#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#زیارت
#زیارت_با_معرفت
🌸 ایستگاه آرامش
🍃 دل شکسته از خیلی چیزها و سرگردان در بسیاری از تصمیم گیری ها، حال و روز خوشی نداشتم. دل شکسته و ناراحت خیابان ها را گز می کردم. روزی یکی از مسافران سر صحبت را باز کرد و پرسید: «چیزی شده؟ مشکلی داری؟».
نگاهی به قد و قیافۀ او انداختم؛ عادی تر از من و مردمان خیابان بود و انگار می خواست وقتش را پر کند. با خود گفتم: «طرف اونقدر مشکل نداره که می خواد با مشکلات من سرگرم بشه! ولی بد هم نیست. حداقل سبک می شم».
شروع کردم به گفتن و درد دل کردن. گاهی حرف مرا قطع می کرد و نظری بی ربط می داد و نصیحتی می کرد. کاملاً مشخص بود که درد مرا نمی فهمد و نفَسش از جای گرم بلند است.
بعد از کلی حرف زدن، انگار باری از دوشم برداشته و سبک شدم. لحظۀ خداحافظی گفتم: «داداش دستت درد نکنه. شنیدی و سبک شدم. اما خدایی اش نفَست از جای گرم در میومدها. شنیدنت بهتر از گفتنت بود». خندید و قبل از خداحافظی گفت: «شاید بهتر باشه به یه مشاور مراجعه کنی».
خیلی زود دوباره همان دغدغه ها دلم را آشوب کرد؛ انگار این حرف ها فقط مُسکّنی کم اثر بود. پیشنهاد مراجعه به مشاور مدام در سرم تکرار می شد. دیگر مطمئن شده بودم که مواجهه با این مشکلات کار خودم نیست. با یکی از دوستان تماس گرفتم و از او برای انتخاب یک مشاور کمک خواستم. گفت فردی را می شناسد که در این زمینه دوره های متفاوتی دیده، استاد دانشگاه، صاحب نظر و نویسنده است. خیلی از او تعریف کرد. با خود گفتم: «چی بهتر از این! طرف رفته چندین سال درس خونده تا مشکلات من رو حل کنه. چرا به ذهن خودم نرسید؟!».
روزی که به دفتر مشاور مراجعه کردم، باورم نمی شد که او همان مسافر بی درد من باشد. با گشاده رویی از من استقبال کرد. از همان ابتدا جذب اخلاقش شدم و احساس آرامش داشتم. انگار عوض شده بود. وقتی حرف می زدم، باحوصله می شنید و در مواردی راهنمایی می کرد. با من از ریشه های مشکلاتم گفت. برنامه هایی در زمینۀ رفتار به من داد و قرار شد باز هم به او مراجعه کنم. خواستم بگویم: «این حرف ها را چرا در تاکسی نگفتی؟» که گفت: «البته این حرف ها رو همون روز هم به شما گفتم. فقط کافیه خودت بخوای».
همان روز؟! چرا من یادم نبود؟! شناختن او به عنوان یک مشاور و متخصص باعث شد تازه چشم و گوشم باز شود و حرف های او را بشنوم و دقت او را ببینم. آرامشی را که با آن جلسۀ مشاوره به دست آوردم، هیچ گاه از دست ندادم و این سرآغاز رفاقت من با بهترین دوستم شد.
🍃 حکایت زیارت های ما نیز چنین است؛ خیلی اوقات به زیارت می رویم، نماز و دعایی می خوانیم، درددل و گریه ای می کنیم، اما نه ایراد کار را می فهمیم، نه توبۀ ماندگاری، نه تغییر پایداری ... فقط برای زمانی کوتاه تخلیۀ روحی شده ایم.
مهم ترین دلیل آن است که زیارت و اهل بیت علیهم السلام را درست نشناخته ایم. اینکه به «زیارت بامعرفت» توصیه شده ایم، به همین دلیل است.
زیارت بامعرفت، ما را متوجه مقام می کند؛ دیگر مُسَکّن نیست، داروست. وقتی بدانیم در محضر چه کسانی هستیم، بیشتر به خود و به اعمالمان فکر می کنیم، دقیق تر متوجه ریشۀ مشکلات می شویم، به تغییرات بنیادین فکر می کنیم، لطف و عنایت آنان را درک می کنیم، مطمئن می شویم که می شنوند و می بینند، پس حیا می کنیم و ...
وقتی با این معرفت زیارت کردیم، طبیعی است که آثار آن ماندگار و فراتر از آثار سطحی خواهد بود. اثر طبیعی و ماندگار زیارت بامعرفت، «امنیت ایمانی» و نهایتاً سعادت است؛ چه اینکه گفته اند: «مَن زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ».
🆔 @ShamimeOfoq