eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 آخریـن منـزل ما ڪوچه ی سرگردانے است... در به در، در پے گم ڪردن مقصد رفتیم ... #آھ_اے_شھادت... #کوچه_شهید #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
💔 بخوانید‼️ ماجرای شکست ترور حاج قاسم سلیمانی در ایام تاسوعا و عاشورا... #تصویربازشود #شھیدزنده #سردارسلیمانی #حاج_قاسم_سلیمانی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 مےگفت: من صدای خرد شدن استخوان‌های اسرائیل را می‌شنوم. چیزی که از نگاهها مخفی ماند رسیدن فرزندان آخرالزمانی سلمان به پشت دیواره های قلعه فرزندان یهودا است. مهدی لطفی عزیز اولین شهید مبارزه رودرو با اسراییل است. کار ما دیگر از دفاع گذشته و وارد حمله شده ایم. او مدافع حرم نبود بلکه مهاجم به اسراییل بود. او عاشق بود و پشت دروازه های صهیون به شهادت رسید. ما برای دفع حمله به سرزمین اهل بیت وارد جنگ شدیم ولی تا ستون خیمه اصلی را نکِشیم نمیتوانیم از دفع نهایی شر مطمئن شویم. حمله صهیونیستها به T4 وضعیت نهایی را مشخص کرد. نهیب انتقام خون شهدا را فاطمیون باید فریاد می کشیدند که نکشیدند اما حاج قاسم ها و مهدی لطفی ها، فریاد نمی کشند، بلکه با زبان جهاد با صهیونیسم حرف میزنند، آنها به وعده حتمی الهی در نابودی اسراییل اطمینان دارند و البته بنی اسراییل نیز به این وعدهِ نکبتِ حتمی، اطمینان دارد! بروید و شنا کردن در مدیترانه را تمرین کنید که اسراییل دیگر روز خوش نخواهد دید، ما جوانان عاشق مبارزه با اسراییل هستیم. ... 💕 @aah3noghte💕
Fadaeian_Haftegi_980704_6.mp3
21.72M
💔 بهشت ما پیاده ها راه نجف تا کربلاست... مداحے 🎤 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 حال من را عطر یارِ رفتھ بهتر مےکند... ز تمام بودنےها... #تو فقط از آنِ من باش💔 #شھیدجوادمحمدی #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #آھ_زینب #آھ‌ارباب #رفیق_شھید #مدافع_حریم_عمه_سادات #قیامت #حسرت #رفاقت #شھادت #حسرت #شفاعت #جامانده #کوچه_شهدا #کوچه_شهید #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 تمام آرزوهای پدر و تک تک خاطرات مادر و تمام لحظه هایی که حالا حسرت شده برای پدر و مادرت اینجا خلاصه شده، در این حجله بالای مزار تو در یک قاب پر از عکسهایت ... 💕 @aah3noghte💕
💔 حضرت رقیه سلام الله علیها تا بدیدم سر خونین ترا فهمیدم که چرا عمه ی من، کرده سیه پوش مرا من در آغوش گرفتم سرِ خونین تو را عوض آنکه بگیری تو در آغوش مرا #شهادت_حضرت_رقیه #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیـــر... که آب از سرم گذشت #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #آھ‌مولاےغریبم💔 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
💔 ▪️بیت الغزل هر غزل ناب، رقیه‌ست ▪️خورشید، علی اصغر و مهتاب، رقیه‌ست ▪️نزدیک ترین راه به الله #حسین است ▪️نزدیک ترین راه به #ارباب، رقیه‌ست 🏴فرارسیدن سالروز شهادت حضرت رقیه (س) دختر سه ساله امام حسین (ع) تسلیت باد. #آھ‌ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 همیشه از شهداء و جنگ با حسرت حرف می زد . با چند تا از دوستاش ، مجمع شهید آوینی رو توی حسینیه محل راه انداختن . دو تا آرزو بیشتر نداشت : ❤️ظهور آقا امام زمان عج و شهادت❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_پنجم شب فاطمه، کارت عروسیش رو آورد. همدیگر رو در آغوش گر
