eitaa logo
🇮🇷🦋 شعـر زیبـا 🦋🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
[ لـیـنـک ڪـانـال ] http://eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf [ مدیر اصلی کانال @Hasibaa6 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 ۴ دی سالروز تولد پدر شعر فارسی، رودکی بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا! شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی آفرین و مدح سود آید همی گر به گنج اندر زیان آید همی ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دل من عاشق تو، فاصله فریاد من است گذراز فاصله ها،شب همه شب یاد من است شده بیداد زمانم، غم یارم به دلم غم سودای زمانم، همه بیداد من است ای که هر سو گذری، بر دل بیمار من آی تو‌ مرا همچو طبیبی که چو امداد من است دگری را نشود همچو‌ مَنَت عاشق و زار دگری کی چو‌ من آن عاشق و همزاد من است دل عاشق شده غرق از غم عشقت شب و روز دل من عاشق تو، فاصله فریاد من است ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
اگر روزی به کسی محبت کردید.... باور داشته باشید هرگز نخواهدتوانست از یاد ببرد ماندگارترین اثرهنری انسان! محبت است💚
🌼 صادقانه خوب باش 🌻 فقط ادای خوبا رو در نیار... 🌿🌼🌿 ‌‌‎┏━🍃🦩🍂━┓ @sherziba110 ┗━🍂🦩🍃━┛
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است گفتم مرا غم تو خوش تر ز شادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است؟ گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است ⚘️ ⚘️ ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
عشق کمیاب است اما بی گمان نایاب نیست آفتابِ مهربانی تا ابد در خواب نیست می‌رسد روزی که دلتنگِ تماشایم شوی هیچکس مانند من از دوری‌ات بی‌تاب نیست طاقتم کم می‌شود وقتی که پیشم نیستی ماهِ من، انگار در هفت آسمان مهتاب نیست بعدِ تو هر اشک بغضم را به آتش میکشد کاش میگفتی که آتش همنشین آب نیست می‌روی و از تو در آغوشِ من جا مانده است تیک تیک ِساعت و عکسی که از تو قاب نیست کاش می‌پرسیدی احوالِ مرا قبل از سفر بی تو اکنون، حال و روز شعرهایم ناب نیست ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
صدایی‌ست پُر از باغ و بهاران پُر از جوی و پُر از صبح پُر از نم‌نمِ باران. صدایی‌ست پُر از جذبه و اشراق پُر از پرده عشاق رها در همه آفاق. صدایی که مرا می‌بَرَد از خویش به مستی به آغاز جهان و به جوانسالیِ هستی صدایی‌ست، صدایی‌ست... محمدرضاشفیعی کدکنی درود بر عزیزان 🌷❤️🌷 روز و روزگارتون پر از نیکی 🙏🙏🙏 ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 چـــرا چــون دیدگـانـت، دائمــاً آبـــی نمی‌گردی؟ چــرا زردی؟ چــرا زرّیــن و عنّـــابـــی نمی‌گردی؟ گهی تلخی،گهی شوری،گهی ازعاشقی دوری چـرا همچون شکر،سرشارِ شادابی‌نمی‌گردی؟ سماجت می‌کنی دائم که باشی مثل اسکندر چــرا مـانند بهجـت یا که دولابــی نمی‌گردی؟ چو شدتاریک و ظلمـانی،جهـانت از پریشانی چرا خورشیدِرخشان یاکه مهتابی نمی‌گردی؟ شـدی پـژمـرده از بی‌رغبتی، در خلـوتی مردود نمی‌رقصی چــرا؟ پــایـانِ بـی‌تـابـــی نمی‌گردی؟ برو دریای دانش را شناگر چـون نهنگی باش چــرا مـاننـد افـلـاطــون و فــارابـــی نمی‌گردی؟ بیا حرمت به حرفم نِه،بزن بر بالِ خود رنگی چــرا چـون دیدگـانـت، دائمـاََ آبـــی نمی‌گردی؟ ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
از شیفتگان نو رباعی هستم نقاش خطوط انتزاعی هستم بااینکه کنار می کشم از بعضی پابند شئون اجتماعی هستم ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
گاه پنهان از تو دل را می برم در انزوا تا بدوری های بعد از رفتن تو خو کند ‌‌‌‌‌‌ 🍃🌸🍃💔 •┈┈┅┅┅⭑┅┅┅┈┈• -𝐉𝗼𝗶𝗻 𝐈𝗻↹ ــــــــــــــــــــــــــ❤ℒℴνℯ❤ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
🪴┅❅☫❅┅┅┄❁🌸❁┄┅┅❅☫❅┅🪴 شعر و ادب شهرستان بهاباد ✍ ... هر روز یک حکایت  » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری حکایت شمارهٔ 3⃣ مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی. خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت. سالها بر تو بگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت تو به جای پدر چه کردی خیر؟ تا همان چشم داری از پسرت 📚 .