پس کجا خواب ماندهای سهراب؟! «کفش هایت کجای این قصّه ست؟!»
«عاقبت آب را گلآلوده» یا گلآلوده، آب را کردند
یک، دو، سه، چار، پنج، شش یا هفت، هشت، نه، ده، دوباره ده، ده، ده...
بعد انگشتها کم آوردند، با مسلسل حساب را کردند!
زنگ اوّل که زنگ تاریخ است، خواب بودند انتهای کلاس
زنگ آخر که جبر و هندسه بود جای ما انتخاب را کردند
ما و اربابها و دهقانها، ما و فریاد در خیابانها
ظاهراً انقلاب را کردیم، واقعا انقلاب را کردند!!
.
گریه کردند در شب آتش، بعد خواندند از کراماتش
تا که تبدیل به خدای بزرگ، آدمِ توی قاب را کردند
عاشقی خسته گیر آوردند، از ته کوچه قیر آوردند!
آتش از چشمشان زبانه کشید تا خدایان، عذاب را کردند
.
«از کجا میرسم به خانهی دوست؟!» خون سهراب بود یا که ندا؟!
بعد از زندگی جواب شدیم، بعد آنها جواب را کردند
#سید_مهدی_موسوی
نه ميل به آغاز و نه پايان دارم
عمرى است كه مرده ام ولى جان دارم
آيا ماهى به آب ايمان دارد
اين گونه كه من به عشق ايمان دارم؟!
#سيد_مهدى_موسوى
اگَر که پَنجَره را سَمتِ عِشق میبَستَند
بدونِ شِعر و گِریه چه کار میکَردیـم؟!
#سید_مهدی_موسوی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
بر باد میدهم همه ی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
#سید_مهدی_موسوی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi