💢 #حکایت_روز 💢
✍شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...! اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
#حکایت زندگی هم این چنین است! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم... و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
💥 #زندگی ، همین روزهایی است که
منتظر گذشتنش هستیم.
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
🆔 @ShiaLine
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
📲 #با_ما_همراه_باشید
🔺️🔺️ #فهرست_کانال 🔺️🔺️
🆔 @ShiaLine
✅ #پاسخ_به_شبهات 🌟
👌 #استوری_ناب 🌟
🌹 #استوری_مشاوره🌟
🎙 #استوری_سخنرانی 🌟
🎶 #استوری_مداحی 🌟
📽 ❌ #حقیقت_غرب 🌟
❤️ #سبک_زندگی_قرآنی 🌟
📜 #حکایت ؛ #حکایت_روز 🌟
👌💡 #تلنگر ؛ #توییت ؛ #انگیزشی 🌟
🎙 #حکایت_شنیدنی🌟
🔻جهت عضویت در کانال خط شیعه در تلگرام از طریق لینک زیر وارد شوید:
Telegram.me/ShiaLine
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
🔻 #حکایت
روزی به حضرت موسی علیه السلام وحی رسید: «امروز آیه ای نشانت می دهیم تا باعث عبرت گردد. به فلان دهکده برو.
در آنجا چهار نفر زندگی می کنند، با آنان گفتگو کن و از کار و آرزویشان بپرس.»
حضرت موسی به دهکده رفت و آن چهار نفر را پیدا کرد.
آنگاه از اولین نفر پرسید: «شغل تو چیست و چه آرزویی داری؟»
او پاسخ داد: «من زارع هستم. پارسال ضرر کردم، امسال قرض کرده ام و بذر زیادی کاشته ام. از خدا می خواهم امسال باران زیاد ببارد تا به کشت من برکت دهد. دعا کن امسال باران زیادی ببارد.»
دومی گفت: «من مردی کوزه گر هستم. برای درست کردن کوزه، خاک می آورم و گل درست می کنم و کوزه می سازم. سپس آنها را در آفتاب می گذارم تا خشک شوند. اگر باران ببارد همه کارها خراب می شود. اگر امسال باران نیاید، کارم رو براه می شود.»
و حضرت موسی از سومین نفر پرسید: «تو چه کاره ای و آرزویت چیست ؟»
او پاسخ داد: «من خرمن کار هستم. موقع خرمن کردن اگر خداوند باد تندی بفرستد، کارمن زودتر انجام می گیرد.»
چهارمی گفت: «من باغبان هستم. وقتی میوه ها می رسند، اگر باد بوزد، میوه ها از سر درختان می ریزد. اگر باد نیاید برایم خیلی بهتر است.»
حضرت موسی حیران شد و عرض کرد: «خدایا تو خودت بهتر می دانی با بندگانت چگونه رفتار نمایی.
📚 عدل(شهید دستغیب رحمه الله )ص۳۳۶.
🆔📲 @ShiaLine
🔻 #حکایت
🔴 پشیمانی از گذشت بهتر از پشیمانی از قصاص
✍پسری به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید. جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش میکرد. پدر مقتول آنگاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان میشوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشته است.
مرد گفت: اگر روزی ببینم او فرد دیگری را کشته است، قطعا پشیمان میشوم که چرا امروز او را بخشیدهام. اما این پشیمانی بر من آسانتر است از پشیمانی از اینکه او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمیکردم، بهعنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی میکرد. گاهی بین دو پشیمانی، یکی برای انتخاب، بهتر از دیگری است.
در اصول کافی از #امام_باقر علیهالسلام آمده است: «پشیمانیای که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانیای است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود.»
🆔📲 @ShiaLine
⭕️🔻 #حکایت
اهمیت احیای سنت های اسلامی
✍ مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی، از استادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد آیت الله بهجت نیز بوده است، همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی، به افطار دعوت بودند.
وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند، حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. بین محل افطار تا آشپزخانه نیز فاصله بوده و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند. به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا نمی برند و دیگران، حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان شروع به غذا خوردن نمی کنند و مقداری طول می کشد تا نمک را بیاورند.
بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به سنت الهی مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید.
🔰 آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم، ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نماند.
📚 برگی از دفتر آفتاب
🆔📲 @ShiaLine
📜 #حکایت ؛ #امام_هادی علیه السلام
📌درمان زخم متوکل با کود حیوانی وقتی همه اطباء عاجز شدند...
🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.»
متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد»
🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریدهی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید»
ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید.
طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد»
🔹متوکل با اشارهی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمیآید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!»
مادر متوکل با دستمال اشکهایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر میکنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم»
🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که کود گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.»
صدای خنده فضای اتاق را پر کرد:
- کود؟!
ـ عجب حرفی!
ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره میکردند)
🔹صدای فتح بن خاقان آنها را به خود آورد:
ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیهی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجهی کار را ببینیم».
🔹ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما دربارهی او اشتباه بود»
🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.»
متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آنها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم»
🔹 بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟»
ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحهی زیادی در خانهی خود جمع کرده و میخواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد.
ـ برو سعید حاجب را خبر کن.
وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.»
🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد:
ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم!
گوشهی عمامهی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار»
سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت.
ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسهها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.»
🔹کیسهی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟»
🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.»
🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسهها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»...
📚کافی، ج ۱، ص ۴۹۹؛ بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
🔺️🔺️ #فهرست_کانال 🔺️🔺️
🆔 @ShiaLine
✅ #پاسخ_به_شبهات 🌟
📚 #اعتقادی 🌟
🎥 #کلیپ 🌟
📝 #فیش_منبر 🌟
🎙 #سخن_کوتاه 🌟
🎙 #حکایت_شنیدنی 🌟
📜 #حکایت ؛ #حکایت_روز 🌟
👌💡 #تلنگر ؛ #توییت ؛ #انگیزشی 🌟
اسامی مقدس چهارده معصوم علیهم السلام:
🔻 #رسول_خدا
🔻 #حضرت_زهرا
🔻 #حضرت_علی
🔻 #امام_حسن
🔻 #امام_حسین
🔻 #امام_سجاد
🔻 #امام_باقر
🔻 #امام_صادق
🔻 #امام_کاظم
🔻 #امام_رضا
🔻 #امام_جواد
🔻 #امام_هادی
🔻 #امام_عسکری
🔻 #امام_زمان
🔻جهت عضویت در کانال خط شیعه در تلگرام از طریق لینک زیر وارد شوید:
Telegram.me/ShiaLine
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📜 #حکایت
مـردی نـزد عالمی از پــدرش شکایت کرد.
گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد.
پیــر شده است و از من میخواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم روز دیگر میگوید پنبه بکار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟
مرا با این بهانهگیریهایش خسته کرده است...
بگو چه کنم؟
عالم گفت: با او بساز
گفت: نمیتوانم
عالم پـرسید: آیا فرزنـد کوچکی در خانه داری؟
گفت: بلی
گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند آیا او را میزنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست
آیا او را نصیحت میکنی؟
گفت: نه چون مغزش نمیرود و ...
گفت؛ میدانی چرا با فــرزندت چنین برخورد میکنی؟!
گفت: نه
گفت: چون تو دوران کودکی را طی کرده ای و میدانی کودکی چیست، اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نکردهای، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی!!
"در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میکند و ...
"پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن اقتضای سن پیری جز این نیست."
📲 #بہ_إشتراک_بگذارید 📲
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
➿📎 #امام_زمان ؛ #ماه_شعبان
🔺️🔺️ #فهرست_کانال 🔺️🔺️
🆔 @ShiaLine
✅ #پاسخ_به_شبهات 🌟
🎥 #کلیپ 🌟
📚 #اعتقادی 🌟
🎞 #انیمیشن 🌟
🎙 #سخن_کوتاه 🌟
📽 #حقیقت_غرب🌟
🎙#حکایت_شنیدنی🌟
🌹 #مشورت_دوستانه🌟
❤️ #سبک_زندگی_قرآنی 🌟
📜 #حکایت ؛ #حکایت_روز 🌟
👌💡 #تلنگر ؛ #توییت ؛ #انگیزشی 🌟
تو هم بیا تو جمع ما👇👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📚 #حکایت
🔻يك لقمه دین فروشی 😳
🏷فضل بن ربيع گفت : روزي شريك بن عبدالله نخعي بر مهدي عباسي سومين خليفه بني العباس وارد شد .
مهدي گفت : بايد يكي از اين سه كار را بپذيري :
1⃣يا منصب قضاوت را قبول كني
2⃣يا اولاد مرا تعليم دهي
3⃣و يا از غذاي ما بخوري .
شريك فكر كرد كه تعليم فرزندان خليفه مشكل و امر قضاوت سخت است ، خوردن غذا آسان است ، لذا سومي را انتخاب كرد . مهدي عباسي به آشپز دستور داد چند نوع غذاي لذيذ از مغز استخوان شكر سفيد تهيه كند .
وقتي غذا حاضر شد ، نزد شريك آوردند و او به مقدار كافي خورد .
متصدي آشپزخانه به خليفه گفت : اي امير اين شيخ بعد از اين غذا خوردن هرگز رستگار نخواهد شد .
فضل بن ربيع گفت : بخدا سوگند شريك پس از آن طعام مجالست و هم نشيني با بني العباس را اختيار نمود و قضاوت و تعليم اولاد ايشان را هم پذيرفت .
