#رهبرم
#خاطره
🔸یکی از سرکردههای اشرار، شخصی به اسم «عید محمد بامری» معروف به «عیدوک» بود. حاج قاسم گفت با ترفندی عیدوک را دستگیر کردیم. رفتم خدمت آقا تا این خبر مهم را به ایشان بدهم آقا خوشحال شدند. بعد فرمودند «چطور او را گرفتید؟» گفتم «با او قرار گذاشتیم و سر قرار دستگیرش کردیم». آقا فرمودند «یعنی به او امان دادید؛ بعد دستگیرش کردید؟ همین الآن بروید او را آزاد کنید.»! عرض کردم «آقا آزادش کنیم؟!» فرمودند «بله. شما به او تأمین دادهاید، آمده. اسلام اجازه چنین کاری نمیدهد». از همانجا مستقیم رفتم زندان به عیدوک گفتم «مقام معظم رهبری، حکم به آزادیات دادند. برو آزادی!». باور نمیکرد گفت «من از زندان بیرون نمیروم». وقتی فهمید خبر درست است از مریدان آقا شد و همکاری مؤثری با ما کرد
🖋 خاطرات علی شیرازی از رفاقت 40 ساله با حاج قاسم
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#رهبرم
#خاطره
🔸یکی از سرکردههای اشرار، شخصی به اسم «عید محمد بامری» معروف به «عیدوک» بود. حاج قاسم گفت با ترفندی عیدوک را دستگیر کردیم. رفتم خدمت آقا تا این خبر مهم را به ایشان بدهم آقا خوشحال شدند. بعد فرمودند «چطور او را گرفتید؟» گفتم «با او قرار گذاشتیم و سر قرار دستگیرش کردیم». آقا فرمودند «یعنی به او امان دادید؛ بعد دستگیرش کردید؟ همین الآن بروید او را آزاد کنید.»! عرض کردم «آقا آزادش کنیم؟!» فرمودند «بله. شما به او تأمین دادهاید، آمده. اسلام اجازه چنین کاری نمیدهد». از همانجا مستقیم رفتم زندان به عیدوک گفتم «مقام معظم رهبری، حکم به آزادیات دادند. برو آزادی!». باور نمیکرد گفت «من از زندان بیرون نمیروم». وقتی فهمید خبر درست است از مریدان آقا شد و همکاری مؤثری با ما کرد
🖋 خاطرات علی شیرازی از رفاقت 40 ساله با حاج قاسم
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#اربعین
#خاطره
✅ عقل يا عشق
🔰 ناشناس
🔸 مرد میانسال عربی را دیدم که از شدت عرق ریختن، تمام یقه لباس مندرسش خیس شده بود. باور نمیکنی اگر بگویم با دیدن او تمام خستگی وجودم از بین رفت و جایش را بهنوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد. من درحالیکه بغض تمام گلویم را گرفته بود از او سؤالاتی میپرسیدم و او همانطور که کشانکشان خود را به جلو میکشید، بریدهبریده به همه آنها پاسخ میداد. وقتی در پایان گفتوگویم با او، از سختیهای راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه صعب و دشوار کشانده است، لحظهای از حرکت بازایستاد و به صورتم خیره شد.
از عمق نگاه خستهاش میشد به صداقت لهجهاش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد. با همان حالت گفت «محبت الحسین». این بیابان چه راز نهفتهای دارد که کاخنشین را خاکنشین نموده، چه جذبهای دارد که کودک و پیر و زن و مرد و سیاه و سفید و معلول و سالم را به اينجا کشانده؟ اینان بهیقین عاقل نیستند! کدام عقل میگوید از خانه و زندگی و راحتی بگذری؟ کدام عقل است که بگوید در عصر هواپیما، سه روز یا پانزده روز و یا حتي چهل روز پیاده و پابرهنه حرکت کنی؟ این عقل نیست، عشق است...
