میان خاک سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک #مرده را کندیم
چقدر #خاطره ی نیمه جان درآوردیم
چقدر #چفیه و #پوتین و #مهر و #انگشتر
چقدر #آینه و #شمعدان درآوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم #خرماپزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که #آتشفشان درآوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم...🌱
#سعید_بیابانکی
زیباترین قسم سهراب سـپهری:
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم میگذرد
آنچنانی که فقط
#خاطره ها خواهدماند
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود
جامه اندوه مـپوشان هرگز...
زندگی ذره كاهیست
كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست
كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق
بجزحرف محبت به كسی
ورنه هرخاروخسی
زندگی كرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دوسه تاكوچه وپس كوچه
واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم
#خاطره
#علی
-خوب یادم هست !
روزی که به این دنیا آمدم...
صوتِ اذان که مُزیّن شده بود به نام مُعظَّمش..
شد اولین نوای شنیدنیِ گوشهایم..
-خوب یادم هست !
زمین خوردم و ...
میخواستم رویِ پا بایستم ...
مادرم زمزمه کرد :
« یاعلی مدد است! »
از همان روزها تا امروز که دنیا
همهی تلاشش را کرده زمینَم بزند..
نامش شده همهیِ تکیهگاهم..
-خوب یادم هست !..
بر سرِ هر سُفرهای پدرم میگفت:
«نان به برکت نام علیست..»
حتی سرمشقِ اولین خطی
که نوشتم را هم خودش تغییر داد:
«بابا (از صدقهسرِ علی) آب داد»
«بابا (از صدقهسرِ علی) نان آورد»
از همان روزها ما
بر سر هر خوان که بنشستیم علی رزّاق بود !
-خوب یادم هست!
سروکارم که به عِشق افتاد ..
استاد میگفت و
من مشقِ عشق مینوشتم :
[ "عشق" سه حرف دارد و
نام بلند مرتبهی او هم سه حرف: #علي ]
همین عاشقی راستش ..
شُد مطلعِ شبهای مستیِ ما ..
از همان شبها ..
صدای پیرمرد روضهخوان ..
مانده در گوشم که در غم و شادی
زمزمهاش بود :
" علیُّ و یاعلیُّ و یاعلیُّ و یاعلیُّ.. "
ما هم کیفمان کوك میشد و..
زیرلب میگفتیم:
«نازم به دهانی که به شادی و به غصّه
یك عُمر علی گُفت و مرا مَست نگهداشت ! »
-خوب یادم هست!
نجف که رسیدم ..
قلبم را با همهی شکستگیهایش
امانت گرفت و بغلم کرد ..
ربُّ الاربابِ بیپناهیَم شد و ..
پدرانه پناهم داد ...
-خوب یادم هست اما..
حالا که پیرمردِ روضهخوان نیست ..
استادِ عاشقیم رفته ..
خودم هم نجف نیستم و ..
حال و احوالم هم مثلِ آن روزها نیست..
-کاش یادش باشد..
آن دم آخری
من تنهاتر از همیشهیِ همیشهَم..
بیقرار آغوشِ امنِ پدرانهش هستم ..
کاش بیاید.. محکم بغلم کند ...
لبخند بزند و بگوید :
«انا علی الذی کُنتَ تُحِبُهُ
علی که سنگش را به سینه میزدی،
من هستم.! »
#به_قلم_غریب
پ.ن؛
کسَم علیست در آن بیکسی که میگویند
به عزّت و شرفِ لا اله الّا الله !