eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
18.8هزار ویدیو
1.3هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gaamedo14 🕊༉ .کانال را به دیگران هم اطلاع رسانی فرمائید🌱؛ تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎬 ما در ۲۴ ساعت چه مقدار به یاد خدا هستیم... 👤استاد انصاریان
* 💞﷽💞 قسمت(۸۲). بعد چهار ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفتم سمتش اقای دکتر چی شده ؟ حالش خوبه؟ دکتر: ضربه ای که به سرشون وارد شده باعث ایجاد لخته تو مغزش شده ما لخته خونو درآوردیم ولی متاسفانه سطح هوشیاریشون پایین اومده اگه ادامه پیدا کنه میرن تو کما - یا فاطمه زهرا 😭 اینقدر خودمو زدم و جیغ کشیدم که از هوش رفتم چشمامو باز کردم دیدم سرم به دستم زدن ،مریم جونم کنارم رو صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند - مریم جون مریم: خدا رو شکر که بهوش اومدی - میشه به پرستار بگین بیاد این سرمو از دستم دربیاره مریم: سارا جان تو اصلا حالت خوب نیست ،صبر کن سرمت که تموم شد خودم میگم بیان دربیارن - تو رو خدا بگین بیان در بیارن میخوام برم پیش امیر 😭 ( اینقدر گریه و داد و جیغ کشیدم که پرستاد اومد سرمو کشید ازدستم بیرون) پاهام جون راه رفتن نداشت رفتم پشت در سی سی یو ناهید جون نشسته بود روصندلی و گریه میکرد بابا رضا و بابا حمید هم رفته بودن نماز خونه از پشت شیشه میتونستم ببینم امیرو ،اینقدر به پرستارا التماس کردم که برم داخل بلاخره راضی شدن بزارن برم داخل لباس آبی پوشیدم ،یاد مادر افتاده بودم نکنه امیرم ...😭😭😭 رفتم بالا سر امیر سرمو گذاشتم روی قلبش امیرم، عشقه زندگی من قلبت واسه من بزنه هاااا نمیخوای چشماتو باز کنی ؟😢 پاشو ببین چادرمو ،تو که خوب منو ندیدی باچادر ،پاشو بریم هنوز کارای هیئت تمام نشده ،مگه منتظر محرم نبودی؟😭 فردا اول محرمه هااا پاشو باهم بریم پیش بچه هاا کمشون کنیم،امیر جان سارا چشماتو باز کن ،امیر بدون تو من میمیرم ،😭 دستاشو گرفتمو میبوسیدم ،خدایا به من رحم کن😭،خدایا به دل پر دردم رحم کن ،امیرو برگردون😭 ( پرستار اومد و منو از اتاق بیرون برد) حالم اصلا خوب نبود صدای اذان و شنیدم وضو گرفتم رفتم نماز خونه اولین بار بود میخواستم نماز بخونم ،یادم می‌اومد بچه بودم همش کنار بابا نماز میخوندم نمیدونم از کی دیگه نخوندم و از خدا دور شدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 اهمیت روزه 3 روز آخر ماه شعبان 🔹 در روایت معروفی از امام صادق (ع) آمده که: 🍃 هر کس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پی‌درپی را برایش محسوب می‏‌کند. کتاب📖 من لایحضره الفقیه ج2 ص 94 "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️تاثیر پوشش بر سلامت اخلاقی جامعه 🔸بخش شانزدهم : پوشش مادر در مقابل فرزند پسر
اگرکم فرزند باشید.ppsx
4.45M
✳️پاورپوینت اگر کم فرزند باشید... ✳️برای دوستان خود فوروارد کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ لحظاتی واقعی از تخلیه تلفنی توسط اعضای سازمان منافقین 🔹واقعا فکر کنید به شما زنگ زدند. چی جواب می‌دادید؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این فیلم کامل مصاحبه آقای مومن نسب هزاران بار ارزش دیدن دارد. وقتی ایشان از جنگ تمام عیار توییتر علیه اکانت های انقلابی در ماجرای فتنه ۸۸ سخن میگوید چرا مدعیان آزادی یقه جر نمیدهند که چرا توییتر اکانت های مخالفان فتنه را مرتب میبسته؟ در این فیلم ایشان صریح میگوید اکانت فیک لیدرهای آشوب در فتنه ۸۸ را میساختند تا سازمان آشوب را گمراه کنند. چون توییتر اکانت های بچه های انقلابی را می بسته و به آنها اجازه فعالیت نمیداده.... چرا هیچکس از استبداد و استعماری مجازی کشور توسط توییتر و دیگر پلتفرمهای بیگانه حرفی نمیزند و همه سینه چاک چند اکانت ضدانقلاب در کودتای فتنه ۸۸ شده اند ؟