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🖤✨
🍃✨✨
🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃
#اربعین
#خاطره
🏴 با نام زائر
✍️ محمد دهقانی (عکاس)
📸 میشود بین هزاران غریبه سفر کنی، ساعتها همراهشان راه بروی، از رفتارشان عکاسی کنی و اخلاق و عاداتشان را ببینی. همکلام و میهمان خانهها و موکبها و سفرههایشان بشوی و آخر شب در کنارشان بخوابی؛ البته این جاده، اخلاقها را هم عوض کرده؛ از طمع و بداخلاقی که قبلها شنیده میشد خبری نیست. همه مهربان شدهاند! اينجا تو را با نام زائر میشناسند. همین اسم برای وارد شدن به هر خانهای و نشستن بر سر هر سفرهای کافی است. کسی هم که زائر است خیلی توجهی به دورو بر ندارد. بعضیها روزها توی راهند و خستگی از هر قدمشان مشخص است. فقط راه میروند و حرف هم نمیزنند. مسیر را از راه رفتن جمعیت پیدا میکنم. مسیر نزدیک حرم بهشدت شلوغ است بهحدی که نمیشود داخل حرمین رفت. از بین بلوکهای بتونی که میگذرم حرم آقا عباس بن علی(ع) است. به خودم میگویم دیدی! از هر راهی بیایی اول باید اينجا اجازه بگیري...
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🖤✨
🍃✨✨
🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃🌼🍃🍃
#اربعین
#خاطره
🔹شوهرم خیلی موافق سفر کربلا نبود چه برسد به زیارت اربعین. امامحسین(ع) را دوست داشت و دلش برای زیارت پر میکشید، اما استدلالش این بود: «ما یکبار رفتهایم. حالا باید روی خودمان کار کنیم و انسانهای بهتری بشویم تا دوباره به زیارت برویم، هرچند سالها طول بکشد. وگرنه به امام حسین بیادبی کردهایم.»
من اما نمیتوانستم تحمل کنم که چند سال کربلا نروم. میگفتم: «حرفت درست است که باید خودمان را اصلاح کنیم؛ اما خودمان را از زیارت هم نباید محروم کنیم.»
در ایام شهادت امام رضا(ع) مسجد دانشگاه علوم پزشکی مشهد مراسمی گرفته بود و از استاد پناهیان دعوت کرده بودند برای سخنرانی. ایشان به زیبایی استدلال آوردند که
زیارت اساساً ادب به خرج دادن است و ما وظیفه داریم به زیارت برویم. حتی نباید بگوییم چون حال معنوی نداریم به زیارت امام رضا(ع) نمیرویم؛ بلکه باید برویم و بگوییم ببخشید که حال معنوی ندارم؛ اما ادب حکم میکرد بیایم خدمتتان.
راست میگویند که امام رضا(ع) هستند که حواله سفر همه را امضا میکنند.
همین سخنرانی استاد در مجلس عزای امام رضا(ع) چنان به دل همسرم نشست که او را متقاعد کرد وظیفه داریم به زیارت امام حسین(ع) مخصوصاً در ایام اربعین برویم. حالا او هر سال پیشقدم میشود تا مقدمات این سفر نورانی را فراهم کند و دیگران را هم تشویق میکند.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
📌 محبت امام زمان...
🕙 ساعت حدوداً ۱۰ شب و دقایق آخر کار غرفهها بود. پیرزنی به سمت غرفه اومد. پرسید: «دخترم این موکب حموم داره؟» وقتی گفتم نه، جاخورد.
گفت: «نیت غسل زیارت کرده بودم و میخواستم زیارت عاشورای شب جمعهام رو با غسل زیارت بخونم.»
آدرس موکب حضرت معصومه رو بهش دادم اما دستی به پاهاش کشید و گفت نمیتونه این مسیر رو برگرده.
غصهدار و آشفته، همونجا ایستاده بود و به رفتوآمد زوّار نگاه میکرد.
دستش رو گرفتم و گفتم: «مادرجان، این وقت شب خودتون رو اذیت نکنید. همین که زائر اربعینید، یعنی امام زمان دوستون داره.»
چشماش تَر شد و گفت: «راست میگی؟»
به نشونهٔ تأیید سری تکون دادم و گفتم: «امشب همینجا بمونید. اینجا موکب امام زمان، موکب جمکرانه.»
وسط گریه، لبخندی زیبا روی لبهاش نشست. تشکر کرد و لنگلنگان به طرف چادر اسکان خانمها رفت؛ درحالیکه زیر لب ذکر میگفت و از محبت امام زمان به خودش سرمست بود.
🚩 انشاءالله خودتون برید و به چشم ببینید که شرایط و فضای اربعین، با شرایط معمول زندگی کمی متفاوته. پس برای انجام امور مستحبی که امکانش فراهم نیست، خودتون رو به زحمت و خستگی نندازید. به جاش، انرژیتون رو صرف کمک به دیگران، به خصوص سالخوردهها کنید.
