ماجرای کوچه و بازار از یادم نرفت
دستهایم بسته بود و همسرم را میزدند
یک نفر با تازیانه دیگری هم با غلاف
با تمام زورِ بازو دلبرم را میزدند
میپرد هر شب حسن از خواب میگوید پدر
خواب میدیدم دوباره مادرم را میزدند...
#مولا_جان #اول_مظلوم_عالم
#حضرت_مادر❤
#هیئت_شیفتگان_حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
🖤 @shiftegan_hazrat_zeynab