📛برگشت آثار این صفات به خود انسان📛 1⃣ عهد شکستن 🛑 فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ﭘﺲ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻜﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺷﻜﻨﺪ.(فتح١٠) 2⃣ مکر کردن 🛑 وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ﻭ ﻧﻴﺮﻧﮓ ﺯﺷﺖ ﺟﺰ ﺍﻫﻠﺶ ﺭﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ.(فاطر٤٣) 3⃣ فریب دادن 🛑 يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ [ ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺎﻃﻠﺸﺎﻥ ] ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﻨﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺩﺭﻙ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻨﺪ.(بقره ٩) 4⃣ ظلم کردن 🛑 وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ [ ﺩﺭ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻭ ﻃﻐﻴﺎﻧﺸﺎﻥ ﻭﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ ﻭﻛﻔﺮﺍﻧﺸﺎﻥ] ﺑﺮ ﻣﺎ ﺳﺘﻢ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ .(بقره ٥٧)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺☝️ جالبترین و افتخار آمیز ترین گفتگوی بسیار کوتاه و متفاوتی که تا به حال دیده ایم . 🛑 اتفاقی که دوسال پیش هزاران کیلومتر دور از ایران رخ داد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا چرا ما اینجوری شدیم؟! 🙏 اینجوری ما رو به ماه رمضون نرسون 🔹 استاد میرزامحمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این ویدئو نشان می‌دهد یک نفر خودسر از لای نرده‌های در ورزشگاه مشهد، اقدام به پاشیدن اسپری می‌کند.
*بسم الله الرحمن الرحیم* *30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.* *این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را فراموش نفرمائید.* *جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO* *جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ* *جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF* *جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3* *جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3* *جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs* *جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC* *جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o* *جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu* *جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH* *جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y* *جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby* *جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ* *جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA* *جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM* *جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG* *جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz* *جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc* *جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95* *جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc* *جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO* *جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP* *جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm* *جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5* *جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf* *جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2* *جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno* *جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai* *جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF* *جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc* *30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.