📖 #خاطره ؛ #اربعین
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#رهبرم
#خاطره
🔸یکی از سرکردههای اشرار، شخصی به اسم «عید محمد بامری» معروف به «عیدوک» بود. حاج قاسم گفت با ترفندی عیدوک را دستگیر کردیم. رفتم خدمت آقا تا این خبر مهم را به ایشان بدهم آقا خوشحال شدند. بعد فرمودند «چطور او را گرفتید؟» گفتم «با او قرار گذاشتیم و سر قرار دستگیرش کردیم». آقا فرمودند «یعنی به او امان دادید؛ بعد دستگیرش کردید؟ همین الآن بروید او را آزاد کنید.»! عرض کردم «آقا آزادش کنیم؟!» فرمودند «بله. شما به او تأمین دادهاید، آمده. اسلام اجازه چنین کاری نمیدهد». از همانجا مستقیم رفتم زندان به عیدوک گفتم «مقام معظم رهبری، حکم به آزادیات دادند. برو آزادی!». باور نمیکرد گفت «من از زندان بیرون نمیروم». وقتی فهمید خبر درست است از مریدان آقا شد و همکاری مؤثری با ما کرد
🖋 خاطرات علی شیرازی از رفاقت 40 ساله با حاج قاسم
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#تأمل
#خاطره
🔸زنجان عزیز ما 40 سال پیش 28 پالاندوز داشته که از آن میان فقط «حاج برات» باقی مانده. حاج برات متولد ۱۳۱۳ است. در سفر اخیرمان به زنجان، دوست ژاپنیام از او راز طول عمرش را پرسید، گفت: «فقط یک چیز: دعای خیر خرها! پالان خوب دوختهام. پوشیدهاند و دعایم کردهاند».
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#تأمل
#خاطره
🔹وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺵﻫﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍیی ﺑﻪ ﻣﺰﺭعه ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺼﻮﻝﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ...
ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ
ﮔﺸﻨﮕﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ؛
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﻧﺪﻧﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ،
ﺑﻬﺶ گفتم: ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﭼﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩﺷﻮﻥ میکنی؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻮﺵﺧﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺸﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪﺍﺵ می کنند!
▪️ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ برای یک لقمه نان، به چاپیدن همدیگر عادت نکنیم!
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#خاطره
#تأمل
▪️یه پسربچه واکسی همیشه دم در فروشگاهی که خرید میکنم میشینه.
منم هر وقت ببینمش از خریدهام میوهای یا شیر و کیک بهش میدم.
خیلی هم محجوبه بچه!
امروز یهو عین برق از جاش پرید.
خانم کفش هاتونو بدید واکس بزنم!
نگاه کردم دیدم عه طبق معمول کتونی پام نیست
دیدم همینجور واستاده حالا دست منم پُر
گفتم باشه.
رفتم وسیله هارو گذاشتم تو ماشین کفشمو عوض کردم دادم بهش
برام واکس زد و با یه ذوقی آورد بهم داد
گفتم چقد شد؟
گفت برای شما هیچی!
گفتم دستت درد نکنه چقد هم خوب شده
یه سیب و کمی خرما بردم براش تشکر کرد.
👌 چرا هیچوقت یادم نبود کفش پام کنم که غرور این بچه هم حفظ بشه؟!
بعضی وقتا واقعا احساس خنگی میکنم!
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#خاطره
▪️پدرم در جوانی قبل از ازدواج با مادرم عاشق دختری بود ولی به خاطر مخالفت مادربزرگم و مسئولیتی که پدرم در قبال خانوادهاش داشت این عشق ناکام ماند.
بعدها که با مادرم ازدواج کردن این قضیه رو اطرافیان به گوش مادرم رسوندن بابام به مامانم اطمینان داد که این داستان در گذشته تموم شده، پدرم ۴۵ سال با مادرم عاشقانه و وفادارانه زندگی کردند. چند سالی هست که پدرم رو از دست دادم چند روز پیش دور هم جمع بودیم که خواهرم تعریف کرد خواب بابا رو دیده که بابا تو خواب بهش نامهای داده و خواسته این نامهرو به دست خانومی برسونه، خواهرم به اینجا که رسید یهو مامانم گفت راستشو بگو نکنه بابات ازت خواسته نامه رو بدی به پوران! (همون معشوق سابق بابا) خواهرمم بهش اطمینان داد که نه اسم کسیو نیاورد!
چند روزه دارم فکر میکنم چقدر زنها از حضور رقیب حتی خیالی، حتی در گذشته و…. آزردهخاطر میشوند...
