مُقدَّر میشود با یک نگاهَت لیلةالاَسراء
سلام اِی سورهیِ قدرِ شبِقدرِ رسولُاللّه
سلام اِی دخترِ رحمت درود اِی همسرِ غیرت
شما اُمُّالبُکایی میشناسی گریهکنها را
سلام اِی بهترین مضمونِ شاعرهایِ آئینی
که داده جُز شما از نانِ شاعر تا قَوافیها
سلام اِی آنکه از دستَت کریمان لقمه میگیرند
توسّل میکند حتّی به خاکِ چادرت مولا
سلام اِی یاسِ نیلی جایِ سیلی را نهان کردی
ولی مانده به رویِ چادرت اِی وای جایِ پا
سلام اِی قبرِ پنهان از نظرها زائرت آقا
به صورت میزند با ذکرِ مادر مادر این شبها
سلام اِی روضهخوانی که دوزانو را بغل کردی
چه آمد بر سرَت که دخترت میگفت واٰ اُمّا
سلام اِی شالِ مشکیِ عزایِ مادرِ سادات
بدان که میرسد درمانِ دردَش جمعهای از راه
#حسین_ایمانی
#مناجات_با_حضرت_زهرا_سلام_الله
#مرثیه_حضرت_زهرا_سلام_الله
#الهم_عجل_لویک_الفرج
@shearvdastan
باید بساط داغ وعزایش علم شود
باید عزای مادرمان محترم شود
ای #شیعه داغ مادرمان کم نمیشود
حتی اگرکه دست مغیره قلم شود
تالحظه ای که #مهدی زهرا نیامده
یک سوزنی نباید از این روضه کم شود
@shearvdastan
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است!
#سجاد_سامانی
و «پناہ بر خدا» از شرّ عاشقی که پرھیزگار شود...
@shearvdastan
سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی!
#فاضل_نظری
@shearvdastan
گرچه با این شیوه جای آشتی نگذاشتی
دوستت دارم به صلح و جنگ و قهر و آشتی
فاصله از هر گره کوتاه خواهد شد اگر
قهر هم با تو خوش است امّا برای آشتی
با که خواهی باز کرد این در که بر من بسته ای؟
برکه خواهی بست دل را، چون ز من برداشتی؟
تو همان بودی که می پنداشتم، می خواستم
گرچه شاید من نبودم آن که می پنداشتی
آه می بخشی که چندی در گمانت داشتم
من نبودم آن که چشم دل به راهش داشتی
من بَدم آری تو امّا خرمنت توفان مباد
کاشکی زان باد بدبینی که در خود کاشتی
کوه واری باید اکنون بوده باشد در دلت
بس که غم بر رنج و حسرت بر ملال انباشی
بس که چشمانت فریبت دادو، وهمت راه زد
بلکه گاهی چشمه ای را هم سراب انگاشتی
قبله دیگر کن، گشایش شاید از این سوست: عشق!
ای که جز نفرت نماز دیگری نگزاشتی
#استادحسین_منزوی
@shearvdastan
هر صبح
با شنیدن عطسه
میایستم که حادثه از خانه بگذرد
آنگاه،
دنبال آن به راه میافتم
#محمدعلی_بهمنی
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
لا تسألي: تُحبُّني؟
كنت ولا أَزالْ...
از من نپرس: دوستَم داری؟
دوستَت داشتَم و دارَم...
#نزار_قبانی
#مخاطب_دار♥️
@shearvdastan
چون سنگ بر آیینه مزن، کینه خود را
مشکن دل و مجروح مکن سینه خود را
تا آب شود از تب و تابش غم غربت
چون هیمه در آتش بفکن کینه خود را
هر لحظه مشو دیگر و خورشید که سر زد
از یاد مبر صحبت دوشینه خود را
هر دانه که دیدی مخور ای مرغ بهشتی!
باری به خورندت بگزین چینه خود را
تا مهر در آن رغبت دیدار بیابد
با خشم مکدر مکن آیینه خود را
این سان مفکن عشق به تعلیق و به تعطیل
برشنبه مسلط مکن آدینه خود را
#استادحسین_منزوی
@shearvdastan
شهرها سوخته از آتش آهی گاهی
نالهای داده به باد افسر شاهی گاهی
ای بسا قدرت پیکان تهمتن نکند
آنچه کرده مژهی چشم سیاهی گاهی
نظری کن سوی رندان که سلاطین جهان
بنوازند فقیران به نگاهی گاهی
گر دمد سبزهی عشق از دل ما نیست عجب
رسته درسینهی بس، سنگ گیاهی گاهی
به امید کرم خواجهی خوبان باشد
گر کند بندهی گمراه گناهی گاهی
شادمان باش که در دیدهی ارباب وفا
کوه هم سنگ بود با پرکاهی گاهی
پای رفتن نبود در ره سرمنزل عشق
آنکه را هست غم کفش و کلاهی گاهی
خاکسارا خبر گمشدگان را تو بگوی
گر نباشد خبر از سالک راهی گاهی
#غلامعلی_خاکسار_ابهری
@shearvdastan
با اینکه پیکرِ پسرش بوریا شود
عریان به روی خاک بیابان رها شود
با اینکه از قضیّه خبر داشت فاطمه
با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه
پا شد برای امرِ مهمی وضو گرفت
آهی کشید و بغضِ بدی در گلو گرفت
صندوقچه ی لباس و کفن را که باز کرد
نفرین به اهل کوفه و شام و حجاز کرد
میدید فاطمه شده پنجاه سال بعد
در قتلگاه آمده سرباز اِبن سعد
با نیزه اش به روی تن شاه میکشد
نقشه برای پیروهن شاه میکشد
زهرا که دید واقعه را سوخت عاقبت
با آه و گریه پیروهنی دوخت عاقبت
با بازوی شکسته ی خود... روزِ آخری
با چشم نیم بسته ی خود... روزِ آخری
پیراهن حسین خودش را قواره کرد
گریه برای آن بدن پاره پاره کرد
هر سوزنی که رفت به دستش دلش شکست
میدید نیزه ای وسط سینه اش نشست
پیراهنش همینکه به زیر گلو رسید
در قتلگاه پنجه ی قاتل به مو رسید
تا روی پیکر پسرش یک سپاه رفت
خولی رسید و فاطمه چشمش سیاه رفت
رضا قربانی
#مرثیه_فاطمی_امام_حسین_علیه_السلام
#مرثیه_ایام_بستری_حضرت_زهرا_سلام_الله
#شب_زیارتی_اباعبدالله
@shearvdastan
آن يار طلب کن که تو را باشد و بس
معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی
#ابوسعید_ابوالخیر
@shearvdastan
با کوله بار خستگی ام بر دوش
از رنج روز آمده بودم
بهمن* به شوق میوه سلامم گفت
دستم تهی ز مرحمت باغ
آن شب هوای خانه چه شرجی بود
پیشانی ام چه بارش سردی داشت
تصویر کن
تصویر کن مردی در آستانه ی در میمُرد
مردی هزار مرتبه کوچکتر
از چشمهای کوچک بهمن
* نام فرزند شاعر
#محمدعلی_بهمنی
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که در شکنجه بود هرکسی که هشیار است
#صائب_تبریزی
@shearvdastan
اخمهایت خفهام میکند ای کاش یکی
گره بین دو ابروی تو را شل بکند...
