ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده
انگار کـــه طوفان غــــزل در تو وزیده
دریاچهی موسیقی امواج رهایـی
با قافیهی دستهی قوهای پریده
اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن، انگشت گزیده
هــم خواجـــه کنار آمده با زهد پس از تو
هم شیخ اجل دست از معشوق کشیده
صندوقچــــهی مبهــــم اسرار عروضـی
«المعجم» ازاین دست که داری نشنیده
انگار «خراسانی» و «هندی» و «عراقی»
رودند و تو دریـــای بـه وصلش نرسیده
با مثنــوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقر قوافی نفسش را نبریده...
مفعــول ومفاعیل و دل بـــی سروسامان
مستفعل و مستفعل و این شعر پریشان
بانــــوی مرا از غـزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطر ِ پراکنده که هستی؟
از «رابعـــــه» آیـــا متولد شدهای یا
با چنگ تورا «رودکی» آورده به دنیا؟
درباری «محمود»ی یا ساکن «یمگان»
در بادهی مستانی یا جامهی عرفان
اسطورهی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور
ای شعر تـر ازشعـر تراز شعـرتراز شعر
من باخبرازعشق شدم بی خبراز شعر
دست تو در این شهر براین خاک نشاندم
تا قونیــــه تا بلـــــــخ چــرا ریشه دواندم؟
آرام ِ غـــــزل مثنـــــوی ِ شــور و جنـــــون شد
این شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لاحــــول ولا قــــــوة الا بتغـــــزّل
#مهدی_فرجی
#ظهرتون_زیبا_و_پرامید_و_شادیبخش🦋
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور