح از کجا میومد؟؟!!😳
آه از نهادم بلند شد...!
دوست داشتم از تک تک کاراش سر دربیارم!
دلم داشت ضعف میرفت...
کیک و شیری که به جای صبحونه خریده بودم رو از کیفم درآوردم و باز کردم.
دم دمای ظهر دوباره پیداش شد.
یه پیرهن سفید پوشیده بود و خیلی مرتب به نظر میرسید.
دنبالش رفتم،
بعد چنددقیقه رسیدیم انقلاب،
از ماشین پیاده شد و رفت سمت دانشگاه تهران!
کوبیدم رو فرمون و نالیدم:
وای...کارم دراومد!
حالا باید چهار ساعت معطل نماز جمعه بشم!!😒
بقیه جمعیت هم ،هم تیپ خودش بودن!
خواستم برم تو ببینم چه خبره،چی میگن!
ماشین رو نزدیک ماشین اون پارک کردم و پیاده شدم.
رفتم جلو اما یدفعه ایستادم.
هر زنی که وارد میشد چادر سرش بود!
یه قدم به عقب برداشتم و سریع برگشتم تو ماشین.
اصلا دلم نمیخواست برم وسط اون جمعیت!
میخواستمم احتمالا نمیتونستم!!
بیشتر از یه ساعت اونجا معطل شدم.
حوصلم داشت سرمیرفت!
کم کم جمعیت داشتن خارج میشدن.
عینک رو زدم و شالم رو کشیدم جلو.
بعد چنددقیقه از بین جمعیت اومد بیرون.
دوباره افتادم دنبالش،
نمیدونستم کجا میره،
اما معلوم بود خونه نمیره!
افتادیم تو اتوبان تهران،قم!
یعنی میخواست بره قم؟؟😳
دو دل شدم که دنبالش برم یا نه!
من که تا اینجا چند ساعت معطل شده بودم!اینم روش!😒
مصمم تر سرعتمو زیاد کردم و با کمی فاصله دنبالش رفتم،
بعد از چندین دقیقه پیچید سمت بهشت زهرا!!😳
کلافه غر زدم
-آخه اینجا چراااا...😢
حداقل خیالم راحت شد که از قم سردرنمیارم!!
بهشت زهرا خیلی شلوغ بود.
از ماشین پیاده شد و با دو تا بطری رفت...
ترسیدم دنبالش برم منو ببینه.
دستمو کوبیدم رو فرمون و دور شدنش رو نگاه کردم.
اما خیلی هم دور نشد،همون نزدیکا نشست کنار یه قبر
و دستشو کشید روش....
بالای قبر یه پرچم سبز نصب شده بود که روش نوشته بود
"یا اباالفضل العباس (ع)"
همینجور که لبش تکون میخورد یکی از بطری ها رو خالی کرد و سنگ رو شست.
بعد سرش رو انداخت پایین و دستش رو گذاشت رو صورتش.
تمام حواسم به حرکاتش بود!
بعد چنددقیقه دستاش رو برداشت،
صورتش خیس اشک بود!!
سرش رو تکون میداد و حرف میزد و گریه میکرد!
با دهن باز داشتم نگاهش میکردم!
هیچوقت فکرنمیکردم اونم بتونه گریه کنه!
اصلا بهش نمیومد!!
اصلا چه دلیلی داشت گریه کنه...!
اون که مشکلی نداشت!
گیج شده بودم!
نمیدونم چرا گریه هاش دلم رو آتیش میزد...💔
فکرکنم یک ساعتی شد که زانوهاش رو بغل کرده بود و اونجا نشسته بود!
خیلی دوست داشتم بدونم اون قبر کیه!
یه لحظه فکر کردم نکنه...
بطری ها رو که برداشت فهمیدم کم کم میخواد بلند شه!
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد،
با دودلی یه نگاه به ماشینش کردم و یه نگاه به اون سنگ قبر!
یکم معطل کردم اما بعد سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم به طرف اون قبر!!
یه عکس آشنا روش بود...
و یه اسم آشنا!!
