eitaa logo
شِیخ .
10.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
133 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Oo_Parvaneh_oO تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم. .
این‌ روزهاهم ؛ هجوم مشغله‌های فکری و تهاجم کلمات و جملات توی ذهنم رخصتِ نوشتن رو ازم گرفته . .
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه مثل ما فارسی حرف می‌زنید پس معنی این غیرت رو می‌فهمید !
بعد از چند روز اومدم خونه دیدم بابا ، دو تا سخنرانیِ اخیر حضرت آقا رو که هنوز فرصت نکرده بودم مطالعه کنم ، چاپ کرده و گذاشته روی میزم . اونقدر خوشحال شدم و قلبم ذوق زده شد که قابل وصف نیست .
نه آن‌که بخواهم بگویم حالِ او بسیار وخیم بود و نه آن‌که بخواهم شرح دهم حال و روزِ مساعدی داشت . هرگز ! تقریبا چیزی میانِ این دو حالت بود . اگر بخواهم بگویم آسوده میخوابید و مژه بر هم می‌گذاشت دروغ است و اگر بگویم بسیار بیتاب بود و خواب به چشمانش نمی‌آمد مبالغه‌است . نه می‌دانم که چطور واقعه را شرح دهم و نه میتوانم به سکوت مبتلا شوم . سردرگم و حیران به نوشتن پناه آورده ام . درد ، از هر طرف که خوانده شود 'درد' است . مبتلا شدن به بیماری ، درد است و غرق شدنِ معشوق در آه و ناله‌ی زخم و جراحت هم درد است . در میانِ درد کشیدن‌های او و چکیدنِ دانه‌های ظریفِ اشک بر روی گونه‌هایش ، تنها به یک چیز می‌اندیشیدم . و آن این بود که او بالاخره روزی بهبود پیدا خواهد کرد و نفس راحتی از این همه نا آرامی خواهد کشید . و ناخودآگاه خیالم کشیده می‌شد به سمت و سویِ جوانمردانی که سالهای سال درد کشیدند و لحظه‌ای از راهی که در آن قدم گذاشته‌اند باز نگشتند . و دلم تپید ... دلم موج زد و خروشان شد برای زنانِ قهرمانی که محبوبِ‌شان را تیمار کردند و دم نزدند . اما از درون سوختند و آتش عشق ، نفس‌هایشان را در سینه حبس کرد . تحمل درد با مرور این مسائل ، برای منی که جانم تحمل حصار تن را نداشت ؛ آسان شد . هنگامه‌ی تحریر : همین حوالی .
-
این روزا .. فقط به خودم نگاه میکنم و میگم خدایا .. بهترین تصمیم زندگیم انتخاب مسیر طلبگی و درس خوندن توی حوزه علمیه بود . خودت تو این مسیر کمکم کن و همراهم باش . آمین. .
این روزها که طلاب ، در مظلوم ترین حد ممکن روزگار میگذرونن و زندگی میکنن . احساس می‌کنم رسالت خیلی خیلی خیلی با عظمتی دارم که باید به سرانجام برسونم . اما خیالم مشوشِ و مدام با خودم میگم سهم من توی این اقتدار و امینت چیه !؟ و من چه کاری از دستم بر میاد تا برای مملکت اسلامی و جامعه مهدوی خودم انجام بدم؟ .
فعلا تنها چیزی که میدونم اینه که نباید نا امید باشم و کم بیارم. همین ! .
هنوز هم می‌شود در جایی سکونت یافت و در آنجا ، دنیا را رها کرد و به آسمانِ درونی‌ِ آدمها خیره شد . هنوزهم می‌شود طرح لبخندِ گلهای جوانِ شهر را که پر پر شدند در چهره‌ی مادرانشان مشاهده کرد .