دهه فاطمیه دوم
28 جمادی اولاولی 1446
تبلیغ دانش آموزی
استان اصفهان
موقعیت: گلستان شهدا
از دو ماه قبل برنامه این بود که تبلیغ دانش آموزی در مدارس داشته باشیم، بنا این بود که وارد مدارس بشیم و در قالب پاورپوینت محتواهایی با موضوع: جنگ حق و باطل، صهیونسیم جهانی و حل مسئله ارائه بدیم.
جمعه عصر رسیدیم اصفهان، گفتند شنبه مدرسه جور نشده، از طرفی هم بلاخره اومدیم تبلیغ نمیشه بیکار بشینیم، کلاس آمادگی دفاعی واسه پایه نهمیا یه برنامه گلستان شهدا گذاشته و قراره بیاردشون اونجا، یه مقدار مسائل نظامی و جنگ نرم بهشون یاد بده، ما هم میتونیم بریم اونجا و واسشون روایتگری شهدا بکنیم و باهاشون ارتباط بگیریم، و حالا درسته برنامه عوض شده منتهی میتونیم هدفی که داشتیم رو طبق یه برنامه دیگه پیش ببریم.
منتقدشون من بودم، حالا یا به خاطر کمال گرایی یا به خاطر مسائل دیگه توجهم به باگ ها و اشکالات کار بیشتر میرفت، البته شاید هم نگاه واقع بینی نسبت به بقیه داشتم و دیگران این نگاه واقع بین رو کمال گرایی میگفتن، خلاصه حالا واستون میگم شما بررسی کنید که این نگاه واقع بینی بوده یا کمال گرایی.
اول میگفتن 5 تا مقر قرار بدیم، و بچه هارو مثل تور گلستان گردی تو این 5 تا مقر بیاریم و واسشون 20، 25 دقیقه روایتگری کنیم.
بهشون گفتم مخاطب ما معلوم نیست، کیه؟ تو چه فضایی بوده از کجا اومده، اصلا تا حالا گلستان شهدا اومده یا نه؟ گارد داره یا نه؟ چقدر گارد داره؟ از آخوند بدش میاد یا خوشش میاد یا مساویه؟
از طرفی هم هوا سرده ساعت 9 صبح، دو ساعت تو اون سرما دانش آموز 15 ساله رو میخواهی بگردونی، خستش میکنی، احتمال اینکه گاردش بیشتر بشه و بیشتر دفع بشه بیشتر از اینه که بخواد جذب بشه.
اساسا فضای گلستان شهدا خودش مربیه و آدما رو جذب میکنه، نیازی نیست وایسی یک ساعت و نیم واسش صحبت کنی که بعله شهدا فلان اند و بهمان اند، خیلی وقتا همین که بره تو این فضا بِتابه، اثرش از حرفای ما خیلی بیشتره.
خلاصه پیشنهاد دادم که به جای 5 تا مقر سه مقر بیشتر نباشه: سرداران، آیت الله ناصری و شهید کریمی، زمان هر کدوم از اینها هم 10 دقیقه نهایتا یک ربع باشه، این سه تا مقر های اجباری باشن، حین این سه مقر واسه بچه ها حسابی انگیزه سازی کرده باشی نسبت به شهدا، بعد بهش میگیم خب رفقا دو سه تا مقر دیگه هست، اختیاریه هرکی دوست داشت بیاد، هرکی هم دوست نداشت بره تو فضای گلستان سر قبر شهیدا بتابه. و اجباری واسه این مقرا در کار نیست ولی یکیش هم سن خودتونه.
با اینکه موقع بیان اشکالات طرح 1 رفقا همراهی کردن، منتهی نهایتا همون 5 تا مقر برنامه ریزی شد: سرداران، شهدای مدافع حرم، شهدای گمنام، عبدالرسول زرین، شهید علیرضا کریمی
ما شدیم راوی مقر سرداران:
قاچاقچیا دنبالش بودن، تا بلاخره تو یه کوچه خلوت، پیچیدن جلوش، اسلحه کشیدن، آقا مصطفی از ماشین پرید بیرون، عصبانی ، داد زد، بزنید دیگه! معطل چی هستین؟
عمامشو در آورد، گفت: عمامه من کفن منه، بزنید دیگه؟
قاچاقیا که این شجاعت و شهامت رو از آقا مصطفی دیدن همگی ماستا رو کیسه کردن و حاضر شدن با ایشون به عنوان نماینده دولت مذاکره کنند...
در مورد شهید مصطفی ردانی پور، شهید حججی و رفاقتش با حاج احمد کاظمی و حاج حسین خرازی روایتگری کردیم، حدود 100، 120 دانش آموز تو 5 مرحله پایه این روایتگری بودند.
