خوش به حال من که تو جان منی❤️ https://eitaa.com/Sheeroghazal/2362 #جانان

چال روی گونه ات آخر مرا دق می دهد خواهشا دولت تمام چاله ها را پر کند…! https://eitaa.com/Sheeroghazal/2365 #احسان_سلیمی_نیا

تو را آن گونه می خواهم که شاهی سرزمینش را شبیه مومنی دل کنده از دنیا که دینش را https://eitaa.com/Sheeroghazal/2366 #چکامه

هر چند نداری تو ز احساس نشانی من عاشق لبخند توام گرچه ندانی مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما «با من به ازین باش که با خلق جهانی» https://eitaa.com/Sheeroghazal/2367 #نفیسه_سادات_موسوی

تو را دوست دارم چون صدای اذان در سپیده دم https://eitaa.com/Sheeroghazal/2368 #صبح زمستانت بخیر

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست گردنده فلک نیز به کاری بوده است هر جا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بوده‌ست https://eitaa.com/Sheeroghazal/2369 #خیام_نیشابوری

✨ من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی https://eitaa.com/Sheeroghazal/2370 #حامد_عسکری

از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا https://eitaa.com/Sheeroghazal/2371 #مولانا

#داستان_کوتاه مجلس میهمانی بود: پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود… اما وقتیکه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد و چون دسته عصا بر زمین بود،تعادل کامل نداشت…… دیگران فکر کردند که او چون پیر شده،دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده….به همین خاطر صاحب خانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟؟؟ پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است نمیخواهم فرش خانه تان خاکی شود…. https://eitaa.com/Sheeroghazal/2371 #داستان #حکایت #ادب #آگاهی

یا بفرما به سرایم یا بفرما به سَر، آیم غرضم وصل تو باشد❤️ چه تو آیی، چه من آیم https://eitaa.com/Sheeroghazal/2373 #عشق #شاعرانه

تو آن صبحی که بیداری به نامت نور می گیرد من آن مستم که هر جامم ز دستت شور می گیرد https://eitaa.com/Sheeroghazal/2374 تو نشاط نفس صبح پس از بارانی❤️ #حمیدرضا_یگانه

می شود از فکر من چند ساعتی بیرون روی؟ درس دارم به خدا این ترم مشروط می شوم🥹 https://eitaa.com/Sheeroghazal/2375 #درس