یکبار از برادرش پرسید اگر هوا روشن بود و نه از باران خبری بود نه از رعد، چگونه پیغامش را به خدا برساند؟ منصور لبخند زده و گفته بود:
میتوانی به باغ بروی و برگ درختی را مثل گوش انسانی بگیری و آرزویت را در آن نجوا کنی. درختان چون به خدا بسیار نزدیکند، پیغام تو را به او میرسانند...
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور
#انتشارات_شهرستان_ادب
@shahrestaneadabpub
در آسمان غزلهام گرم پروازند
کبوتران خیالی که آب و دان دادی
غمت بهرغم فراوانیاش، مرا کم بود
اگرچه سهم مرا بیش از این و آن دادی...
#مجموعه_شعر_1375
#محمدرضا_معلمی
#انتشارات_شهرستان_ادب
@shahrestaneadabpub
و صحابه گفتند: يا رسولالله چون بودى اگر تو ايشان را لعنت كردى؟
گفت: «مرا به رحمت فرستادهاند نه بدانكه لعنت كنم.»
📖 #قاف
#بازخوانی_زندگی_آخرین_پیامبر
#ياسين_حجازى
@shahrestaneadabpub
شوقی برای دیدن باران نداشتم
از پنجره غبار نمیرفت قبل تو
از دل بعید بود، دل بیخیال من
هرگز سر قرار نمیرفت قبل تو
گل داده چارچوب تمام اتاقها
از خانه انتظار نمیرفت قبل تو...
#صبح_تازه_دم
#عاطفه_جوشقانیان
#انتشارات_شهرستان_ادب
@shahrestaneadabpubb
#شعر #غزل #غزل_عاشقانه #شعر_عاشقانه #شاعر_معاصر #شهرستان_ادب #ادب_بوک
آدمهای انگشتشماری توی این دنیا هستند که چهرۀ درهم و لرزانشان را هم بشـود دوست داشت. آن چشـمهای بیتاب میخواستند تر بشوند و اگر آدمها رفته بودند و تابلوها تمام شـده بود، اگر من میتوانستم و میخواستم، دســتهای نــازلی از خــودش کنــده میشــد و جــایی در مــن پیدا میکرد که غدههای گوشۀ چشمش را بگذارد باز شوند. باز شوند و هی بتراوند یک جایی روی شانههای من. من چه بودم آن موقع؟ غرق طور دیگری از زیبایی، یا مانده زیر آوار ِپشت ِهم خطهای شکستهای که دلم را میخراشیدند. هی میخراشیدند و باز برمیگشتند و روی خراشها زاویۀ تند و تیز فرو میکردند...
#عاشقی_به_سبک_ونگوگ
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
#انتشارات_شهرستان_ادب
#رمان #رمان_ایرانی #بریده_کتاب #بخشی_از_کتاب #داستان #داستان_ایرانی #عاشقانه #خبوشان #ایرانی_بخوانیم
دربارۀ اعتبار معراج بپرس
دربارۀ روزگار تاراج بپرس
دربارۀ جشنوارۀ سبز صعود
چشمی برسان به اوج، از کاج بپرس
#محال
#مجموعه_شعر
#امیر_مرادی
#انتشارات_شهرستان_ادب
@shahrestaneadabpubb
#شعر #رباعی #رباعی_عاشقانه #شعر_معاصر #شاعر_معاصر #شهرستان_ادب #ادب_بوک
حسین... حسین... حسین... آنقدر که از دیروز تا بهحال این اسم را شنیدهایم، در زمان حیات حسین نشنیده بودم. ما او را کشتیم که نامش گم شود و نشانش پاک گردد، اما انگار او زندهتر از قبل است. دیروز با جسمش جنگیدیم و از امروز به بعد باید با اسمش بجنگیم.