☄ 💔 بالاخره شیطنتهای فاطمه صدای فیلمبردار 🎥و درآورد درحالیکه او رو از ما جدا میکرد گفت: _بیا ببینمممم کلی کار داریم. ناسلامتی تو عروسی! چرا اینقدر شیطونی یک کم متین باش..😄 فاطمه درحالیکه میرفت روبه ما گفت: _چون بهش گفتم تو فیلم نمیرقصم خواست اینطوری تلافی کنه، از خودتون پذیرایی کنید بچه ها..شیرینی عروسی من خوردن داره!😃😋 ریحانه گفت: _ان شالله خوشبخت بشه چقدر ماهه این فاطمه..☺️ اعظم گفت: _خیلی سختی کشید..واقعا حقشه خوشبخت بشه..😊 من با تاثرنجوا کردم:_کاش الهام بود. اونها جا خوردند.ولی زود حالتشون رو تغییر دادند.اعظم پرسید: _فاطمه درمورد نماز و دعا تو خونت راستش رو گفت.؟😟 لبخند محجوبانه ای زدم.گفتم:☺️ _من از وجود فاطمه حاجت روا شدم ولی گمونم فاطمه از دعا وپاکی خودش مشکلش حل شد.. اعظم متفکرانه گفت: _پس واقعا جدی میگفته!!حالا که اینطور شد شنبه هممون میام خونتون!😜😉 گفتم: _قدمتون روچشمم.☺️ ریحانه گفت: _راستی درمورد اونشب واقعا من متاسفم! دیگه از اون شب به این ور اون زن تو مسجد نیومد ولی حاج آقابعدنماز خیلی راجع به اون شب حرف زدن! کاش یکی به اینها میگفت وقتی درمورد اون شب حرف میزنند من شرمنده میشم حتی اگه در جبهه ی موافق من باشن.! حرف رو عوض کردم. _بیخیال…دست بزنید برای مولودی خون..بنده ی خدا اینهمه داره واسه ما چه چه میزنه!😄 عروسی فاطمه هم تموم شد. خنده های مستانه ی فاطمه وبذله گوییهای شیرینش در میان مهمونهاش به پایان رسید و اشکهای پنهانی و سوزناکش از زیر شنل بلند و پوشیده اش در میان درب خونه ی پدریش اشک همه رو سرازیر کرد. من میدونستم که این اشکها به خاطر زجر این سالهاست و بخاطر فقدان خواهری عزیز ودوست داشتنیه که روزی بخاطر اشتباه او به کام مرگ رفت و شاید در میان اشکهایش برای من دعا میکرد! 🍃🌹🍃 وقت رفتن شد. فاطمه رو بوسیدم وبراش از ته دل آرزوی خوشبختی کردم.اوهم همین آرزو رو برام کرد وگفت امشب برام دعای ویژه میکنه! او به حدی به فکر من بود که حتی در این موقعیت هم به فکر این بود که چگونه منو راهی خانه ام کنه! گفتم: _معلومه با آژانس برمیگردم.. فاطمه گفت: _پس صبر کن به بابام بگم زنگ بزنه آژانس. خندیدم. _فاطمه من مدتهاست تنها زندگی کردم .بلدم چطوری گلیمم رو از آب بیرون بکشم.اینقدر نگران من نباش! از فاطمه جدا شدم و با باقی دوستانم خداحافظی کردم. میخواستم به آن سمت خیابون برم که  یک نفر از ماشین پیاده شد و گفت:_ببخشید… سرم رو برگردوندم.رضا بود. به طرفش رفتم و ی_آرایشم_چیزی_باقی_مونده_باشه. سرش رو پایین انداخت. _سلام علیکم. جسارتا من میرسونمتون. و قبل از اینکه من چیزی بگم در عقب رو باز کرد وسوار ماشین شد. به شیشه ش زدم. شیشه رو پایین کشید. _اصلا حاضر نیستم بهتون زحمت بدم.من خودم میرم. ادامه ی جملم رو تو دلم گفتم:همین کم مونده که تو رو هم به پرونده ی سیاه من اضافه کنند.! او مثل برادرش با حالتی معذبانه گفت: _چه فرقی میکنه.!؟ فکر کنیدمنم آژانس! سوار شید.اینطوری خیال همه راحت تره. مگه غیر از فاطمه کس دیگری هم نگران من بود؟گفتم: _نمیخوام خدای نکرده نسبت به برادری شما بی ادبی کرده باشم ولی واقعا صلاح نیست..ممنونم که حواستون به بنده هست. دلم نمیخواست از جانب من خطری آبروی خانواده ی حاج مهدوی تهدید کنه! بعد از کمی مکث گفت: _چی بگم.هرطور خودتون صلاح میدونید.شما مثل خواهر بنده میمونید. اگر این کارو نمیکردم از خودم شرمنده میشدم. از او تشکر و قدردانی کردم و به تنهایی به خانه برگشتم. 🍃🌹🍃 من در میان خوبی ومحبت راستین این چند نفر احساس خوشبختی میکردم و واقعا آغوش خدا رو حس میکردم. خدا برام محل امنی بود ولی به قول فاطمه گاهی به باید از و رد میشدم که اگر او رو نمیکردم ممکن بود به نرسم. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