eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ 💔 #ایھاالارباب.... حسین جان ... تن به تَب، دل به تَعَب، جان ز فراغت بر لب غیر «صحن» تو مرا هیچ مداوایی نیست #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 ... آقاسیدمرتضی مےگفت: هیچ‌ ڪس ‌جز آنکـه‌ دل‌ به‌ خـدا سپـرده ، رسم دوست‌ داشتـن،‌ نمـی‌دانـد . ای شھید! ای آنڪہ دل به خدا سپردی و عاشق شدی خدا عاشقت شد و قصه این عشق، به گوش قلب های بےقرار ما رسید ما را بےتاب کرد و حسرت زده💔 که برسیم به آنجایی که تو هستی با پایی که گناه، از حرکت انداخته و چشمی نظاره گر فاصله هایمان... چه مےشد که این قلب زنگار گرفته از گناه در این شبها به حُرمت رفاقت آسمانےمان جلا مےگرفت و نام ما نیز امشب در لیست آنانڪہ به سعادت مےرسند، ثبت مےشد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 غَمِ بی کَس شُدن و رنجِ یتیمان به کِنار چاه، زین پس، زِ غمِ دوری یارش چِه کند؟! #یامولاعلے ع #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نیمی از جان مرا بـُردی... محبت داشتی❤️ نیم باقیمانده هم هر وقت که فرصت داشتی ... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 جنگ رابا۲۰ساله هابردیم اقتصادرابا۶۰ساله هاباختیم😐 #دیداردانشجویان_بااستاد #فداےسیدعلےجانم❤️ #اندڪےبصیرت 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 حدود یک سال قبل از رفتنش، سوالی از من پرسید که این سوالش با تمام اعتقادات من بازی کرد. رضایت پد
💔 #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمدرضا_دهقان قسمت دوازدهم محمدرضا با سیاست هایی که نظام جمهوری اسلامی ایران داشت و علاقه ای که خود او به اهل بیت (ع) داشت مدام در خانه حرف از رفتن به جبهه را می زد با اینکه کم سن و سال بود و فقط 20 سال داشت بزرگترین و اولین انگیزه اش این بود که از حرم ائمه اطهار(ع) دفاع کند و دومین هدفش انسان دوستی بود. او بعضی وقت‌ها از طریق موبایل فیلم های داعش را دانلود می کرد و می گفت من از سقوط انسانیت در این افراد تعجب می کنم که چطور می توانند یک هم نوع خود را به شکل فجیع به قتل برسانند؟! راوی: مادرشهید #ادامه_دارد... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#او_را... 94 دوساعت بعد کنار زهرا،محو حرف‌های سخنران شده بودم! « جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف
... 95 از کوچه که خارج شدم،طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط! اما دوباره دستم رو عقب کشیدم. نیاز به فکر داشتم،نمیخواستم برم تو هپروت! بحث لذت خیلی برام جالب بود... "این چه دینیه که ایقدر لذت بردن براش مهمه!؟ اصلا به دین نمیاد که تو کار لذت باشه! اگه همه این عشق و حالا بخاطر کم بودن لذتشون،حروم شدن؛ چه لذتیه که از اینا بیشتره...؟" سروقت رسیدم خونه و رفتم تو اتاق. « یه مدت که طرف تمایلات سطحی نری، تمایلات عمیقت رو پیدا میکنی و اونوقت از هرلحظه ی زندگی لذت میبری!» این اولین کاغذی بود که به محض ورود به اتاق،دیدمش!‌ البته من این رو برای ترک راحت تر سیگار نوشته بودم اما از هر نظر دیگه ای هم میشد بهش نگاه کرد. خیلی عجیب بود! انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا من جواب سوال هام رو بگیرم! صدای پیامک گوشیم،رشته ی افکارم رو پاره کرد. "سلام ترنم جان.خوبی گلم؟ فردا میخوام برم جایی،میای باهم بریم؟" زهرا بود. خیلی مایل نبودم.از بار اول و آخری که یه دختر چادری رو سوار ماشینم کردم،خاطره ی خوبی نداشتم! فکرم رفت پیش سمانه.هنوزم ازش بدم میومد! شاید منظور اون،با حرف‌هایی که تازگیا میشنیدم فرقی نداشت، اما از اینکه اونجوری باهام صحبت کرده بود،اصلا خوشم نیومد. تو آینه به چهره ی بی آرایشم نگاه کردم! و یادم اومد بعد اون روز از لج سمانه تا چندوقت غلیظ‌تر آرایش میکردم! با بی میلی با پیشنهاد زهرا موافقت کردم و برای خوردن شام، رفتم پایین. مامان به جای بابا هم بهم سلام داد و حالم رو پرسید. دلم براش سوخت.