#قسمت_اول
دهه فاطمیه دوم
29 جمادی الاولی 1446
تبلیغ دانش آموزی
استان اصفهان
موقعیت: گلستان شهدا
امروز با یکی از رفقا جامونو عوض کردیم، از راوی مستقر بودن داخل مقر ها اومدم همراه بچه ها شدم و با بچه ها به 5 تا مقر می رفتیم.
اولین جایی که رفتیم مزار شهید علیرضا کریمی بود، شهیدی که دکترا ازش قطع امید کردند و شفا گرفته ی حضرت عباس بود، شهیدی که معروف به مسافر کربلا و در سن نوجوانی به شهادت رسید، پیشنهاد میکنم حتما کتابشون رو بخونید.
روایتگری خوبی اتفاق افتاد و تاثیر گذار بود، روایتگری که تموم شد، به بچه ها گفتم وایسید یه عکس دسته جمعی با شهید بگیریم، عکس گرفتن خیلی جذاب بود واسشون.
مقر دوم شهدای مدافع حرم بود، راوی سر قبر شهید مسلم خیزاب ایستاده بود، بچه هارو بردیم اونجا و راوی شروع کرد به روایتگری، حقیقتا روایتگری ای نبود که مناسب سن بچه ها باشه، همش دنبال درس دادن و نکته اخلاقی بود که بعله شهید به نماز و اینها خیلی اهمیت میداد.
اساسا برخی اساتید توصیه میکنند به هیچ وجه پیام و نکته ی مطلب رو خودتون صریح نگید، بذارید مخاطب خودش از داستان اون نتیجه و پیام رو برداشت کنه، بذارید خودش بفهمه که شهدا الکی شهید نشدن، شهدا خیلی مواظب بودن، رو یه سری چیزها خیلی حساس بودن، که حالا یکیش نمازه، یکیش حق الناس، هیچ وقت اینو مستقیم نگید، چون نسل جدید و قشر خاکستری واقعا از موعظه و نصیحت فراریه، گارد داره، نباید مستقیم بهش گفت.
خلاصه مقر دوم واسه خوده بنده هم یکم خسته کننده بود از بس نکات و توصیه های صریح اخلاقی داشت.
مخاطب باید خودش به فکر بیفتد و نکته مورد نیاز خودش رو از داستان استخراج کند، نه اینکه اون نکته رو به خوردش بدهیم و با این کار اون رو از فکر کردن روی داستان و برداشت های بیشتر و بهتر بازداریم.
خلاصه رفتیم مقر سوم، شهید عبدالرسول زرین، این مقر از مقر قبلی خسته کننده تر بود، دو گروه همزمان رسیده بودیم این مقر و جمعیتمون دوبرابر شده بود، از طرفی هم راوی مستقیم داشت نکات اخلاقی رو خیلی صریح به مخاطب نسل زد میگفت، یه عده از شر و شورا که ول کردن رفتن، اونایی هم که موندن زیاد دل نمیدادن، چون هم طولانی بود و هم خیلی صریح داشت مسائل رو میگفت، به جرات میتونم بگم این نوع محتوا واقعا واسه مخاطب جذابیتی نداره.
وقتی ما وضعیت نسل جوان رو بررسی میدانی میکنیم، شاید بشه گفت یکی از علت های اصلیش همین باشه، مخاطب شناسی نداریم و با توجه به جنس و نیاز مخاطب صحبت نمیکنیم، تو کارمون خلاقیت و ایده پردازی نداریم، محتوا رو به صورت جذاب به مخاطب ارائه نمیدیم، فقط میخواهیم اصل و اساس و نکات رو خیلی شسته رفته به مخاطب بگیم، بدون هیچ خلاقیتی و بعد انتظار داریم که مخاطب هم جذب بشه و اوضاع کمی بهتر بشه، در حالی که داریم محتوای مخصوص طلاب پایه دو و سه رو به دانش آموز نسل زدِ 14.15 ساله ارائه میدیم، بعد هم میگیم چرا تبلیغ ما اثر نداره و چرا این وضعیت ماست!
مقر دو و سه هم وایسادیم عکس یادگاری گرفتیم، جذابیت این کار به حدی بود که چند نفرشون گوشی دادن که با گوشی خودشون هم عکس بگیریم و مکرر میپرسیدن این عکسارو کجا میذارید و چجوری میتونیم بگیریم ازتون.
رفتیم مقر چهار، شهدای گمنام، واقعا بهتر از دو سه مقر قبلی بود، داستانی بود و با ادبیات نوجوانان بیان میشد، شاید مفیدترین مقر همین بود، که البته به علت کم بود وقت میخواستیم نریم، ولی به راوی مقر گفتم خیلی کوتاه و ساندویچی یه داستان واسشون بگو، اونم درباره شهید ابراهیم هادی گفت.
به مقر پنجم نرسیدیم و رفتیم واسه برنامه دست جمعی.
برنامه دست جمعی نکته خاص و قابل بیانی نداشت، نمازو خوندیم و رفتیم و محل اسکان!
