هنوز هم میشود در جایی سکونت یافت و در آنجا ، دنیا را رها کرد و به آسمانِ درونیِ آدمها خیره شد . هنوزهم میشود طرح لبخندِ گلهای جوانِ شهر را که پر پر شدند در چهرهی مادرانشان مشاهده کرد .
شِیخ .
.
درگیر درس بودم و مشتاقِ شنیدنِ صدایِ استادِ فلسفه که هر هفته ، دوشنبهها شیرین سخن میگوید و لذت یادگیری نظریه های افلاطون و سقراط را برایمان به اوج میرساند . . پیامی از طرف محدثه دانشگر ، دوستِ عزیزِ دغدغهمندم به دستم رسید :
عزیزم سلام ، امروز عصر ساعت ۵ فرصت داری باهم بریم منزل شهید عبدوس ؟
چشمانم برق زد و قلبم با شدت شروع به تپیدن کرد . با ذوق قبول کردم و هرثانیه از روز را به عشقِ فرا رسیدنِ ساعت ۵ عصر ، پشتِ سر گذاشتم . .
و حالا ، بعد از دیدار با مادر شهید ، لبخند از لبانم محو نمیشود . و خیال میکنم که شاید من ، خوشبختترینِ آدمها باشم !(:
.
شِیخ .
تا حالا به لبخندِ محمد خیره شدی !؟
دیدی چقدر قشنگه؟ دیدی چقدر آسمونیه؟ دیدی چقدر آرامش بخشِ؟
خواستم بگم که ... لبخند مادر شهید هم همینقدر قشنگ بود :) همینقدر آرامشبخش بود . همینقدر آسمونی بود !...
[ رنگِ لبخند تو ای دنیا! تماشایی نبود
آنچه ما دیدیم زینت بود، زیبایی نبود ]
.
دیدی بعضی از آدما هیچ هدفی تو زندگیشون ندارن !؟ دیدی چقدر بیتفاوت و بیتوجه به ماجراهای جامعه و اطرافشون نگاه میکنن ، زندگی میکنن و روزگار میگذرونن !؟
نکنه تو اینجوری باشیا ! تو بچه مسلمونی . تو محب امیرالمومنینی ع . . تو مجنونِ حسینی ع .. نکنه توهم درگیر روزمرگی های زندگیت بشی و اصل رسالت یادت برههاااا ! نکنه بشی همونی که دشمن میخواداااا ..
#امامزمانازمونراضیه!؟
چند روزِ پیش ، بی اختیار مشتاق شدم به خوندنِ زیارت امینالله ... مثل همیشه متوجه معنای جملات و کلمات نبودم . نا خودآگاه رسیدم به بندی از زیارت که معنای خیلی زیبایی داشت و توجهام رو جلب کرد : [ خداوندا ! دل و جان مرا شیفته اولیای برگزیده ات قرار ده و مرا در زمین و آسمانت محبوب گردان ] و به یاد کلامِ آیت الله بهاءالدینی افتادم که فرمودند : [ همهی ائمه را دوست دارم . لکن ، بیچارهی علیام .. بیچارهی علی !] و یا حدیثی از حضرت محمد ص که فرمودند : [ محبت علی ، گناهان را می سوزاند، همان گونه که آتش، هیزم را می سوزاند ] ...
همهی اینارو گقتم که بگم
پناهِ شیعههای عالم، بابا علی ...
دوستت دارم !
.
بعد از مدت ها
یک پستِ ( فاقد کپشنی ) آماده کردم .