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#خاطره
#معلم
#کلمات_مثبت
🌸 خاطرهای که حتماً باید بخوانید
🔹کلاس اول دبستان، شیراز بودم سال ۱۳۴۰. وسطای سال اومدیم اصفهان. یک مدرسه اسمم را نوشتند. شهرستانی بودم، لهجهی غلیظ قشقایی، از شهری غریب. ما کتابمان دارا انار بود. ولی اصفهان آب بابا. معضلی بود برای من، هیچی نمیفهمیدم. البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی میخواندم.
تو اصفهان شدم شاگرد تنبل کلاس. خانم معلم پیر و بیحوصلهای داشتیم که شد دشمن قسم خوردهی من! هر کس درس نمیخواند میگفت: میخوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم. آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس مینشستم و گاهی هم چوبی میخوردم که یادم نرود کی هستم. دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد.
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسهیمان. لباسهای قشنگ میپوشید و خلاصه خیلی کار درست بود. او را برای کلاس ما گذاشتند. من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم. میدونستم جای من اونجاست! درس داد، مشق گفت که برای فردا بیارین. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم. ولی میدانستم نتیجهی تنبل کلاس چیست!
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم. آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره میکردن. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقام و نشون دادم. دستام میلرزید و قلبم به شدت میزد.
زیر هر مشقی یه چیزی مینوشت. خدایا برا من چی مینویسه؟ با خطی زیبا نوشت: عالی! باورم نمیشد. بعد از سه سال این اولین کلمهای بود که در تشویق من بیان شده بود. لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم. به خود گفتم هرگز نمیگذارم بفهمد من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم.
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سالهای بعد. همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم، نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم. یک کلمهی به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد. چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ میکنیم؟ به ویژه ما پدران، مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و...
✅ خاطرهای از امیر محمد نادری قشقایی، استاد روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#انقلاب
#خاطره
🔸دلم سوخت...
▪️امروز با جماعتی کلاس داشتم که خیلی هایشان تقریبا هم سن پدرم بودند. کوچکترین فرد جمع من بودم که قرار بود برای اینان که از قضا در یکی از مجموعه های مهم و بسیار حساس کشور مشغول کار بودند، از انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر و نظم نوین و ... بگویم.
▪️جماعتی که با حقوق حدودا 25 میلیونی شان [بدون احتساب بن و مزایای دیگر] طوری از زندگی ناله می کردند که گویی فقط با پول یارانه زنده اند. قشر طلبکار و پرمدعایی که از نظرشان همه عالم و آدم مقصر است الا خودشان. از هر بابی که سخن می گفتم بالاخره راهی برای ارتباط دادن آن به مسائل معیشتی و مشکلات اقتصادی شان (!) پیدا می کردند.
▪️و این وضع بسیاری از مردم جامعه ماست که حتما شما هم بسیاری شان را در مهمانی های خانوادگی و دوستانه تان دیدید. منظور من خصوصا قشر متوسط نسبتا مرفهی است که در دوران نوجوانی و جوانی اش سختی های دوران جنگ را دیده و از همه مشکلات درونی و بیرونی کشور خبر دارد و اکنون در این رفاه که به برکت انقلاب به دستش رسیده، سرکوفت سوئیس و فنلاند را به کشور خودش میزند و سرتا پای مسئولان کشور و نظام را به لجن می کشد و همه را از دم فاسد می داند.
▪️حالا کاش صحبت هایشان و توصیفاتشان از اروپا و غرب، واقعی باشد! مشتی خزعبلات اینستاگرامی و چرندیات توئیتری که بعضی هایش مرغ پخته در دیگ را به خنده وادار می کند. سرزمین رویایی که حتی خود اروپایی ها هم باید دنبال آدرسش بگردند! البته که درافشانی هایشان در مورد دوران پهلوی هم دقیقا همین گونه بود!
▪️اما وقتی از آنها می پرسیدم که خب شما برای حل مشکلات کشور چه کاری کردید؟! چه باری از دوش انقلاب برداشتید؟! کجا از منافع خودتان برای کشور گذشتید؟! در یک لحظه با لشکر لال ها مواجه می شدم ...
🔻راستش دلم برای انقلاب اسلامی سوخت...
