هدایت شده از {کُـــــلِــبِـه شِــــــعــر}🌺
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینۀ تردیدند
نشد از سایۀ خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی، همۀ ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند
#قیصر_امین_پور
╭─┅─🍃🌺🍃─┅─╮
@poetry_hut_1_1
╰─┅─🍃🌺🍃─┅─╯
امروز تکیهگاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو...
#قیصر_امین_پور
روشن از روی تو چشم و دلِ روز
صبح از نام تو دم زد که دمید!
#قیصر_امین_پور
سالها دویده ام ، از پی خودم ولی
تا به خود رسیده ام ، دیده ام که دیگرم...!!
قوم و خویش من همه از قیبلهی غم اند
عشق خواهر من است ، درد هم برادرم...
#قیصر_امین_پور
دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پُخته ی راه است و من خامِ رسیدن...
#قیصر_امین_پور
گر من به شوقِ دیدنت از خویش میروم...
از خویش میروم که تو با خود بیاری ام...!!
#قیصر_امین_پور
لب به آواز گشودم به لبم مُهر زدند
چشمم آمد به سخن...
"سُرمه به خوردش دادند..."
#قیصر_امین_پور