eitaa logo
شعر و غزل
2.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
531 ویدیو
39 فایل
📕شعر و غزل های عاشقانه و عارفانه 📕معرفی انواع کتاب همراه با پی دی اف 📚حکایت و داستان
مشاهده در ایتا
دانلود
آذر شیرینی انار است بر لب های پاییز https://eitaa.com/Sheeroghazal/2218
جهانی راز دارم مانده در دل ... https://eitaa.com/sheeroghazal/2218
در سینه ام کران تا کران عشق توست https://eitaa.com/sheeroghazal/2218
در هوس‌خیال او، همچو خیال گشته ام اوست گرفته شهر‌ دل من به کجا سفر برم؟ https://eitaa.com/Sheeroghazal/2222
طلوع کن چکاوکم بخوان حدیث صبح را https://eitaa.com/Sheeroghazal/2222 سلام بر طلوع شادمانه صبح
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی https://eitaa.com/Sheeroghazal/2224
غیرتم قانع نشد نام تو را عنوان کنم نیستی سرکار خانم… آشفته ام https://eitaa.com/Sheeroghazal/2224
می دونستین هوش مصنوعی خیلی بهتر از شاعران معاصر شعر نو میگه؟ چند بیت شعر از هوش مصنوعی براتون بذارم؟
شب را بهانه ی کردم که بگویمت سلامی https://eitaa.com/Sheeroghazal/2226
و تو بکرترین منظره ای! مثل درخت پرتقال که در پاییز به بار نشسته باشد پر از بوسه پر از دوستت دارم… https://eitaa.com/Sheeroghazal/2228
این دلاویزترین حرف جهان را، همه‌وقت، نه به یک بار و به ده بار، كه صد بار بگو! «دوستم داری»؟ را از من بسیار بپرس! «دوستت دارم» را با من بسیار بگو. ‌‌ https://eitaa.com/Sheeroghazal/2229
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی ... بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند !!! https://eitaa.com/Sheeroghazal/2228 -فاضل نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محشرتر از آن است که در وصف بگنجد صبحی که طلوعش رخ بی تای تو باشد https://eitaa.com/Sheeroghazal/2231 سلام بر طلوع عاشقانه عشق
عشق حراج می کنی ، قلب اجاره می دهی نرخ خریدنت مرا خانه به دوش می کند🌹 https://eitaa.com/Sheeroghazal/2231 صادقی نسب
«برو کشکت را بساب» می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. ⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.» https://eitaa.com/Sheeroghazal/2233 و
طلوع کن چکاوکم بخوان حدیث صبح را سلام بر طلوع شادمانه ی عشق https://eitaa.com/Sheeroghazal/2234
چقدر انسان جسور می شود وقتی مطمئن است کسی دوستش دارد https://eitaa.com/Sheeroghazal/2234
✨ چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ و سبوست https://eitaa.com/Sheeroghazal/2236
اگه ازتون درباره‌ی رابطه‌ی لانگ دیستنس می‌پرسن و میگن چجوری با اینکه دورین همو دوست دارین مثل حضرت بهشون بگین: «گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست هم‌چنانش در میانِ جانِ شیرین، منزل‌ست...» https://eitaa.com/Sheeroghazal/2236 و
☘️«جواب ابلهان خاموشی است» نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی در سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ... شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند! روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد! شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته است؛ قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ او جواب داد: آری، او گفت: خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ... شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت: جواب‌ابلهان خاموشی است. https://eitaa.com/Sheeroghazal/2236 و حکم«علی اکبر دهخدا»
صبح شروع عاشقانه های دنیاست https://eitaa.com/Sheeroghazal/2236 سلام بر طلوع شاعرانه
گفت: از جای‌ها کجا بهتر؟ گفت: جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد! https://eitaa.com/Sheeroghazal/2240
(واقعی) در بیمارستان فیروز آبادی، دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر! بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر! بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر! تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد... خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند. که داستانش را همه می دانند... عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم.. دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از «مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو» اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. https://eitaa.com/Sheeroghazal/2241
آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد https://eitaa.com/Sheeroghazal/2239