در خون نشسته دیدۀ چشمانتظارها
خالیست جاده از تب و تاب سوارها
مردهست در میانۀ جانها، امیدها
رفتهست از تمامی دلها، قرارها...
خشکیده در گلوی نیستان، نفیرها
افتادهاند از تب خواندن، هَزارها
تا کی به باغ این همه گلهای کاغذی
از خود درآورند ادای بهارها...
در انجماد عاطفهها، شاعرانهتر
باید سرود مرثیۀ آبشارها
وقتی چو آفتاب، قدم میزنی به دشت
سر میکشند نام تو را سبزهزارها
غیر از تو ای مسافر شرقی، که میدمد
روح امید در دل امیدوارها
وقتی تو نیستی و نفس میکشم هنوز
میگیرد آسمان دلم را غبارها
سر میزنی و میشکند این شب سیاه
«از یک خروش یا رب شبزندهدارها»
📝 #عباس_شاهزیدی
🏴همه در روز شهادت #امیرالمومنین عزاداریم
ای عید! بدان جهان گرفتار علیست
این کهنه و نو شدن فقط کار علیست
از سرخی چشم غنچهها فهمیدم
امسال بهار هم عزادار علیست
✍ #عباس_شاهزیدی
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از «اَبوا» به روی خلق، باب دیگری...
بال وا كن لحظهای در زیر باران شهود
از فراز عرش میبارد سحاب دیگری
بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری
ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری
ما خدا را در جمال چارده تن دیدهایم
خواندهام این حرفها را در كتاب دیگری
جمله از شهر و دیار و آب و خاكی دیگرند
این یكی هم میرسد از خاك و آب دیگری
بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق
بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری
حضرت خورشید هفتم، آن كه چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری
شك ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان
وصف او را میكند با آب و تاب دیگری
ماه كی بعد از نگاهش آفتابی میشود؟
میرود از شرم، شبها در حجاب دیگری
شش كتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از كتاب معرفت، فصلالخطاب دیگری
یا نمیداند بلندای مقامش تا كجاست
یا ندارد منكرش حرف حساب دیگری...
یا بگو باب الحوائج، یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری
✍ #عباس_شاهزیدی