کنار کوه صفا هم دلش صفا نگرفت
کسی که زیر لوای حسین جا نگرفت
اگر چه سنگدلی خوب نیست بد هم نیست
که خاک با همه ی نرمی اش جلا نگرفت
صداش کن که حسین عاشق صدازدن است
به این دلیل ، همان ابتدا دعا نگرفت
شکایتی مکن از طرز دستگیری او
همین بس است ز لطفش ، مچ تو را نگرفت
به خود ببال اگر صید دام او شده ای
که تیر غمزه ی چشمش ره خطا نگرفت
شود به دم زدن از غیر حضرتش ، محکوم
کسی که بر در این آستانه پا نگرفت
هزار سال کند عمر باز ناکام است
کسی که رخصت رفتن به کربلا نگرفت
بدون نسخه نویسیِّ تربت اعلاش
مریض هیچ کسی در جهان شفا نگرفت
از آن غروب که او سر گذاشت بر سر نی
به جز به گوشه ی غم ، هیچ نی ، نوا نگرفت
به یاد طشت طلا بود و داستان سرش
که عمداً از کرمش ، سائلش ، طلا نگرفت
#محمد_قاسمی
جلوهے مُشترک حیدر و زهرا ؛ زینب
فیض جارے شده از عالم بالا ؛ زینب
نه فقط فخرِ تو؛فخرِ پدرت هم بوده
به تو گفتند اگر زینت بابا ؛ زینب
نیمیاز هیمنهیتو بهخدیجهرفتهست
نیمهی دیگر تو رفته به طاها؛ زینب
مادرت اُمِّأَبیهاست از این رو باید
لقب تو بشود "سِرّ أَبیها" ؛ زینب
مادرت مرتبهے عصمت ڪبرے دارد
توازاینروشدهایعصمتِصغری؛زینب
ڪعبهراضیست؛اگرمَضجعِتوسَمتخودش
بِڪشد عقربهے قبله نما را؛زینب
....
اشتباه است اگر فڪر ڪنم در عالم
فاطمه نائبهاے داشته اِلّا زینب
سینهام را ڪه ببویند ملائک در قبر
مینویسند به روے ڪفنم "یا زینب"
مِنّت از هیچطبیبی نڪشم چون ڪه مرا
اشڪ در داغ تو ڪردهست مداوا ؛ زینب
اشک خونین اباالفضل دلیلش این بود
دستِتو بستهشد؛او ڪرد تماشا ؛ زینب
نیزه دار سر ارباب دلش سنگے بود
با دلت چونڪه نمیڪرد مدارا ؛ زینب
نیزهداران همه مستند؛در این راه دراز
بیسببنیستزمینخُوردنِسرها؛زینب
حرمله،شمر،سنان،زجر ؛ مُقصّر هستند
ڪه شدے غرق ڪبودی تو سراپا ؛ زینب
#محمد_قاسمی
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
جلوهے مُشترک حیدر و زهرا ؛ زینب
فیض جارے شده از عالم بالا ؛ زینب
نه فقط فخرِ تو؛فخرِ پدرت هم بوده
به تو گفتند اگر زینت بابا ؛ زینب
نیمیاز هیمنهیتو بهخدیجهرفتهست
نیمهی دیگر تو رفته به طاها؛ زینب
مادرت اُمِّأَبیهاست از این رو باید
لقب تو بشود "سِرّ أَبیها" ؛ زینب
مادرت مرتبهے عصمت ڪبرے دارد
توازاینروشدهایعصمتِصغری؛زینب
ڪعبهراضیست؛اگرمَضجعِتوسَمتخودش
بِڪشد عقربهے قبله نما را؛زینب
....
اشتباه است اگر فڪر ڪنم در عالم
فاطمه نائبهاے داشته اِلّا زینب
سینهام را ڪه ببویند ملائک در قبر
مینویسند به روے ڪفنم "یا زینب"
مِنّت از هیچطبیبی نڪشم چون ڪه مرا
اشڪ در داغ تو ڪردهست مداوا ؛ زینب
اشک خونین اباالفضل دلیلش این بود
دستِتو بستهشد؛او ڪرد تماشا ؛ زینب
نیزه دار سر ارباب دلش سنگے بود
با دلت چونڪه نمیڪرد مدارا ؛ زینب
نیزهداران همه مستند؛در این راه دراز
بیسببنیستزمینخُوردنِسرها؛زینب
حرمله،شمر،سنان،زجر ؛ مُقصّر هستند
ڪه شدے غرق ڪبودی تو سراپا ؛ زینب
#محمد_قاسمی
#میلاد_حضرت_زینب
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
#حضرت_زینب_مدح
هركسي در وادي زينب قدم برداشته ست
جاي شكّي نيست كه رخصت ز حيدر داشته ست
در شُكوه ، آئينه ي گردان خديجه بوده است
فاطمه در خانه ي خود هرچه دختر داشته ست
تالي اُمّ نبي را خوانده ايم اُمّ ولي
مرتضي در خانه دختر نه كه مادر داشته ست
مَحض گَشتن دور او بوده ست ، جبريل امين
---گر به قدر وسعت افلاك شهپر داشته ست
كلّ خواهرهاي عالم را "برادر دوست" كرد
آن همه مِهري كه زينب با برادر داشته ست
ظاهراً ارباب ما مدفون به ارض كربلاست
باطناً شش گوشه اي در قلب خواهر داشته ست
از صداي حيدري اش كه صداي ذات هوست
"أُسٍْكُتُوا" بازار شهر كوفه را برداشته ست
فتح شام از فتح خيبر هيچ چيزي كم نداشت
يك تفاوت داشته ، قلعه فقط در داشته ست
