eitaa logo
شِیخ .
10هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
135 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Oo_Parvaneh_oO ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی حق گفتن آقای جوادی آملی که : صبر به معنای سكوت نیست ، آن كسی كه ساكت است ، ساكن است ، نه صابر ؛ سكون فضیلت نیست ، صبر است كه فضیلت است . .
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟
شِیخ .
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
ی کاری کن آقا امام زمان بهت بگه : تو یکی غصه نخور تو رو قبول دارم :)
اولِ صبح ، درست وقتی که خورشید تازه به صفحه‌ی شهر نور هدیه کرده بود ؛ به دفتر کار مادرم رفتم تا دقایقی رو اونجا سپری کنم . نا خودآگاه چشمم افتاد به این کتاب که روی میز خودشو به خواب زده بود . خیلی توجهم رو جلب کرد سریع تورق کردم و متوجه شدم این کتاب بیش تر از حد معمول قشنگه و میتونه دوست خوبی برای من باشه ‌. .🌱
حضرت آقا میگن : جان ، بهایی داره اگه خواستید ازش بگذرید ، جز به بهای خودش نفروشید . و قیمت و قدرِ جان ، بهشتِ ... .
اگر از من بپرسند که دشوارترین کار در عالم ، متعلق به چه آدم هایی‌ست ؟ خواهم گفت : که عظیم‌ترین و دشوارترین کار ، به نویسندگان تعلق دارد . از من می‌پرسی چرا !؟ بگذار برات بگویم که یک نویسنده، ساعت‌ها رنج می‌کشد و فکر می‌کند و فکر می‌کند و فکر می‌کند. ساعت‌ها قدم می‌زند . می‌نشیند، بلند می‌شود. موسیقی بیکلام را پلی می‌کند و به گیاهان و گلدان‌هایی که روی میزِ وسط اتاق است رسیدگی می‌کند. کاغذ و قلم را روی میزِ کوچکِ مخصوص خودش می‌گذارد. چای را دم می‌کند. نباتِ هل دار را از ظرف دربسته‌ی کنار سماور برمی‌دارد. اشعار سهراب سپهری را زمزمه می‌کند. برمی‌گردد و به سمت اتاق می‌رود. خودش را در آینه برانداز می‌کند. ناگهان برقی در چشمانِ مغموم‌ش موج می‌زند. بعد از چندین ساعت او بالاخره دریافته‌ست که باید از چه بگوید و از چه بنویسد؟ خودکار را برمی‌دارد و روی کاغذ واژه ها را یکی یکی ترسیم می‌کند. گویا که یک نقاش است و دارد چهره‌ی محبوب ترین آدم زندگانی‌اش را طراحی می‌کند. می‌نویسد و می‌نویسد و می‌نویسد. ساعت ها می‌نویسد و بازهم حرف برای گفتن و کلمه برای نگاشتن دارد. شب از راه می‌نویسد اما چشمان نویسنده بیدار است و دستانش مشغول نوشتن . و بعد از طلوع دوباره‌ی خورشید دست از نوشتن برمی‌دارد و می‌خواند. با صدای بلند آنچه را که نوشته می‌خواند. نوری در قلبش به بیرون از بدن تراوش می‌کند و با اشتیاق آنچه را که نوشته است کنارِ تختِ چوبی‌اش روی زمین می‌گذارد. و میخوابد صبح از خواب برمی‌خیزد‌. دستی به موهایش می‌کشد و نگاهش قفل می‌شود بر روی چند برگ کاغذی که کنار تختش افتاده‌اند. آن‌ها را همانجا رها می‌کند و به ادامه‌ی زندگی می‌پردازد.زیرا که در تهاجم این همه آلودگی، کمتر کسی حاضر می‌شود برای خواندن آن چند برگ کاغذ وقت بگذارد . و اینطور می‌شود که نویسنده بودن ، غریب‌ترین هنر عالم و البته زیباترین استعداد بشر به حساب می آید . هنگامه‌ی تحریر : سحرگاهِ امروز
خداوند‌ . . . میبیند و می پوشاند ؛ مردم‌ ندیده‌ فریاد میزنند :))! .
قلمی که برای انقلاب ننویسد؛ قلمی که برای مکتب اسلام ننویسد و اندیشه‌ای که عقایدِ تشیع را در جامعه تبیین نکند . به چه می‌ارزد؟. .