چون پرسم از پناهی، پشتی و تکیهگاهی؟
آغوش مهربانت، از هر جواب خوشتر.. :)🫂
#حسین_منزوی
گُزیدم از میانِ مرگها، اینگونه مُردن را
تورا چون جان فشردن در بر، آنگه جان سپردن را.
#حسین_منزوی
از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
میپیچد و از هر طرف سوی تو میپیچانَدم
#حسین_منزوی
رسد به خوشهٔ پروین و ماه اگر دست
همه بچینم و آویزمش به گردن تو
#حسین_منزوی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شـعـــــرنـاب
۱۶ اردیبهشت #سالروز_درگذشت_حسین_منزوی (زاده ۱ مهر ۱۳۲۵ زنجان -- درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران) شا
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را
پرندهای که به نام تو بود از لب من
پرید و برد به همراه خود نگاهم را
رسیده و نرسیده به اوج سوزاندی
به هرم صاعقهای بال مرغ آهم را
بهار را به تمامی ندیده غارت کرد
سموم فتنه به ناگه گل و گیاهم را
مسیر خفته چنان در غبار آتش و دود
که گم کند دلم و دیده راه و چاهم را
به هر طریق که رفتم غم تو پیشاپیش
کمین گرفته و بر بسته بود راهم را
تمام عمر به رنج و شکنجه محکومم
که میدهم همه تاوان اشتباهم را
#حسین_منزوی
صبح شد، برخیز و بنشین روبهروی آینه
تا ببینی بهتر از خورشید رویاروی توست💛
#حسین_منزوی
همواره عشق
بی خبر از راه می رسد
چونان مسافری که به ناگاه می رسد
#حسين_منزوى
شکوفههای هلو رسته روی پیرهنت
دوباره صورتی ِ صورتی است باغ تنت
دوباره خواب مرا میبرد که تا ببرد
به روز صورتیات،رنگ مهربان شدنت
چه روزی، آه چه روزی! که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی، آه چه روزی! که هر پرنده رسید
نُکی به پنجره زد پیش باز در زدنت
تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینهاش
شکوفههای هلو رسته روی پیرهنت
و از بهشتترین شاخه روی گونهی چپ
شکوفهای زده بودی به موی پرشکنت
پرندهای که پرید از دهان بوسهی من
نشست زمزمهگر روی بوسهی دهنت
شکفته بودی و بی اختیار گفتم: آه
چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت!
#حسین_منزوی
به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم ؟
#حسین_منزوی
بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ
تنها نگاهِ توست که در قاب میزنم...
#حسین_منزوی
نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث ، خوش است
که جز تـــــو
با دگرم نیست
ذوقِ گفت و شنود
#حسین_منزوی
چون پرسم از پناهی
پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت
از هر جواب خوش تر
#حسین_منزوی
میان غنچه و گل،از تو گفتوگو شدهاست
که باد خوشنفس و باغ مشکبو شدهاست
تو برفکندهایاز خویش پرده، ای خورشید
که شهرخوابزده غرق هایوهو شده است
درون دیدهی من آفتابگردانیست
که در هوای تو چرخان به چارسو شده است
به تابناکی و پاکی تو را نشان دادهست
ز هر ستارهٔ رخشان که پرسوجو شده است
تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند
که در شمیم گل سرخ شستوشو شده است
برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار رو شده است
چگونه آینه لاف برابری زندت؟
که از تو صاحب این آب و رنگوبو شده است
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنت عین آرزو شده است... ㅤㅤㅤㅤㅤ
#حسین_منزوی
🍂
همه باغ دلم آثار خزان دارد
ڪو ؟
آن ڪه سامان بدهد
این همه ویرانی را
#حسین_منزوی
از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند
و بی تو من مانند عصر جمعهی پاییز دلتنگم...
#حسین_منزوی
گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم
#حسين_منزوي
#شبتون_بخیر🌙
«هراس از باد هجرانی نداری؟» - وصل میپرسد
و از عاشق جواب «هرچه باداباد» میآید
👤 #حسین_منزوی
🏷️ #شعر_خوب_بخوانیم