✍️ رضا مهوشی
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#امام_خمینی
#اسراف
#خاطره
✅ خدا اجازه نده
◾️ با استفاده از گفتارهای استاد محسن قرائتی
🔹بنده اگر بخواهم وضو بگیرم اسراف کنم به خاطر اسراف، گناه کبیره کردهام، فاسق شدهام، پشت سر من نمیشود نماز خواند. چرا؟ به خاطر یک لیوان آب؟! بله چون این مهم است. یک آیه بخوانم «وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفين» (انبیاء، 9) ما اسرافکاران را هلاک میکنیم. اسراف را شوخی نگیریم.
سلام و صلوات خدا بر امام خمینی(ره) وضو که میگرفت، تا مشتش پر میشد شیر را میبست. از مرحوم حاج احمد آقا نقل شد که امام یک لیوان آب خورد، بعد یک کاغذ در لیوان گذاشت، کاغذ را هم فشار داد که به لیوان بچسبد. گفتم: آقا برای چی؟ گفت: من عصر تشنهام بشود، آن نصفش را هم میخورم!
مگر مالک همهچیز خدا نیست؟ خدا اجازه نمیدهد ما بیش از اندازه تصرف کنیم.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#امام_خمینی
#خاطره
▪️آن شب، مسئولیت پیگیری اخبار، مخصوصاً گزارش خبرگزاریهای خارجی به نگارنده سپرده شده بود. آن روزها از موبایل و اینترنت و سایر وسایل و تجهیزات ارتباطی این روزها خبری نبود، چند خط تلفن بود و تلکس خبرگزاریهای خارجی... با برادران سپاهی مستقر در بیت حضرت امام(ره) در تماس دائم بودیم. خبرها تلخ و ناگوار بود. ساعت ۲۲ و بیست و چند دقیقه بود که آن واقعه تلخ و دردناک اتفاق افتاد. یکی از برادران سپاهی مستقر در بیت امام، درحالیکه گریه امانش نمیداد گفت «امام به دیدار خدا رفت...»
▪️و دقایقی بعد، تماس گرفته و گفتند قرار است خبر رحلت حضرت امام فردا منتشر شود. صبح فردا -۱۴ خرداد- وقتی این خبر از رادیو پخش شد که «روح خدا به خدا پیوست» گویی در «صور اسرافیل» دمیدهاند، مردم از پیر و جوان و زن و مرد و کودک بر سرزنان به خیابانها ریختند و ایران سیاهپوش شد... دشمنان بیرونی که سالها در انتظار آن روز بودند، زبان به شادی از کام بیرون کشیدند و خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس در گزارشی اعلام کرد «پایان عمر خمینی، آغاز فروپاشی جمهوری اسلامی است»!...محل کارم را ترک کردم و به میان خیل عظیم مردم عزادار در خیابانها رفتم. ساعت ۱۱ صبح بود که به محل کارم در سپاه بازگشتم. یکسره به سراغ تلکسهای خبری رفتم... همان خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس، با اشاره به حضور یکپارچه مردم در خیابانها و دلهای سوگوار و چشمان اشکبار آنها، در گزارش خود آورده بود «خمینی بعد از غروب دوباره طلوع کرده است». در فاصله کوتاهی بعد از رحلت حضرت امام(ره)، رهبری و امامت امت به بزرگمرد دیگری از سلاله پاک رسول خدا(ص) منتقل شد. انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن در دوران رهبری حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای، رخدادها و حوادث بزرگی را تجربه کرد و با توطئههای سنگین و بیوقفهای از سوی دشمنان تابلودار و جریانات آلوده داخلی روبهرو شد و در همان حال گامهای بلندی به سوی نقطه مطلوب برداشته شد. گامهایی که برخی از آنها به معجزه شبیه بوده و هست. در این دوران بسیاری از آنچه امام راحل ما پیشبینی و آرزو کرده بود به دست خلف حاضر او به حقیقت پیوست. ایران به قدرتمندترین کشور منطقه با نقش تعیینکننده در عرصه بینالمللی تبدیل شد».
