دوباره بوی دلانگیز کیف و دفترِ تازه
شکفتنِ گل علم از کتاب و جوهر تازه
به روی شانه نشسته همای عشق و اراده
که باز کرده پرش را به سوی باور تازه
کتاب و دفترِ مشق و لباس فرم دبستان
روانه کرده دلم را به سوی سنگر تازه
شده حیاط دبستانِ ما شبیه گلستان
که قد کشیده در آن سرو با صنوبر تازه
بهار کرده خزان را صدای بلبلکانش
کلاسها شده خوشبو به عطر عنبر تازه
نگاه و خندهٔ بابا، دعا، اجازهٔ مادر
کشانده رودِ امیدِ مرا به بستر تازه
صدای همهمه و خنده در حیاطِ دبستان
و دوستان قدیمی کنارِ یاور تازه
صدای پر زمحبت، نگاهِ مِهرِ معلم
نشان ز عشق که دارد؟ ز مهر مادر تازه
مسلح است دوباره دو چشم تیز معاون
به گوشههای حیاط از نَما و منظر تازه
گرفته رویِ سرِ بچه ها کتاب خدا را
مدیر با گل لبخند و نقشِ رهبر تازه
بیا و شکرِ خدا کن که از معادن علمش
به قلب شیفتگانْ ریخته است گوهر تازه
دوباره ریزش برگ از درخت کوچهٔ مهر و
شکفتن گل علم از کتاب و جوهر تازه
#مستان(معصومه گودرزی)
قاصدکها آرزو را میبرند
من سپردم قاصدک را دست باد
کاش از سوی تو آرد یک خبر
در دلم هستی و در آغوش یاد
ندبههایم بر لب آدینههاست
باز دستم را هلالی کردهام
رنگ دلتنگی به بوم قلب و باز
چشم را با گریه خالی کردهام
آسمان مبهوت و ابرش بیقرار
ابر ، درگیر هوای پر ز نم
کاش میدیدی نگاه هر دو را
خسته و آشفته از طوفان غم
درد در قلبم چه جا خوش کرده است
میپرد از شاخهی دل بر نگاه
تار چشمم را گرفته محکم و
بافته از گریههایم شال آه
بی تو ماندنها چه طولانی شده
یک خبر از وصل تو انگار نیست
یا که شاید در هوای وصل تو
چشمهایم لایق دیدار نیست
قلب دنیا در گناهان مستعد
با خلوص پاکی و ایمان چه ضد
انتظار اینجا فقط حرف است و بس
نیست در این خاکیان یک ذره جد
هر کجا هستی بیا تعجیل کن
قافله سالار میخواهد زمین
دست وصلت را بده بر دستها
چهرهی ویران دنیا را ببین!
کاشکی در مویرگهای خزان
نقش میبست آشیان زندگی
میشکفت از برگهای خشک و زرد
باوصالت غنچههای بندگی
ای کرامت.پیشه بر ما رحم کن
خاک گلدان زمین را نور ده
خستگانِ سرزمین عشق را
با شهاب چشمهایت شور ده
#مستان
عشق را با گوشهی چشم تو معنا کردهام
با هجای نام تو در شعر غوغا کردهام
کوچ از شهر گنه تنها فقط یک حرف بود
چون برای ترک آن امروز و فردا کردهام
در میان روزهای پربلای غیبتت
جمعههای دلسپردن را مهیا کردهام
وصل تو با چلهی ترک گنه ممکن ولی
در میان خوبها خود را چه رسوا کردهام
عاشق روی توام اما چرا وقت نیاز
با گناهم خوبتر از دلبرم تا کردهام
کرده ویرانم گسلهای فراق روی تو
ارگ ویران دلم را با تو برپا کردهام
گل نموده العجلها باز در دشت دعا
من تو را در سرزمین سجده نجوا کردهام
"بی تو گر دنیا ببینم هر دو چشمم کور باد"
بیتو خاکی بر سر بی رحم دنیا کردهام
بس که دلتنگی شکفت از آههای جان من
بارش مهر نگاهت را تمنا کردهام
شاهد شبهای شبگردی چشمم ماه بود
تا سحر با یاد تو مه را تماشا کردهام
در کنار ساحل دلدادگیها سالهاست
من هوای دیدن آبیِ دریا کردهام
بغضها چون ریسمانی بسته بر دار تنم