❌👈روزي حواله اي براي شريك از بابت حقوقش به صرافي نوشتند ، شريك به صراف مراجعه كرده سخت مي گرفت كه بايد نقد بپردازي . آن مرد گفت : كتان و لباس قيمتي نفروخته اي كه اين قدر سخت مي گيري .
شريك در جواب او گفت : بخدا قسم از كتان با ارزشتر يعني دينم را فروخته ام .
📚پند تاریخ ج۴ ص۸۶.
📚مروج الذهب ج ۳ص۳۲۰.
#مردم_هوشیار_باشید
#امام_زمان
تو هم بیا تو جمع ما👇👇👇👇👇
🆔 @ShiaLine
📜 #حکایت
⏰ نشکن من نمی گویم
✍یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم"
ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم.
👈 وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت، هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم نشکن "لااله الا الله" نمیگویم.
📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی.
#امام_زمان
#عید_نوروز
تو هم بیا تو جمع ما👇👇👇👇👇
🆔 @ShiaLine
📝 #حکایت
✅ دعاهای امام سجاد در کلام پروفسور آنه ماری شیمل آلمانی، دارای دو دکتری در زمینه تاریخ ادیان و ادبیات و همچنین از نویسندگان تاریخ ایران کمبریج
🔺 من خود همواره دعاها، احادیث و اخبار اسلامی را از اصل عربی آن میخوانم و به ترجمه دیگران مراجعه نمیکنم. بخشی کوچک از کتاب مبارک صحیفه سجادیه را، به آلمانی ترجمه و منتشر کردهام و از جمله، دعای رؤیت هلال ماه مبارک رمضان و دعای وداع با آن ماه را.
🔹وقتی مشغول ترجمه این دعاها بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من که به او سر میزدم، پس از آنکه او به خواب میرفت، در گوشهای از آن اتاق، به کار پاکنویس کردن ترجمهها مشغول میشدم. اتاق مادرم دو تختی بود. در تخت دیگر، خانمی بسیار فاضله بستری بود که کاتولیکی مؤمن و راسخالعقیده و حتی متعصب بود. وقتی فهمید که من دعاهای اسلامی را ترجمه میکنم، دلگیر شد که مگر در مسیحیت و در کتب مقدسه خودمان، کمبودی داریم که تو به ادعیه اسلامی روی آوردهای؟
🔹وقتی کتابم چاپ شد، یک نسخه برای او فرستادم.
🔹یک ماه بعد، او به من تلفن زد و گفت: صمیمانه از هدیه این کتاب متشکرم، زیرا هر روز به جای دعا، آن را میخوانم.
#امام_زمان
#ماه_رمضان
➿تو هم بیا تو جمع ما➿👇👇👇
🆔 @ShiaLine
📜 #حکایت 🔻
✅ پاسخ شهید شیخ احمد کافی به زن بی حجاب
✍ داشتم می رفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن هی دقیقه ای یک بار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می نشست، هی سر و صدا می کرد.می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
👈 برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه.😡
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا این طوری پیچیدیش؟ همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.
این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
👈"منم زدم رو شونه شوهر این زنه
گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".👉
#حجاب
🔻پایگاه مذهبی خطشیعه🔻↙️
🕋 @ShiaLine 🕋
#زن_زندگی_ازادی
📜 #حکایت 🔻
💠 شاهکار حضرت مولا علی «علیه السّلام» در پاسخ به یک سؤال تکراری !
🔸 جمعیّت زیادی دور اميرالمومنين علیه السّلام حلقه زده بودند ...
1⃣🌱 مرد اوّل ؛ یا علی ! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت ؟!
👈 مولا علی «علیه السّلام» در پاسخ فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.
2⃣🌱 مرد دوّم ؛ اباالحسن! سؤالی دارم ، میتوانم بپرسم که علم بهتر است یا ثروت ؟!
👈 حضرت علی«علیه السّلام» فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوّم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان جا که ایستاده بود نشست.
3⃣🌱 در همین حال سوّمین نفر وارد شد ، یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟!
👈 حضرت «علیه السّلام» در پاسخش فرمودند: علم بهتر است ، زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمندان دشمنان بسیار !
4⃣🌱 نفر چهارم ؛ یاعلی ! علم بهتر است یا ثروت !؟
👈 حضرت علی«علیه السّلام» در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم میشود، ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی، بر آن افزوده میشود.
5⃣🌱 نوبت پنجمین نفر بود...
یاعلی ! علم بهتر است یا ثروت ؟!
👈 مولا «علیه السّلام» در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند ، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.
6⃣🌱 نفر ششم ؛ یاعلی! علم بهتر است یا ثروت ؟!
👈 اميرالمومنين عليه السّلام نگاهی به جمعیّت کردند و فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد . مرد ساکت شد.
