يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم
در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم
با توأم تا با منی، پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم
دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر
عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم!
تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم
حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم!
شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم
با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین
هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم
گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم
#مهدی_فرجی
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
#مهدی_فرجی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
#مهدی_فرجی
اين و آن هيچ مهم نيست چه فكری بكنند
غم نداريم، بزرگ است خدای خودمان
من و تو با همهی شهر تفاوت داريم
ديگران را نگذاريم به جای خودمان
#مهدی_فرجی
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
#مهدی_فرجی
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کولهبار رفتنم را
مرغِ مهاجر هیچجا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پختهام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد، گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانهها مشکل ندارد
شاید به سرگردانیام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
#مهدی_فرجی
حدّ پروازم نگاه توست ، بالم را نگیر
سهمم از شادی تویی ، با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن
جادههای پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی ؟ پاسخ نمیخواهم بگویی هیچوقت
لذتِ درگیریِ حلِّ سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو ، روی سینهام
خواستی دورم کن از پیشت ، مدالم را نگیر
خاطرت آسوده ، با ببرِ نگاهم گفتهام
با همین بازیچهها سر کن ، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدرِ تو فرصت داده است
بیش از اینها خوب باش ، از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگیام ، میخواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم ، اعتدالم را نگیر
#مهدی_فرجی
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم
خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم
حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم
حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم
#مهدی_فرجی
چیزی نگو ، دزدانه و شیرین تماشا کن
بنشین و مثل دختری سنگین تماشا کن
یک کاروان خیس ابریشم همین حالا
از زیر چشم ام رفت سمت چین ، تماشا کن!
بر شانه ات نگذاشتم سر، با خودم گفتم :
آن قله ها را از همین پایین تماشا کن
آن آبشاری را که از قوس کمرگاهش
جاری ست نافرمان و بی تمکین تماشا کن
مرد خدا را هر اذان صبح در کافه
ای چشم های کافر بی دین ! تماشا کن
«من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ...»
من قرن ها رنج ام در این تضمین تماشا کن
چون بشکنم عکس تو در هر تکه ام پیداست
باور نداری بشکن و بنشین تماشا کن !
#مهدی_فرجی
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی!
نمیبینم تو را ابریست در چشم تَرم یعنی
سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم
فقط یکریز میگردد جهان دورِ سرم یعنی
تو را از من جدا کردند و پشت میلهها ماندم
تمام هستیام نابود شد، بال و پرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟
اگر ده سال بر میگشتم از امروز میدیدی
که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی
تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه میماند به جا؛ خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم
اگر منظورت اینها بود، خوبم... بهترم یعنی!
#مهدی_فرجی