﷽
#شب_قدر
با خودم که فکر میکنم به نظرم شاید جالب میشد اگر در پایان هر عملی که در کتب کلیات و منتخب ادعیه ذکر شده، بابی باز میکردند با عبارت «و اما مادران !...»
و اجر هر عملی را که ذکر میکنند، دستور هر اعمالی را که توضیح میدهند، زیرش مینوشتند اما برای #مادران، اینچنین است که ....
مثلاً همین شب قدر!
چه میتوان گفت درباره زنی که سجاده اش را پهن میکند و قرآن و مفاتیحش را میگذارد گوشه اش
و بعد
شروع میکند
مدام میرود به آشپزخانه؛ چای میگذارد، میوه تکه میکند، سقا میشود،... و اشک هایش، با زمزمهی #جوشن، میچکد پای گاز، وقت چشیدن نمکِ سحری و نهار فردای بچهها؟
گفتیم اشک و گریه!
اصلاً چه میتوان گفت درباره زنی که تا شانه اش تکان میخورد و میخواهد کمی اشک بریزد، کودکش سرش را خم میکند زیر چادرش و ملتمسانه میگوید «گریه نکن 😯😢»؟
راستی! اجر این خنده های اجباری تلخ و شیرین چند؟
زنی که عادت ندارد تنها، جامه نور بپوشد
و بچههایش را یکی یکی میبرد غسل شب قدر بدهد، تا طهارتِ مضاعف شود برایشان تا سال بعد، و از خستگی این غسل ها، خوابش بگیرد و کمی چرت بزند، چه بهره ای از این لحظات ناب از دست رفته لیلة القدر، دارد؟
نمیدانم
فقط.... اگر اعمال ساده این زن ها نبود
و شب های قدر، به جای خواباندن کودکانشان
و نشستنِ فارغ بال تا خود سحر بر سر سجاده - مانند مردان-، آنان را با پاشیدن آب به صورت شان و هزار وعده و سرگرمی بیدار نگاه نمیداشتند به گمانم چه بسا نه شیخ مفیدی در این دنیا یافت میشد نه شیخ صدوقی نه سیدرضی نه طباطبائی نه امینی نه...!
راستش… فکر میکنم سهم قابل توجهی از ثواب تمام اعمالی که ما عاملین به مفاتیحالجنان، تا خودِ صبحِ قیامت، انجام میدهیم، ثواب تمام جوشن ها، کمیل ها، نمازها، توسل ها، زیارت ها، صاف میرسد به مادر آن بزرگمرد الهی مرحوم حاج شیخ عباس قمی!
و اما ...
مادر ...!
مادر ...!
مادر ...!
و چه مادرانی که این پهنه خاکی به خودش ندیده است!؟ از کدامشان برایت بگویم؟!
میخواهی از آن مادری بگویم که هنگام ولادت فرزندش، نمک نشناسان بی معرفت مکی، شماتتش کردند که چرا با یتیم ابوطالب ازدواج کردی ؟!
یا آن مادری که فرمود عزیزکانم! حتی در دعا کردن هم اول برای همسایگان دعا میکنم و بعد برای فرزندان خودم!
تو را بخدا حواست هست چه میگویم؟! حواست هست حضرت مادر دعا برای کدام همسایگان را بر دعا برای میوه های دل خودش مقدم داشت؟! بگذریم!
بیا از آن مادری یاد کنیم که فرزند تشنهکام جانبهلبش را در آن صحرای سوزان به بابا سپرد تا با او وداع کند! آه! و چه وداعی شد!؟ کوتاه به سان درخشش آذرخشی! و چگونه نوزاد سیراب شده را برگرداند! خاک بر دهانم! چه برگرداندنی که شاید به درازای تمام عمر خلقت بر بابای کمرشکسته گذشت! همان چند دقیقه حیرت مابین میدان و خیمهگاه را میگویم! نمیدانم! شاید هم چند ثانیه!
و باز هم دریغم میآید که از آن شیرْمادری یاد نکنم که شاگرد مکتبخانه اش نهیب زد به فرزند که مبادا اشک های نوعروست، تو را از یاری امام زمانت بازدارد! و دست آخر چشم او نیز روشن شد! که چه روشن شدنی! به در آغوش گرفتن سر بریده فرزند!
و این چگونه بعید باشد از شاگردان آموزگار عالمه غیرمعلمه ای که خون پاک دو جگرپاره خویش را زیر پای امام زمانش فدا کرد!
نه عزیز همراه! نه! والله که ماجرا به همینجا هم ختم نشد!
انتهای این فراز داستان مادرانه را در آنجایی باید ببینی و بخوانی که حتی برای دیدن پیکر غرقه به خون جگرگوشه هایش، از خیمه بیرون نیامد! که مبادا غبار اندوهی بر تارک سراسر نور امام زمان خویش بنشاند!
و به یاد دار که اکنون ریزهخور خوان کرم این مادران هستی از ورای هزار و چهارصد سال!
راستی! خبر داری که میتوانی قلب های تمام این مادران همیشه تاریخ را شاد کنی در این شب بی مانند!؟
دست به سوی آسمان بلند کن و به قصد دلشاد کردن این حقایق عظیم دست نیافتنی بگو:
«اللهم عجل لولیک الفرج»!
که اکنون هنگامه زمزمه این دعا و امشب شب خواستن این کیمیاست!
🔗 لینک مشاهده مطالب و عضویت در کانال: @Shatahiyyat