✍️حسین شریعتمداری
🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#امام_خمینی
#رهبرم
#خاطره
🔸عابدان شب و شیران روز
🔹خاطرهای از مقام معظم رهبری
▪️امروز به زیارت امام رفتم؛ آقای هاشمی را خبر کردم و با هم رفتیم. امام عزیز هنوز اجازهی فرودآمدن از تخت را ندارد. به دستهای او _هر یک_ چیزی از سرُم و باتری وصل است. دست چپ امام را که بهخاطر تَرک برداشتن سرانگشتان، در دستکش سفیدی پوشیده بود مشتاقانه بوسه زدم. چهرهی خندان و مهربانش اندکی خسته و بیمارگونه است، اما سعی میکند نشانهای از افسردگی در آن نباشد. بلافاصله خطاب به من میگوید: از شما تقلید میکنم (دست دادن با چپ)! من گفتم: بحمدالله حالتان خیلی خوب است. با لحنی که مینماید به این اهمیت نمیدهد میگوید: شما خوب باشید من هم خوبم. بعد رو به هاشمی که پرسیده است: آیا چیز فوقالعادهای هست؟ با لحن رضامند و محکم میگوید: هیچ چیز نیست غیر از پیری، و نسبت به همسنهای خود خیلی خوبم؛ آنها بعضی زیر خاکاند و بعضی در خانهی خود خوابیدهاند. از اوضاع جاری و جنگ مسئولانه میپرسد و به جوابها با دقت گوش میدهد. سمینار دیروز را گفتم. معلوم شد خبرهای آن را از رادیو شنیده و در جریان است. این روح بزرگ، این انسان فوقالعاده، این دل مطمئن و متوکّل و این عقل قوی و راسخ در همهی حالات خود حتی در هنگامیکه نیمی از قلب او از کار افتاده است، با همهی شخصیّتش زندگی میکند؛ «رُهبانُ اللّیل و اُسدُ النهار».
✍️ یادداشت روزانه مقام معظم رهبری پس از دیدار با امام خمینی(ره)
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#روزشمار_تاریخ
#خاطره
#خرداد
🔸15 خرداد: سالروز قیام تاریخی ملت ایران (1342)
▪️مرحوم حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی خطيب معروف، در خاطراتش از 15 خرداد 1342 مینویسد «سردفتر رسمی محترم تعریف کرد: اول وقت به دفتر آمدم و هنوز اعضای دفتر من نیامده بودند که دو نفر تاجر محترم وارد شدند. گفتم: کاری دارید؟ یکی از آن دو گفت: بله آقا، یک وصیتنامه برای من و یکی هم برای این آقا بنویسید. گفتم: چطور این موقع؟ گفت: آیتالله خمینی را دستگیر کردهاند و ما به نیت کشته شدن بیرون آمدهایم و آماده هر حادثه هستیم. زود دو سه سطر وصیتنامه را بنویسید و وارد دفتر کنید و مهر و امضا نمایید که ما به خانوادههای خود بدهیم و دنبال حادثه برویم».
🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#امام_خمینی
#خاطره
🔹امام خمینی(ره) و شستن لباس زن مستمند
🔸مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام خمینی(ره) در قم بود، نقل می کرد: روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاهآبادی بودیم، فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسه حجتیه عبور میکردیم، دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچهها و کهنههایی را میشوید. نمیدانم مال خودش بود یا کلفت بود. میدیدیم که یخهای رودخانه را میشکست و کهنه میشست، بعد دستش را از آب بیرون میآورد و مقداری با دمای بدنش گرم میکرد و دوباره لباس میشست. امام قدری به او نگاه کرد بعد به من فرمود: «شما بروید بعد من میآیم». عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امری هست بفرمایید. گفتند: «نه، شما بروید» و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسها را شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هرچه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: «چیزی نبود» بعد معلوم شد به آن خانم گفتهاند: «شما بیایید منزل، من دستور میدهم آب گرم کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمکتان میکنم».
📚 منبع: کتاب "برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره)"، گردآورنده غلامعلی رجایی، ج۱، ص ۲۱۲
🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#عرفه
#خاطره
🔹خاطرهای از مقام معظم رهبری
🔸یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بهجا آوردم...مادرم هم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود ــ میرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود ــ منزل ما حیاط کوچکی داشت ــ آنجا فرش پهن میکردیم ــ چون مستحب است که زیر آسمان باشد ــ هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الآن در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مینشستیم و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام میدادیم، هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من اینگونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#غدیر
#اطعام
#خاطره
🔸«در طول سال در کدام شب، طعام دادن و خرج دادن و نذری دادن ثوابش از تمام شبهای سال بیشتر است؟ شب قدر؟ شب عاشورا؟ شب 28 صفر؟ ایام عید غدیر، غذا دادنش، بیشترین ثواب را دارد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: اگر در عید غدیر یک وعده غذا بدهی، انگار به یکمیلیون پیامبر غذا دادهاید. اگر به بیش از یک نفر طعام بدهید، ببینید چقدر ثواب دارد؟! آنوقت خیلیها وقتهای دیگر غذا میدهند، شب عید غدیر غذا نمیدهند.