هرکاری که کرد نتونست جو سرد و سنگین خونه رو کمی بهتر کنه و بابا بدون کوچکترین حرفی ،آشپزخونه رو ترک کرد! -ترنم آخه این چه کاراییه تو میکنی!؟تا چندماه پیش که همه چی خوب بود! چرا بابات رو با خودت سر لج انداختی!؟ -مامان جان،من نمیتونم با قواعد بابا زندگی کنم! بیست سال طبق خواست شما رفتار کردم،ولی واقعا دیگه نمیخوام این مدل زندگی کردنو! -آخه مگه چشه!؟میخوای اینجوری به کجا برسی!؟ من و پدرت جزو بهترین استادای دانشگاه و بهترین پزشک ها هستیم... -شما فقط تو محل کارتون بهترینید! یه نگاه به این خونه بندازید. از در و دیوارش یخ میباره! اگر این موفقیته،من اینو نمیخوام! من عشق میخوام،آرامش میخوام. من این زندگی رو نمیخوام خانوم دکتر! قبل از اینکه مامان بخواد جوابی بده،آشپزخونه رو ترک کرده بودم....! میدونستم لحن بد و بلندی صدام باعث ناراحتیش میشه. سرم رو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به برگه ها نیفته! احساس شکست میکردم... کاری که کرده بودم با هدفی که میخواستم بهش برسم،مغایرت داشت! کار اشتباهی رو که دلم میخواست و یک میل سطحی بود، انجام داده بودم و این به معنی یک مرحله عقب افتادن از پیدا کردن تمایلات عمیق بود! با شنیدن صدای پای مامان بدون معطلی در اتاق رو باز کردم.اینقدر یکدفعه ای این کار رو انجام دادم که ایستاد و با ترس نگاهم کرد! -من...امممم... احساس خفگی بهم دست داده بود.گفتن کلمه ی ببخشید،از گفتن تمام حرف ها سخت تر بنظر میرسید. -من...معذرت میخوام!یکم تند رفتم.... مامان سکوت کرده بود و با حالتی بین دلسوزی و سرزنش نگاهم میکرد. -قبول دارم بد صحبت کردم.اشتباه کردم. فقط خواستم بگم تصور ما راجع به موفقیت یکی نیست! مامان یکم بهم فرصت بدید،من دارم سعی میکنم خودم رو از نو بسازم!! حالت نگاهش به تعجب و تأسف تغییر رنگ داد و سرش رو تکون ملایمی داد و زیر لب زمزمه کرد: -شب بخیر! با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم!! واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن! هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد! با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم. یه احساس رضایت عمیق...! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh ‼️
💔 #شھید_بیست_و_یڪم_ماھ_رمضان❣ قرار بود اسمش را "حسـن" بگذارند اما وقتی شب نیمه شعبان به دنیا آمد، نامش را #مہدی گذاشتند... مهندس کامپیوتر بود و بسیار فعال در حزب الله لبنان و آنچنان در نبرد بےباک بود که مثل مولایش علی ع ملقب شده بود به "ڪرّار" عاقبت نیز در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان همزمان با شهادت امیرالمومنین، به شھادت رسید شهید مهدی حالا معروف شده است به #امیرالشہداء... #شھیدمھدی_یاغی (ڪرّار) #امیرالشھدا #آھ_اے_شھادت... #حزب_الله #نسئل_الله_منازل_شھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ... گریه هایم را برای امشبی آورده ام؛ می پذیرد بُغضِ یڪـ سال مرا شب های قدر... اگہ قرار بود نبخشی چرا راھم دادی؟ چـرا داری نگاهم مےکنی؟ حالا که راهم دادی و گذاشتی باهات حرف بزنم، پس جوابمو بده منو ببخش! من بہت امید بستھ ام... ببخش ببخش ببخش ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 سحر بود و غم و درد😞 سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد که آرام، در آن کوچه به روی لـــب خود زمزمه می کرد غریب و تک و تنها در آن شهر، در آن وادی غم ها دلــی خسته و پر از غم و شیدا دلی زخم و تـ💔ـرک خورده پر از روضه ی زهرا شبِ راحتیِ شیر خدا از همۀ مردمِ دنیا😞 عجب شام عجیبی ست روان بود سوی مسـ🕌ـجد کوفه قدم👣 می زد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب و لرزید به هر گام، دلِ حضرت زهرا دلِ حضرت زینب غریب و تک و تنها نه دیگر رمقی مانده در آن پا👣 نه دیگر نفسی در بدن خسته ی مولا به چشمان پر از اشـک و قدی تا پُر از وصله، عبایش پُر از پینه دو دستان عطایش رسید او به در مسجد🕌 و پیچید در آفاق نوایش علی گرم اذانی ملکوتی و ملائک همه حیران صدایش گُـ🌹ـلِ خلقتِ حق رفت روی منبر گلدسته و تکبیر زنان ساکت خاموش، زمین رام، زمان محو تمــشا، همه ذرات جهان باز در آن بذمِ اذان ناله ی آهسته ی یک مادرِ محزونِ کمان گفت عجب شام غریبی شده امشب امان از دل زینب💔 و گلبانگ🌸 اذان گشت تمام و شده بی تاب دل❤️ خاکیِ محراب بُوَد منتظر مَقدَم ارباب علی آمد و مشغول مناجات زمین گرم مباهات😇 در آن جلوه ی میقات عجب راز و نیازی عجب سوز و گدازی عجب مسجد🕌 و محراب و عجب پیش نمازی علی بود و خدا بود💕 خدا بود و علی بود علی گرم دعا بود خدا گرم صفا بود علی بود به محراب عبادت🕌 علی رکن هدایت همان مرد غریبی که به تاریکیِ شب ها به یک دوش خودش نان و یکی کیسه ی خرما بَرَد شامِ یتیمان عرب را علی بود همان خانه نشین، شـ👑ـاهِ عرب، همسر💞 زهرا علی بود و نماز و دل محراب، پر از عطر گـ🌸ل یاس در آن لحظه ی حساس قیامی که تجلاّش بُوَد روز قیامت رکوعی پُرِ از بارش انگشتر💍 خیرات و کرامت چه زیباست کلامش قعودش و قیامش ولی لحظه ی زیبای علی با شرری یک دفعه پاشید از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید لب تیغ ستـ🗡ـم بر سر خورشید☀️ درخشید فرود آمد و شیرازه ی توحید فرو ریخت علی ناله زد و آهِ علی با نفس فاطمه آمیخت: که ای وای خدا، جانِ💔 علی آمده بر لب امان از دل زینب همان سجده ی آخر که در آن فرق علی با لب شمشیر⚔ دو تا شد همان سجده ی آخر که علی از غم بی فاطمه گی رست و رها شد😔 همان سجده ی آخر که حسن آمد و یک بار دگر بر پدر خسته عصا شد تن غرق به خون پدرش را به درِ خانه رساند و به دعا گفت خدایا کمک کن نرود جان ز تَن زینب کبری به این حال، چو بیند پدرم را دوباره حسن💔 و یاد شب کوچه ی غم ها دوباره حسن و قِصه ی پُر غُصه ی بابا بمانَد ... که چه آمد سر زینب سَرِ شیرِ خدا، زخـ💔ـمی و مجروح، نشد باور زینب دوباره بدنی خونی و رخساره ی زرد و غم و بی تابیِ دختر دوباره نفسی سوخته و غربت و بستر دوباره به د❤️ل زینب کبری شده تازه غم و غصه ی مادر کنار بدنِ خسته ی حیدر فضای در و دیوار😔 پُر از درد و مَحَن بود نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود در آن سوی دگر باز به جوش آمده غیرت به رگ غیرت دادار😞 چه طوفـ🌊ــانِ عجیبی شده بر پا به د❣لِ پاک علمدار🏴 در آن سوی دگر مرد غریبی، غریبانه پر از غم فقط ناله زد و گفت که بابای غریبم😔 علی چشـ🙄ـم گشود و به هر آن چه که رمق بود، سوی صاحب آن ناله نظر کرد و بفرمود🗣 : عزیزم! اگر چه که رسیده ست چنین جان به لب من🙄 کنارم تو دگر گریه😢 نکن، تشنه لب من و رو کرد به عباس و صدا زد که بیا نور دو عینم👀 ابالفضل، عزیز دل❣ من، جانِ تو و جانِ حسینم و با دختر غمدیده 😢ی خود گفت که ای محرم بابا هنوز اول راهی بیا همدم بابا تو باید که تحمل کنی این رنج و مَحَن را پس از من غم پرپر زدن و اوج غریبیِ حسن را تو هستی و بلا، دختر بابا تو و کرب و بلا، دختر بابا تویی و بدن بی سر دلدار نه عباس و حسین اند کنارت تو و کوچه و بازار علی اشـ💧ــک شد و گفت، نگهدار همه طاقت خود را برای غم فردا علی رفت و صفا رفت ز خانه دوباره غم تشییع شبــانه حسین و حسن و زینب💔 و کلثوم همه خسته و مغموم😔 و اندازه ی یک کوه، غم و درد به سینه دوباره همه رفتند مدینه گذشت آن همه درد🤕 و پس از آن زینب کبری به خود دید غم مرگ حسن را😔 پس از آن سفر 👣کرب و بلا دید غم رأس جدا دید نه عباس علمـ🏴ـداری و نه یاری و نه صبر و قراری نه شاهـ👑ـی و امیری به تن جامـ👕ـه ی تاریک اسیری از آن شهرِ پُر از غربتِ کوفه گذر کرد ولی آه ❣وجودش همه لبریز شد از درد همان طفل یتیمی که علی بالو پَرَش بود و از روز یتیمی پدرش بود به همراه یتیمان، دگر غرق تماشـ👀ـا و در یاد ندارند دگر حرمت آن نــان و نمــک را همه گرم تمـ👀ـاشا، همه گرم تمـ👀ـاشا و انگار نه انگار که این طائفه ی حضرت زهراست😔 و انگار نه انگار که این خانم غم دیده همان زینب کبراست به روی لبــشان طعنه و دشنام همه بر لبه ی بام پَرانند همه سنگ به روی سر زینب که ناگاه سری رفته به نیزه صدا زد🗣 که عجب شام غریبی شده امشب امان از دل زینب😭 💕 @aah3noghte💕