#جواد_منفرد
@shearvdastan
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بیداری و رضاست
از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم
من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش بدلداریم فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم
#هوشنگ_ابتهاج
@shearvdastan
پس چه هستی ای فلک، گردور باطل نیستی
چیستی ای عمر، گر زهر هلاهل نیستی
زهر نوشاندن هم ای تقدیر بی آداب نیست
من به قسمت راضی ام اما تو عادل نیستی
در وفاداری ندیدم هیچکس را مثل تو
ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول
لحظه ای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی
هر که با من بود روزی دل برید از من، تو نیز
دل به رفتن می سپاری، گرچه مایل نیستی
گفت: روزی بازمیگردم، فراموشم مکن
گفتمش: در بی وفایی نیز کامل نیستی
#فاضل_نظری
@shearvdastan
تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما بر اتاق میافتد
#فاضل_نظری
@shearvdastan
بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود
بر تو میشد زخمها زد، بر من اما ننگ بود
با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل صدفرسنگ بود
گر چه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود
چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد
بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود
من پشیمان نیستم، اما نمیدانم هنوز
دل چرا در بازی نیرنگها یکرنگ بود
در دلم آیینهای دارم که میگوید به آه
در جهان سنگدلها کاش میشد سنگ بود
#فاضل_نظری
@shearvdastan
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
#محمد_علی_بهمنی
@shearvdastan
با اینکه پیکرِ پسرش بوریا شود
عریان به روی خاک بیابان رها شود
با اینکه از قضیّه خبر داشت فاطمه
با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه
پا شد برای امرِ مهمی وضو گرفت
آهی کشید و بغضِ بدی در گلو گرفت
صندوقچه ی لباس و کفن را که باز کرد
نفرین به اهل کوفه و شام و حجاز کرد
میدید فاطمه شده پنجاه سال بعد
در قتلگاه آمده سرباز اِبن سعد
با نیزه اش به روی تن شاه میکشد
نقشه برای پیروهن شاه میکشد
زهرا که دید واقعه را سوخت عاقبت
با آه و گریه پیروهنی دوخت عاقبت
با بازوی شکسته ی خود... روزِ آخری
با چشم نیم بسته ی خود... روزِ آخری
پیراهن حسین خودش را قواره کرد
گریه برای آن بدن پاره پاره کرد
هر سوزنی که رفت به دستش دلش شکست
میدید نیزه ای وسط سینه اش نشست
پیراهنش همینکه به زیر گلو رسید
در قتلگاه پنجه ی قاتل به مو رسید
تا روی پیکر پسرش یک سپاه رفت
خولی رسید و فاطمه چشمش سیاه رفت
رضا قربانی
#مرثیه_ایام_بستری_حضرت_زهرا_سلام_الله
#شب_زیارتی_اباعبدالله
@shearvdastan
سالروز ۹ دی
فتنه شاید، روزگاری اهلِ ایمان بوده باشد
آه! این ابلیس شاید، روزی انسان بوده باشد
فتنه شاید، در لباسِ میش، گرگی تیزدندان
در لباسی تازه شاید، فتنه چوپان بوده باشد
فتنه شاید، کُنجِ پستوی کسی، لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً، در خیابان بوده باشد
فتنه شاید، در صفِ صِفّین میجنگیده روزی
فتنه شاید، در زمانِ شاه، زندان بوده باشد!
فتنه شاید، با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّارهی پاریس- تهران بوده باشد
فتنه شاید، تابی از زُلفِ پریشانِ نگاری
فتنه شاید، خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد
فتنه شاید، اینکه دارد شعر میخواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید، از رفیقان بوده باشد
ذرّهای بر دامنِ اسلام، نَنْشیند غباری
نامسلمانی اگر، همنامِ سلمان بوده باشد
دورهی فتنهست آری، میشناسد فتنهها را
آنکه در این کربلا، عبّاس دوران بوده باشد
فتنه خشک و تر نمیداند، خدایا وقتِ رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد
#مهدی_جهاندار
@shearvdastan