#راننده_رئیس_جمهور
#سلمان_کدیور
#انتشارات_شهرستان_ادب
قیمت با تخفیف: 36 هزار تومان
#راننده_رئیسجمهور #سلمان_کدیور #محرم #عاشورا #عاشورا_شناسی #امام_حسین #قیام_عاشورا #کتاب_محرم #ادب_بوک
May 11
برگشتهای بدون سوارت به خیمهگاه
در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه
دلواپس کسیست نگاهت قدمقدم
گاهی اگر به پشت سرت میکنی نگاه
یالت چقدر سرخ، خیالت چقدر سرخ
چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح!
افتاده عرش روی زمین در کجایِ راه؟
با بادهای سرخ سماعیست خونچکان
هرسنگ روضهخوان شده بر خاک روسیاه
تنها رها به دشت، خدایا چه بیسپر
سرها بهروی نیزه، دریغا چه بیگناه
ُ فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته است
بوی مدینه میوزد از سمت قتلگاه
#شبانماه
#فاطمه_عارفنژاد
#انتشارات_شهرستان_ادب
#شعر_عاشورایی #قیام_عاشورا #ادبیات_آیینی #ادبیات_عاشورایی #فاطمه_عارف_نژاد #شبانماه #شعر_معاصر
همی ناگاه حسین ابن علی _طفل بود_ بر آن جایگاه رفت و پیشِ رسول و جبریل رفت.
جبریل گفت: «یا رسولالله، این کیست؟»
گفت: «پسرِ من است.»
جبریل گفت: «یا رسولالله، او را دوست داری؟»
گفت: «آری.»
جبریل گفت: «امت تو او را بکشند.»
رسول گفت: «امت من؟»
گفت: «امتِ تو. اگر خواهی، آنجا که او را خواهند کشت به تو نمایم.» و اشارت کرد به طف از جانب عراق. و از آنجا قبضهای خاک برگرفت _سرخ!_ و به رسول نمود.
حسین را دید در کویی با کودکان بازی همیکرد.
رسول فراز آمد.
حسین از این سوی و از آن سوی میرود و میگریزد و رسول میخندد تا او را بگرفت. دستی بر سرش نهاد و دستی در زیر زَنَخَش و بوسه بر دهانش مینهاد...
#قاف
#بازخوانی زندگی پیامبر
#ویرایش: یاسین_حجازی
قیمت با تخفیف: ۴۰۰ هزار تومان
#قاف #یاسین_حجاری #ادبیات_آئینی #زندگینامه #پیامبر #بازخوانی #ادب_بوک
کوچهها هنوز
از دعا و گریۀ کسی معطر است،
کوچهها هنوز
داغدار مادر است،
کوچهها هنوز
یادگار غربت برادر است،
کوچهها هنوز
در به خنده وا نکردهاند،
اخم کوچهها هنوز
درهم است.
تا ابد محرم است.
#شبیه
#علی_داوودی
#انتشارات_شهرستان_ادب
#عاشورا #ادبیات_عاشورایی #ادبیات_آئینی #امام_حسین #قیام_عاشورا #نیمایی #نیمایی_عاشورایی #شعر_معاصر #انتشارات_شهرستان_ادب #ادب_بوک
حبقوق با مهربانی به تکتک آن آدمها لبخند زد.
-بگذار دردهایشان را بگویند. اگر گوشهای ما از شنیدن خسته شود، بازهم گوشهایی هست که همیشه برای شنیدن دردها و نیایشهای ما، باز است و هرگز خسته نمیشود؛ خداوند، خدای بزرگ ما! آن قدوس که از ازل بوده، نخواهد گذاشت که ما نابود شویم. خدا صخرهٔ ماست... چشمان خدا پاکتر از آن است که بر گناه بنگرد، و او عادلتر از آن است که بیانصافی را تحمل کند.
#شکینا
#محمدامین_پورحسینقلی
#انتشارات_شهرستان_ادب
قیمت با تخفیف: 105 هزار تومان
رمان_فارسی #بخشی_از_کتاب #بریده_کتاب #حبقوق_نبی #ادبیات_دینی #ادبیات_تاریخی #رمان_دینی #رمان_تاریخی #ایرانی_بخوانیم #ادب_بوک