* *این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را فراموش نفرمائید.* ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید 🌙 جایش را به "ماه" میدهد روز به شب آفتاب به مهتاب🌙 ولی "مهـــــر خدا" همچنان با شدت میتابد امیدوارم قلب هاتون 🌙 پر از نور درخشان لطف و "رحمت خدا" باشه... شبتون در سایه‌ لطف الهی🌙 @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ» خداوند، کسى است که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان، آبى فرو فرستاد و با آن، میوه ها (و محصولات گوناگون) را براى روزى شما (از زمین) بیرون آورد. و کشتی‌ها را مسخّر شما ساخت، تا بر صفحه دریا به فرمان او حرکت کنند و نهرها را (نیز) مسخّر شما نمود. (سوره مبارکه ابراهیم/ آیه ۳۲) 🌹🌹🌹 ❇ تفســــــیر آن‌گاه به معرّفى خدا از طریق نعمت هایش مى پردازد، به گونه اى که عشق او را در دل ها زنده مى کند و انسان را به تعظیم در برابر عظمت و لطفش وامى دارد، زیرا این یک امر فطرى است که انسان نسبت به کسى که به او کمک کرده و لطف و رحمتش شامل حال اوست علاقه و عشق پیدا مى کند. این موضوع را ضمن آیاتى چند چنین بیان مى‌دارد: خداوند همان کسى است که آسمان ها و زمین را آفرید (اللهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوَاتِ وَالاَْرْضَ). و از آسمان آبى نازل کرد; و با آن میوه ها(ى مختلف) را براى روزىِ شما (از زمین) بیرون آورد (وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ). 🌼🌼🌼 و کشتى ها را مسخّر شما گردانید هم از نظر موادّ ساختمانى آن که در طبیعت آفریده است و هم از نظر نیروى محرّکه آن که بادهاى منظّم سطح اقیانوس هاست (وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ). تا بر صفحه اقیانوس ها به فرمان او به حرکت درآیند ، سینه آب ها را بشکافند و به سوى ساحل مقصود پیش روند و انسان ها و وسایل مورد نیازشان را از نقطه اى به نقاط دیگر به آسانى حمل کنند (لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ). و نهرها را (نیز) مسخّر شما نمود (وَ سَخَّرَ لَکُمُ الاَْنهَارَ). تا از آب حیات بخش آنها زراعت ها را آبیارى کنید و هم خود و دام هایتان سیراب شوید و هم در بسیارى از اوقات، سطح آنها را به عنوان یک جادّه هموار، مورد بهره بردارى قرار دهید و با کشتى ها و قایق ها از آنها استفاده کنید و نیز از ماهیان و حتّى صدف هایى که در اعماقشان موجود است بهره گیرید. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۱ سوره مبارکه ابراهیم)
* 💞﷽💞 ‍ قسمت (۸۳). نمازمو خوندم و سرمو به سجده گذاشتم « معبود من ،میدونم یه عمر راه و اشتباه رفتم ،میدونم هر کاری کردی که خودتو نشونم بدی ولی من باز چشمامو بستمو باز به سمت پلیدی رفتم ،ولی تو که بزرگی ،تو که رحیمی ،تو منو ببخش ،خدایا منو با عزیزانم امتحانم نکن😢» فردا دکتر گفت، که امیر خدارو رو شکر سطح هوشیاریش خوب شده ولی نمیدونه چرا هنوز چشماشو باز نکرده پرستارا گفته بودن که فقط یه نفر میتونه بمونه منم گفتم که خودم میمونم دوستای امیرم همه اومده بودن بیمارستان و من از همه شون میخواستم که برای امیر دعا کنن 😔 از تو بیمارستان صدای دسته ها و زنجیر زدناشونو میشنیدم ،شب تاسوعا بود بابام با مریم جون برام غذا آورده بودن مریم : سارا جان من امشب میمونم تو برو خونه یه کم استراحت کن - نه مریم جون هستم خودم بابا رضا: سارا بابا بیا بریم