آنوقت بنده یک سال حج بودم داشتیم با استاد دانشگاه مصر صحبت میکردیم. گفت شما از چه مذهبی هستی؟ گفتم مذهب جعفری. گفت شما قرآن را تحریف کردهاید؟ گفتم: نه به خدا، قرآنمان با شما فرقی نمیکند. چهار تا سؤال دیگر هم کرد، گفتم: نه اینها هم همهاش مانند شماست. گفت: پس شما چه فرقی با ما دارید؟ گفتم «تَعرِف غدیر؟» غدیر را میشناسی؟ گفت: نه، گفتم از شیعه چی میشناسی؟ گفت: عاشورا. گفتم: غدیر به گوشتان نخورده؟ گفت: نه.
خاک بر سر ما. گفتم عاشورا را از کجا میشناسی؟ گفت: شیعیان شلوغ میکنند.
غدیر چی؟ شیعیان... خدایا من شب عید غدیر به 10 نفر، 20 نفر، ... غذا میدهم.
آنوقت عید غدیر چند روز است؟ نوروز چند روز است؟ خب عید غدیر چند روز است؟ عاشورا که یک روز است، 28 صفر یک روز است، عید فطر هم یک روز است که البته اخیراً تعطیلاتش شده دو روز، ولی عید غدیر 3 روز است. رسول خدا (ص) فرمود: من سه روز مینشینم اینجا، همه بیایند بیعت کنند...
نیت کنید... هرکسی بین خودش و خدایش با صدای بلند بگوید خدایا من به عشق روی امیرالمؤمنین چند نفر را شام میدهم؟ بگو ...
غذا بدهید، حالا مسجد هم نیاوردید، یک شلهزرد بین همسایهها پخش کنید. اگر گفتند چرا؟ بگویید هیچی برای غدیر است. به عشق روی امیرالمؤمنین(ع). اِ مگر به عشق امیرالمؤمنین(ع) هم غذا میدهند؟ بله، غذا میدهند. خدا انشاءالله همه ما را موفق بدارد برای اینکه عید غدیر غذا بدهیم...»
✍️گفتاری از استاد شیخ علیرضا پناهیان
🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#خاطره
#همسران
🌸 آفرین به چنین همسرانی...
◀️ خواندن کتاب «جندی مکلف» را که خاطرات آزاده عزیز آقای «حسین اصغری» است، به همه شما سفارش میکنم:
ایشان محافظ برخی از مهمترین شخصیتهای کشوری مثل آقایان هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری، نخستوزیر و... بوده است.
🔹بهمنماه ۱۳۶۴ فرمانده خود را راضی میکند تا به او اجازه دهد که به جبهه برود.
اردیبهشت ۶۵ در فکه بعد از مجروحیت شدید به اسارت درمیآید و مردادماه ۶۹ همراه آزادگان به کشور باز میگردد.
👌 همه کتاب یکطرف و این خاطره خاص از صفحه ۲۴۹ یکطرف:
بعد از آزادی و استقبال مردم و همسایهها و همکاران و فامیل و...
همه مهمانها که رفتند، سفره پهن شد برای ناهار.
رفتم برای خودم دوغ بریزم.
مادرم پرسید: حسینجان مادر! چیکار میخواهی بکنی؟
گفتم: دوغ بریزم برای خودم.
مادرم گفت: صبر کن یه چیزی را بهت بگم. همسرت خیلی ماست و دوغ دوست داشت. خودت که خبر داری.
گفتم: بله
گفت: خانمت به خاطر تو در این چهار سال لب به ماست و دوغ نزد؛ چون میدونست تو ماست و دوغ خیلی دوست داری.
مادرم ادامه داد:
«او چهار سال ماست و دوغ بود و نخورد، اما تو اینها دم دستت نبود و نخوردی.»
🌸 آفرین بر چنین همسرانی...کجای عالم و در کدام مکتب و مرامی چنین افرادی پیدا میشوند؟
🤲 خدا را شکر که پیرو مکتب اسلام و اهلبیت علیهمالسلام هستیم.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#خاطره
#همسران
🌸 آفرین به چنین همسرانی...
◀️ خواندن کتاب «جندی مکلف» را که خاطرات آزاده عزیز آقای «حسین اصغری» است، به همه شما سفارش میکنم:
ایشان محافظ برخی از مهمترین شخصیتهای کشوری مثل آقایان هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری، نخستوزیر و... بوده است.