تنگ در آغوش جمعه عقده را وا کردهام
#مستان
#امام_زمان🌹
من همان قطرهی بارانیام و دلگیرم
زیر پای غم و غصه شده له تصویرم
ساعت عاشقیام کوک به وقت غزل است
ذکر خیر تو شده بر لب هر تفسیرم
زخم دردم شده باز و چه کسی میفهمد
پشت این چهرهی خندان به غمی درگیرم
عقل افتاده به دام دل عاشق اینجا
"عقل من دست دلم بوده و بیتقصیرم"
چون درختی که شده با تبری دوست ببین
بی تو آخر به تبِ خاطرهها میمیرم
سرزنش کرد مرا هر که پریشانم دید
من نه، باید که شود سرزنش این تقدیرم
باز هم فصل خزان؛ باغ پر از برگِ زرد
جاده و یک غزل خیس شده تسخیرم
#مستان
ایوالله به جناب مدیر
روزیتون باشه به همین زودی👌🤲
مستم ز گلاب حرم خوشبویت
ضامن تویی و
من شدهام آهویت
#مستان
27.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از گنبد تو تا به زمین گنج صفا ریخت
باز از لب عاشق همه انوار دعا ریخت
زیباست که دریا شود از چشم گنهکار
اشکی که به شوق کرم و لطف رضا ریخت
#مستان
ای برف تو یک نعمت بیهمتایی
یک شال سفید بر سر صحرایی
از رقص تو بر قلب زمین دلشادیم
سردی و ولی برای ما زیبایی
#مستان
ای برف تو یک نعمت بیهمتایی
یک شال سفید بر سر صحرایی
از رقص تو بر قلب زمین دلشادیم
سردی و ولی برای ما زیبایی
#مستان
پاییز و غم بیکسی اش در فردا
در گوشِ خزان تلاطم نجواها
آذر نگران است که از دل برود
با عشوهی نوعروس دی در یلدا
#مستان
وقتی که دلتنگی حصارم شد
چشمم به سمت آسمان چرخید
بر پیچک غمهای دور از تو
ابرِ نگاهم بیهوا بارید
شاید ستاره یا که مهتابی
دنبالِ تو در آسمان بودم
از آن زمان که پرکشیدی تو
من؛ خستهای بیسایبان بودم
دیدم تو را در عمق یک رویا
تاجِ سرت از نور و مروارید
بال فرشته سایهبانت بود
دست تو را با عشق میبوسید
چون لعلِ زیبا میدرخشیدی
عطر وجودت یک گلستان بود
نقشِ تبسم بر لبان تو
آرامْبخشِ خوابِ مستان بود
برخاستم از خواب شیرینم
گریه مرا تا قعر دریا برد
بوی بهشتی بر مشام آمد
در من ولی آهسته دنیا مرد
پروانهی غمگین قلب من
کنجِ شبستان دلم کز کرد
بیعطرِ دستان تو روحم را
این جسم، سرگردان و عاجز کرد
در قابِ عمرم زندگی پوسید
دنیای من تصویری از غم داشت
در لحظههای سردِ تنهایی
آغوشِ من؛ مادر تو را کم داشت
#مستان
روح تمام مادران آسمانی شاد🥀
@baresh_haye_ghalamman
میان دل چه به پا کرده عشق گرد و غبار
نوشتهام غزلی را برای یک اقرار
چقدر عشق تو ریشه دوانده در قلبم
غم تو با منِ خسته چکار کرده چکار
به برق باد گناه از نگاهت افتادم
من و دلی که شکسته به زیر این آوار
صدای پای وصالت در این زمانهی سرد
کند امید زمین را بدون شک بیدار
دوباره در سر من پیچکِ خیال تو
و دارد از نرسیدن، شکایت بسیار
چقدر فصل زمستان هجوم آورده
به شاخههای قرار و به سروهای وقار
بیا و آخرِ اسفند خستگیهایم
بریز در تن سردم نشانههایِ بهار
ببار حضرت باران به خاک تشنهی دل
کمی ز بذر نگاهت به دشت مرده بکار
به عشق پاک نفسهای تو شدم تکثیر
"بیا و قاصدکت را به بادها نسپار"
خدا کند به قیامت نیفتد ای آقا
نگاه منتظر من و لحظهی دیدار
#مستان