۱۷ فروردین
۱۷ فروردین
۱۷ فروردین
برای من از فلسطین بگو !
از ایستادگی در برابر ظلم و ستم. برای من از جنگ بگو. برای من از اشک و آه و از دست دادنهای پی در پی بگو. برای من از دل کندن بگو. بگو ! میخواهم بدانم میتوانم در برابر این همه غم، مغموم نگردم ؟ میتوانم با شنیدن آنچه حقیقت است زنده بمانم و به حیاتم ادامه دهم؟ بگو ! برای من از کودکان غزه بگو. بگو ببینم میتوانم خودم را جای مادران فلسطینی بگذارم، خون فرزندم را ببینم، از دست دادنش را به چشم ببینم و زنده بمانم ؟ بگو ! همه چیز را بگو. بگو ببینم میتوانم زنده بمانم اگر شریک زندگیام را با یک بمب ناقابل از دست دهم؟ اصلا شنیدن این همه حقیقتِ تلخ از منه دل نازک چه چیزی باقی خواهد گذاشت.
نه! من نمیمیرم. رسالتی دارم. مسئولیتی دارم. باری به من سپرده شده که باید به مقصد برسانم. نه! من نمیمیرم. من به این حیاتِ پر قصه ادامه میدهم تا روایت کنم حق را و فریاد مظلومان را برسانم به گوش جهانیان. نه من نخواهم مُرد تا از کودکان مظلوم غزه بگویم...
من نمیمیرم
تو چطور!؟
#بهقلمخودم
#غزه_تحت_القصف
۱۷ فروردین
همیشه خیال میکردم جامانده ام.
از آدمها، از ثانیهها و از تاریخ ... میدویدم. آنقدر تند و بی مهابا که بعید بود به مقصد نرسم و گلی که در کنار هدف روییده بود را نچینم. در میانهی راه اما نشستم. روی تکه سنگی که با سبزی برگهای ریز و درشت پوشانده شده بود. وقتی صدای تپش قلبم آرام شد و بدنم در سکونی ستودنی قرار گرفت؛ تازه چیزهایی شنیدم.. صدای آواز خواندن پرندگان، صدای دویدن رود در میان درختان و ریشههای کهنسالشان، صدای راه رفتن نسیمِ دل انگیزی که به شاخههای سبز درختان و علف های قد کشیدهی چمنزار میخورد. و صدای خودم! کسی که فراموش شده بود در انبوهی از خواسته ها و امیال. شنیدم صدای نفس کشیدن کسی را که فقط فهمیده بود باید بدود بی آنکه بخواهد از مسیرِ رسیدن به خواستههایش لذت ببرد. بی آنکه بخواهد خودش را ببیند و بشنود..
تازه در آن وقت بود که دیدم عکس صورتم را در آب زلال رودخانه که چه زیبا بود و نحیف. من خودم را سالهای سال ندیده بودم. محروم مانده بودم از آنچه هست برای رسیدن به آن چیزی که نیست...
حالا دوباره میروم. نه برای آنکه فقط به مقصد برسم. نه برای آنکه بدوم تا ابد و روزهای بعدش. نه! من دوباره میروم تا ببینم همهی چیز را و بشنوم همهی دنیا را و حس کنم درون خودم را. من میروم. اما دویدنی در کار نیست. حالا وقت آن است که در صفحهی عالم قدم بزنم ...
#بهقلمخودم | #تحویل_سال
۱۹ فروردین
۱۹ فروردین
۱۹ فروردین
وقتی بهم پیام میدید و میگید که کانال باعث شده شما با اراده قوی تری حوزه رو انتخاب کنید. خیلی زیاد خوشحال میشم .. حق دارم دیگه. مگه نه؟
۲۰ فروردین
۲۰ فروردین
کلا زندگی اینجوریه که باید پا روی دلت بزاری. حالا ممکنه دلت نخواد کاری انجام بدی. اما اون کار درست و حق باشه! و تو باید بر خلاف میل باطنی بری سمت اون کار. یا مثلا دل و قلبت با کاری موافق باشه و تو برای خدا باید اون کارو کلا رها کنی! سخته دیگه.. واقعا دشواره.
مثلا همین طلبگی.
آدم میتونه مسیر دیگه ای رو انتخاب کنه و تهش به نقطه ای برسه که هم از لحاظ اجتماعی هم از لحاظ مادی، حسابی به اوج برسه.. و خیلی از سختی هایی رو که ممکنه توی این مسیر بکشه، توی اون راه نکشه.
اما آدمیزاد میاد پا روی خیلی چیزها میزاره و مسیر سختی رو انتخاب میکنه که رسالت های سنگینی هم داره! تازه بعد از طلبگی هم باید خیلی چیزهارو بوسید و گذاشت کنار. مثلا خجالت.. طلبه ای که وظیفهاش تبیینِ باید هر لحظه و هر ثانیه تو دل مردم باشه و حقیقت رو بهشون بگه. و اگه خجالتیه پا روی دلش بزاره. خجالتشو قورت بده و با مردم ارتباط بگیره.
پ.ن : اینارو گفتم چون لازم بود یکی بیاد و همین چیزهارو بهم بگه. جدیدا اون قدری که لازمه برای مردم وقت نمیزارم. حتی همین کانالم از دستم در رفته. باید پا روی دلم بزارم... شما هم بزارید 🌱•
#بهقلمخودم #طلبگی
۲۳ فروردین
دل نوشته های یه طلبه معمولی 😍🌱
که دغدغه ها و حرفای دلش رو رو
با آیه و روایت و تاریخ میگه بهتون❤️🌱
خیلی دوست دارم همه مون جزوء فائزون باشیم...
🌐 [لینک کانال]
https://eitaa.com/joinchat/1822294239Ce313306d55
۲۳ فروردین