"شهید صادق صبوری"!
ماتم برد!
پدرش بود...!!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک ‼️
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاھ_از_زندگے_شھدا #شھیدحامدجوانی قسمت دوازدهم همراه سیدمهدی رفتند بالای تپهای که مشرف
💔
#گذرے_کوتاھ_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت سیزدهم
پایانی...
مادر نگاهش میکرد...
زل زده بود به دستهایش....
چشمهایش شده بود عین کاسهی خون.
اشکی اما نمیریخت...
صدای حامد توی گوشش پیچیده بود و هی تصویر آن روز که نشسته بود توی ماشین، بغل دست حامد میآمد جلوی چشمش؛
+«باید یک قول سخت بهم بدهی.
قول بدهی که اگر شهید شدم، یا اگر زخمی شدم، یا حتی اگر برنگشتم، مثل حالایت نگذاری کسی اشکت را ببیند... .»
صورتش را گذاشت روی صورت زخمی پسرش و گفت
«أوزون آغ اُولسون بالا. أوزومی آغ ائله دین خانیم زینبین یانیندا... »*
مادر نگاهش میکرد....
بدون ریختن حتی یک قطره اشڪ...
*روت سفید باشه پسرم
رو سفیدم کردی پیش خانم زینب
#حکایت_شھدا_تمام_شدنی_نیست...
#آھ_اےشھادت...
#شھیدحامدجوانی
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
4_5958586753135675149
364.8K
رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ...
به حق مادرجانمان حضرت زهرا
خدایا
ببخش...😔
4_5956334953321999927
2.7M
یَا قابِلَ التَّوْبِ يا عَظيمَ الْمَنِّ ...
آخدا مےدونی چرا من گناه کردم؟😭😭
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_شانزدهم چله رو به یاد شهید دفاع مقدس #شھیدرضارضایی💞 شهید ترور #شھیدعلے_صیا
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_هفدهم چله رو به یاد
شهیدان مدافع حرم
#شھیدمیثم_مدواری💞
#شھیدسیدمصطفی_موسوی💞
#شھیدسیدمصطفی_موسوی💞
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها! #جانمونین☝️
یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی
نگی دیگه نمیخونم‼️
دوباره شروع کن💪
این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓
تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️
#ان_شاءالله
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
آقا مےفرمودند:
"با این ستاره ها (شھدا) راه را مےتوان پیدا کرد"
من آمده بودم که شھید را بشناسم
اما خودم را یافتم
من در او،
با یاد او
لحظه به لحظه کسی را مےبینم
که
برایش
از جـان گذشته❤️
#رفیق_جان
مےخواهم
با تو،
خدا را پیدا کنم...
#چراغ راھ🌹
#ستاره_فروزان✨
#شھیدجوادمحمدی
#آھ...
#اے_خوش_این_رفاقت...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#کپےپیگردالهےدارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
یکی از مهم ترین کارهایی که باید ما انقلابی ها انجام دهیم، بازخوانی انتخابات ۹۲ و ۹۶ برای مردم است.
این فیلم را ببینید تا متوجه شوید تاکتیک #کاسبان_ترس تغییری نکرده است.
#جنگ_نمےشود
#مذاکره_نمےکنیم
#آھ_ز_بےبصیرتی
#نشرحداکثری
💕 @aah3noghte💕
ملتی که #شھادت دارند از مرگ نمےهراسند✌️
شهید شو 🌷
💔 #چله_ی_شھدایی توصیه حضرت آقا به جوانان #فداےسیدعلےجانم❤️ #قرار_عاشقی 💕 @aah3noghte💕
💔
شمایی که میگفتید
اگر زمان جنگ بودیم
حتما میرفتیم #جبهه
به تعبیر حضرت آقا:
#فضای_مجازی، میدون جنگه💥
حالا این گوی و اینمیدان ...
بااین حساب
#فضای مجازی دیگر محل تفریح
نیست 😏
ابزار جنگ است 💪...
#جنگ_نرم
#فضاےمجازی
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ...
💕 @aah3noghte💕