خطبه هايش را اگر چه چون پدر ايراد كرد
سطرْ سطرش بي گُمان بوي پيمبر داشته ست
بانويي كه پيش مرگ گيسويش عبّاس شد
بر سرش در باد و طوفان نيز معجر داشته ست
پيري اش ، قد كمانش ، حاكي از اين مطلب است
شاه را ديده كه حنجر زير خنجر داشته ست
#محمد_قاسمی
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلیاللهعلیکیااباعبدالله ❤️
دارم همه دم روی تمنّـا به حسین
محتاجترم از همه ؛ امّا به حسین
نزدیکترین جواب را میشنـــوم
از دور سـلام میکنمتا به حسین
#محمد_قاسمی
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
#حضرت_زینب_س_مدح_و_مصائب
از نسل يك حقيقتِ دور از مَجاز بود
زينبْ كه شاهزادهی مُلـكِ حِجاز بـود
با سرشكستگي ابـداً سِـنخيت نداشت
اين كوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود
وقتي كه بـود وارثِ اجـلالِ مـادري
تشـبيه او به حضرت زهرا مُجاز بود
در عصمت و وقار و حـيا بعد مادرش
بر كُـلِّ بـانـوانِ جـهان پيـشـتاز بود
او را خطابِ عالـِمـه شـد، بي مُعلَّمه
اَلحَـقْ چه قدر درخـورِ اين امتياز بـود
حرف از گره گُشايي او رفـت هر كُجـا
دستش شبيه دست علی چاره ساز بود
پيوسته داشت ياصمد و ياغني به لب
با اين حساب از دو جهان بی نياز بود
با "يا حسين" خاطرش آرام میگرفت
از بس كه اسـمِ دلـبرِ او دلنــواز بود
قـارون شد آن فقير كه وقتی نياز داشت
دسـتش به سمـت خانهی زينب دراز بود
در راهِ عشق خويشتن از هستیاش گُذشت
هســتی فدای او كه چنين پاكـباز بود
چشمم شود فداش كه اشـكـم به ماتمش
با اشكِ بر حسين و حسن، همتراز بود
چون شـد حُسين قبلهی اشك و قتيل اشك
زيـنب، خُـدايِ عـالَـمِ سـوز و گداز بود
از چادرش نيامده شكلی به ذهنِ شعر
جُـز پرچــمي سياه كه در اهـتـزاز بود
از دستْ بسته بودن او كم سخـن بگـو
دستـش شـبيه دستِ خـداوند باز بود
::
وقتي رسيد نـاقهی او پرده داشت، آه
روزي كه رفـت ناقهی او بی جهاز بود
از چشم خويش آب بر آن حلق تشنه ريخت
بيخود فرات روز دهــم گرم ناز بود
يك سال و نيم در غم لبهای خشك شاه
خيره به آب، وقت وضوي نماز بود
از گيسوي سپيد و كمانِ قدش، بفـهم
...درد اسارتش چه قَـدَر جانگـداز بود
✍ #محمد_قاسمي
#حضرت_زینب_س_مدح_و_مصائب
از نسل يك حقيقتِ دور از مَجاز بود
زينبْ كه شاهزادهی مُلـكِ حِجاز بـود
با سرشكستگي ابـداً سِـنخيت نداشت
اين كوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود
وقتي كه بـود وارثِ اجـلالِ مـادري
تشـبيه او به حضرت زهرا مُجاز بود
در عصمت و وقار و حـيا بعد مادرش
بر كُـلِّ بـانـوانِ جـهان پيـشـتاز بود
او را خطابِ عالـِمـه شـد، بي مُعلَّمه
اَلحَـقْ چه قدر درخـورِ اين امتياز بـود
حرف از گره گُشايي او رفـت هر كُجـا
دستش شبيه دست علی چاره ساز بود
پيوسته داشت ياصمد و ياغني به لب
با اين حساب از دو جهان بی نياز بود
با "يا حسين" خاطرش آرام میگرفت
از بس كه اسـمِ دلـبرِ او دلنــواز بود
قـارون شد آن فقير كه وقتی نياز داشت
دسـتش به سمـت خانهی زينب دراز بود
در راهِ عشق خويشتن از هستیاش گُذشت
هســتی فدای او كه چنين پاكـباز بود
چشمم شود فداش كه اشـكـم به ماتمش
با اشكِ بر حسين و حسن، همتراز بود
چون شـد حُسين قبلهی اشك و قتيل اشك
زيـنب، خُـدايِ عـالَـمِ سـوز و گداز بود
از چادرش نيامده شكلی به ذهنِ شعر
جُـز پرچــمي سياه كه در اهـتـزاز بود
از دستْ بسته بودن او كم سخـن بگـو
دستـش شـبيه دستِ خـداوند باز بود
::
وقتي رسيد نـاقهی او پرده داشت، آه
روزي كه رفـت ناقهی او بی جهاز بود
از چشم خويش آب بر آن حلق تشنه ريخت
بيخود فرات روز دهــم گرم ناز بود
يك سال و نيم در غم لبهای خشك شاه
خيره به آب، وقت وضوي نماز بود
از گيسوي سپيد و كمانِ قدش، بفـهم
...درد اسارتش چه قَـدَر جانگـداز بود
✍ #محمد_قاسمي