#قسمت_اول
دهه فاطمیه دوم
29 جمادی الاولی 1446
تبلیغ چهره به چهره
استان اصفهان
موقعیت: چهارباغ
نمیدونم تا حالا توفیق پیدا کردید چهارباغ اصفهان برید یا نه، ولی اگه یه شبی، سحری، سجده ای، حال عبادتی بهتون دست داد و احساس کردید که اگه الان دعا کنید خدا حتما دعاتون رو مستجاب میکنه دعا کنید که توفیق پیدا کنید برید چهارباغ، از بس که فضا معنویه!!
به قول شاعر: اینجا دختر پسر قاطیه!
بنا شد شب بریم پاتوق گفت و گو، یه کار خیلی خوب که از سال 95 تقریبا شروع شد این بود که تو برخی مناسبت ها و ایام انتخابات میز گفت و گو میذاشتن و طلبه ها مینشستن و با مردم چهره به چهره صحبت میکردن.
یادمه سال 1400 واسه انتخابات یکی دو بار تو این برنامه شرکت کردم، خیلی خوب بود، البته اون موقع ها معمم نبودم.
خلاصه بلافاصله بعد از نماز رفتیم چهارباغ، البته اینبار معمم، اون هم چهارباغ، حس جالبی داشت واسه خودم.
چهار پنج تا صندلی و یه میز کوچیک آوردیم و نشستیم، بهمون گفتن حالا بشینید چای و بخاری هم واستون میاریم، یه چند دقیقه طول کشید تا مسئول تورمون بتونه یکیو تور کنه و بفرسته واسه من، تو این چند دقیقه که مسئول تورمون که یه طلبه معمم و خوشتیپ و روانشناس قدری بود داشت تور مینداخت که یکیو بفرسته پیشم، زیر لب دعا میکردم که: الهی انطقنی بالهدی و الهمنی بالتقوی یعنی خدایا زبان منو به هدایت باز کن و تقوا را بر من الهام کن.
دیدیم نه فایده نداره، انگار کسی تو تور مسئول تور گیر نمیکنه، خودم تورمو باز کردم، با چهار پنج تا نوجوون15-16 ساله یه خوش و بش و یه تعارف زدیم، خداروشکر گیر کردن تو تورمون، خلاصه نشستند و شروع کردیم به صحبت کردن.
همشون ترک تحصیل کرده بودند و کار میرفتند، یکیشون تو آجیل فروشی، یکی دیگه ابزار فروشی و شغل های اینطوری.
یکیشون یکم گاردش بیشتر بود، چون جا نبود رفت یکم دورتر وایساد که دوستاش سریع بیان و برند باهم، پاشدم صندلی خودمو براش گذاشتم و رفتم یه صندلی واسه خودم آوردم، یکم نرم تر شد ولی هنوز گارد رو داشت.
تا نشستند شروع کردند به نالیدن که ما چرا تو این زندگی اینقدر بدبختی و سختی داریم، خلاصه یکم توضیح دادم که این سختیا واسه همه هست و همه این سختیا رو دارن و مثال واسشون زدم.
یه ربع در مورد این موضوع صحبت کردیم، اونی که گاردش بیشتر بود نرم تر شد، یه 5 دقیقه دیگه هم در مورد این موضوع حرف زدیم دیدیم، اونی که گارد داشت کاملا نرم شده و گفت حاجاقا من یه سوال درباره استخاره دارم.
سوالشو پرسید و ده دقیقه درباره استخاره و اینکه جاش کجاست و خیر و شر با خوشی و ناخوشی فرق داره صحبت کردم واسش، آخر دست هم گفت یه استخاره بگیرید، گرفتیم و دیگه آخر کار رفیق شدیم باهم به طوری که شماره همدیگه رو گرفتیم و...
#چهارباغ
#قسمت_اول
چه گذشت و چه دارد میگذرد؟!
از انتخابات مجلس به این طرف یه جریانی که برخی دسترسی های امنیتی هم داشت راه افتاد که عمده فعالیتشون در تخریب نیروهای انقلابی بود.
از تخریب رائفی پور و لیست صبح ایران گرفته تا تخریب رسایی و ثابتی و لیست امناء.
خب پر واضح بود که این جریان از کجا شروع شد و هدفش زدن ریشه ی پاجوش ها بود.
همون پاجوش های پابرهنه ی کوخ نشین که تو حوادث سخت انقلاب همیشه پشت ولیّ بودند اما چنارها بی تحرک و ساکت میماندند.
اون موقعی که باید در دفاع از انقلاب قفل سکوت میشکستند و صحبت میکردند ساکت بودند اما وقتی نوبت به کرسی قدرت شد همگی احساس وظیفه کردند و آمدند...
📝شیخ علی
#قسمت_اول
#سیاسی
@sheikh_ali_110