آسمانِ دلم ابری شد و ،باران نگرفت
غصهی دوریِ تو،بر دلم آسان نگرفت...
سر به دیوارِ غمانگیز گرفت،پیچکِ دل
هرچه پیچید ولی،شانهی لرزان نگرفت...
دلِ خسته،نفسِ تنگ،نگاهی نگران
حسرت و آهِ دلم،بعدِ تو درمان نگرفت...
غربتم با تو شروع شد،کهشدم مَردِ سفر
وسعت تنگیِ دل،کوه و بیابان نگرفت...
بغضِ سنگینِ تو هرشب،بهدلم چنگی زد
قصهام با تو شد آغاز،که پایان نگرفت...
نفسم رفت از این سینه و دل،پرپر شد
قاصدی شعر مرا خواند ولی،جان نگرفت...
#فـــرزانه_بابایــی