🔹بهمنماه ۱۳۶۴ فرمانده خود را راضی میکند تا به او اجازه دهد که به جبهه برود.
اردیبهشت ۶۵ در فکه بعد از مجروحیت شدید به اسارت درمیآید و مردادماه ۶۹ همراه آزادگان به کشور باز میگردد.
👌 همه کتاب یکطرف و این خاطره خاص از صفحه ۲۴۹ یکطرف:
بعد از آزادی و استقبال مردم و همسایهها و همکاران و فامیل و...
همه مهمانها که رفتند، سفره پهن شد برای ناهار.
رفتم برای خودم دوغ بریزم.
مادرم پرسید: حسینجان مادر! چیکار میخواهی بکنی؟
گفتم: دوغ بریزم برای خودم.
مادرم گفت: صبر کن یه چیزی را بهت بگم. همسرت خیلی ماست و دوغ دوست داشت. خودت که خبر داری.
گفتم: بله
گفت: خانمت به خاطر تو در این چهار سال لب به ماست و دوغ نزد؛ چون میدونست تو ماست و دوغ خیلی دوست داری.
مادرم ادامه داد:
«او چهار سال ماست و دوغ بود و نخورد، اما تو اینها دم دستت نبود و نخوردی.»
🌸 آفرین بر چنین همسرانی...کجای عالم و در کدام مکتب و مرامی چنین افرادی پیدا میشوند؟
🤲 خدا را شکر که پیرو مکتب اسلام و اهلبیت علیهمالسلام هستیم.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#اربعین
#خاطره
✅ عقل يا عشق
🔰 ناشناس
🔸 مرد میانسال عربی را دیدم که از شدت عرق ریختن، تمام یقه لباس مندرسش خیس شده بود. باور نمیکنی اگر بگویم با دیدن او تمام خستگی وجودم از بین رفت و جایش را بهنوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد. من درحالیکه بغض تمام گلویم را گرفته بود از او سؤالاتی میپرسیدم و او همانطور که کشانکشان خود را به جلو میکشید، بریدهبریده به همه آنها پاسخ میداد. وقتی در پایان گفتوگویم با او، از سختیهای راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه صعب و دشوار کشانده است، لحظهای از حرکت بازایستاد و به صورتم خیره شد.
از عمق نگاه خستهاش میشد به صداقت لهجهاش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد. با همان حالت گفت «محبت الحسین». این بیابان چه راز نهفتهای دارد که کاخنشین را خاکنشین نموده، چه جذبهای دارد که کودک و پیر و زن و مرد و سیاه و سفید و معلول و سالم را به اينجا کشانده؟ اینان بهیقین عاقل نیستند! کدام عقل میگوید از خانه و زندگی و راحتی بگذری؟ کدام عقل است که بگوید در عصر هواپیما، سه روز یا پانزده روز و یا حتي چهل روز پیاده و پابرهنه حرکت کنی؟ این عقل نیست، عشق است...
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🖤✨
🍃✨✨
🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃
#اربعین
#خاطره
✅ عقل يا عشق
🔰 ناشناس
🔸 مرد میانسال عربی را دیدم که از شدت عرق ریختن، تمام یقه لباس مندرسش خیس شده بود. باور نمیکنی اگر بگویم با دیدن او تمام خستگی وجودم از بین رفت و جایش را بهنوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد. من درحالیکه بغض تمام گلویم را گرفته بود از او سؤالاتی میپرسیدم و او همانطور که کشانکشان خود را به جلو میکشید، بریدهبریده به همه آنها پاسخ میداد. وقتی در پایان گفتوگویم با او، از سختیهای راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه صعب و دشوار کشانده است، لحظهای از حرکت بازایستاد و به صورتم خیره شد.
از عمق نگاه خستهاش میشد به صداقت لهجهاش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد. با همان حالت گفت «محبت الحسین». این بیابان چه راز نهفتهای دارد که کاخنشین را خاکنشین نموده، چه جذبهای دارد که کودک و پیر و زن و مرد و سیاه و سفید و معلول و سالم را به اينجا کشانده؟ اینان بهیقین عاقل نیستند! کدام عقل میگوید از خانه و زندگی و راحتی بگذری؟ کدام عقل است که بگوید در عصر هواپیما، سه روز یا پانزده روز و یا حتي چهل روز پیاده و پابرهنه حرکت کنی؟ این عقل نیست، عشق است...
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🍃
🖤✨
🍃✨✨
🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃🌼🍃🖤🍃