7⃣🌱 در همین هنگام نفر هفتم وارد شد و پرسید ، یااباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟!
👈 امیرالمومنین فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، امّا علم هر چه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
8⃣🌱 در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال تکراری قبلی ها را پرسید
👈 حضرت در پاسخش فرمودند: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
9⃣🌱 همه از پاسخهای امام(ع) شگفت زده شده بودند که ؛ نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی ! علم بهتر است یا ثروت !؟
👈امیرالمومنین فرمودند : علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، امّا علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.
🔟🌱 نفر دهم هم وارد شد : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت !؟
👈 امیرالمومنین فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی میکنند ، امّا صاحبان علم همواره فروتن و متواضع اند.
🗣 فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود . سؤال کنندگان ، آرام و بیصدا از میان جمعیّت برخاستند .
⚡️هنگامی که آنان مسجد را ترک میکردند ، صدای حضرت را شنیدند که میفرمودند:
✅ اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.
📚 کشکول بحرانی ، ج ۱ ، ص۲۷.
✋ افتخار کنیم به داشتن چنین امام و مولایی.
#امام_زمان ؛ #حجاب
🔻پایگاه مذهبی خطشیعه🔻↙️
🕋 @ShiaLine 🕋
📜 #حکایت 📜
🔻 زیارت عاشورا...
✍ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است:
اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
🔻پایگاه مذهبی خطشیعه🔻↙️
🕋 @ShiaLine 🕋
#امام_زمان ؛ #شب_جمعه
📜 #حکایت 📜
❤️ داستانی آموزنده از حضرت زهرا سلام الله علیها
حضرت فاطمه (س) تعريف می کنند که شبی به بستر رفته بودم تا بخوابم پيامبر صدايم کرده فرمودند تا چهار کار انجام نداده ای نخواب:
1⃣ قران را ختم کن.
2⃣ مومنان را از خودت خوشنود و راضی کن .
3⃣ حج و عمره به جای بياور.
4⃣ پيامبران را شفيع خودت کن.
و بعد بخواب...
آنگاه به نماز ايستاد. من صبر کردم تا نماز پدر تمام شود و گفتم ای رسول خدا چهار کار برايم مشخص کرده ايد که توان انجام آنها را ندارم .
پيامبر فرمودند:
1⃣ سه مرتبه قل هو الله بخوان مثل اين است که قرآن را ختم کرده ای .
2⃣ برای مومنان آمرزش بخواه تا همگی آنان را خوشنود کنی .
3⃣ با گفتن ذکر سبحان الله والحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر مثل اينکه حج و عمره به جای آورده ای .
4⃣ با فرستادن صلوات من و ديگر پيامبران شفيع تو خواهيم شد .
🔻پایگاه مذهبی خطشیعه🔻↙️
🕋 @ShiaLine 🕋
#جمعه ؛ #امام_زمان
📜 #حکایت 📜
✅ دعا کنیم فقط خدا دستمان را بگیرد
✍دختری میخواست با پدرش از یک پل چوبی رد شود. پدر به دخترش گفت: دخترم! دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست شما را نمیگیرم، شما دست مرا بگیر.پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و باهم رد شویم.
دختر گفت: فرقش این است که اگر من دست شما را بگیرم، ممکن است هر لحظه دستتان را رها کنم، اما اگر شما دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛هرگاه ما دست او را بگیریم، ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!
🔹و این یعنی عشق...
🔻پایگاه مذهبی خطشیعه🔻↙️
🕋 @ShiaLine 🕋
#جمعه ؛ #امام_زمان
📚 #حکایت
🌿 کلام احمدبن حنبل درباره امیرالمؤمنین علیه السلام:
👈🏼 خطیب بغدادی به سندش از عبدالله بناحمدحنبل نقل میکند که گفت:
📝 روزی درمجلس پدرم بودم که جمعی ازمردم کرخ نزدش آمده درباره خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی، صحبت را بسیارطولانی کردند.
درپایان پدرم سرش رابلندکرد وگفت:
درباره خلافت علی علیه السلام زیادحرف زدید و آنچه مسلم است آنست که خلافت به علی آبرو نداد، بلکه علی علیه السلام باخلیفه شدنش بهخلافت آبرو داد.
(أنّ الخلافه لم تزین علیاً بل زیّنها.)
خطیب بعد از نقل این جریان مینویسد: سیاری گفت: هنگامی که این حدیث رابهیکی ازشعیان گفتم درجواب گفت:
نصف عداوتی که نسبت به احمدبن حنبل داشتم بهخاطر این حرفش، ازقلبم زدوده شد.
📚تاریخ بغداد، ج۱،ص۱۳۵.
🔻پایگاه مذهبی خطشیعه🔻↙️
🕋 @ShiaLine 🕋
#امام_زمان؛ #میثم_تمار