خونه یه کم استراحت کن باز هر موقع خواستی بیای بیمارستان من خودم میارمت با اصرار بابا قبول کردم به بابا رضا گفتم که منو ببره خونه خودمون رسیدیم خونه بابا رضا: سارا جان من میرم بیمارستان هر موقع خواستی بیای بگو بیام دنبالت - چشم بابا جون در خونه رو باز کردم بوی امیر کل خونه رو پر کرده بود نشستم یه گوشه چشمم به عبای قهوه ای امیر افتاد ( هر موقع امیر میخواست نماز بخونه این عبا رو میزاشت رو دوشش😔) رفتم عبا رو برداشتم ،همون بوی اول دیدارمونو داشت ،عبا رو گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن ، ده دقیقه نگذشت که دلم میخواست برگردم بیمارستان ،نمیتونستم به بابا زنگ بزنم میدونستم نمیاد چادرمو برداشتم و سرم کردم که برم سر کوچه ماشین بگیرم خیابونا شلوغ بود ،دسته پشت دسته رسیدم سر کوچه که چشمم به هیئت خورد رفتم داخل هیئت ،ساحره منو دید اومد سمتم(بغلم کرد) ساحره: سارا جان خوبی؟ امیر بهتر شد؟ ( نگاهش کردمو اشک از چشمام سرازیر میشد) انشاءالله که میشه ساحره منو برد سمت زنونه همه جا شلوغ بود منم رفتم یه گوشه نشستم مداح شروع کرد به روضه عباس خوندن پشت سرم یه پارچه بزرگ سیاه بود که روش نوشته بود یا فاطمه زهرا سرمو گذاشتم زیر پارچه سیاه شروع کردم به گریه کردن صدای گریه همه بلند شده بود انگار همه ی این آدمها خواسته ای دارن از صاحب امشب منم شروع کردم به زمزمه کردن« یا حضرت عباس ، امشب شب توعه، تو ناامید شدی از بردن مشک به خیمه هاا 😭،تو از رقیه و علی اصغر شرمنده شدی ،تو از رباب شرمنده شدی ،تو رو به نا امیدیت قسم منو نا امید نکن،تو رو به مادرت زهرا قسم نا امیدم نکن 😭، از هیئت اومدم بیرون که محسن و ساحره اومدن کنارم ساحره: کجا میخوای بری سارا - میخوام برم بیمارستان محسن: سارا خانم ما میخوایم بریم غذا ببریم واسه بچه های پرورشگاه شما هم همراه مابیاین میرسونیمتون ساحره: اره راست میگه اول میریم پرورشگاه بعد میریم بیمارستان منم قبول کردمو همراهشون رفتم به پرورشگاه رسیدیم ساحره: سارا جان تو ،تو ماشین بشین ما میریم غذا رو میدیم و میایم - باشه صدای بچه ها رو از پشت در میشنیدم ،صدای خنده ها و جیغ هاشون از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل پرورشگاه حیاط پر بود از بچه های قد و نیم قد
* 💞﷽💞 قسمت (۸۴). رفتم داخل سالن واییی خدااا چقدر بچه اینجاست یعنی هیچ کدومشون پدر و مادر ندارن😔 یه کم که جلو تر رفتم دیدم داخل یه اتاق چند تا نوزاد هست رفتم داخل کنار تختشون وقتی بهشون نگاه کردم غمم فراموشم شد ،این بچه ها غمشون از منم بیشتر بود با خودم نذر کردم اگه امیر بیدار شه بیایم اینجا دوتا بچه به فرزندگی قبول کنیم دیدم ساحره اومد داخل ساحره: تو اینجاییی کل کوچه و ساختمونو گشتم بیا بریم توی راه یه عالمه دسته دیدم که تو دستاشون پرچم یا حسین ع و یا ابوالفضل ع بود چشمم به پرچما دوخته شده بود که گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود ، - جانم بابا بابا رضا : کجایی سارا جان ،هر چی زنگ در و میزنم جواب نمیدی - خونه نیستم بابا ،یه سر رفته بودم هیئت الانم با آقا محسن و ساحره جان داریم میریم بیمارستان چیزی شده؟ بابا رضا: امیر به هوش اومده ،اومدم دنبالت ببرمت بیمارستان که خودت الان تو راهی ( زبونم بند اومده بود،چی شنیده بودم، یا ابولفضل 😭) ساحره: چی شده سارا ،اتفاقی افتاده ،با تو ام دختر - امیییر😭😭😭 ساحره : امیر چی؟ - به هوش اومده😭😭 ساحره: واااایییی خدایا شکرت محسنم از خوشحالی از چشماش اشک می‌اومد و با آستين پیراهنش اشکشو پاک میکرد رسیدیم بیمارستان تن تن از پله ها رفتیم بالا مریم جون تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد: واییی سارا امیر به هوش اومده😭 رفتم از پشت شیشه نگاه کردم دیدم دکترو پراستارا دورشو گرفتن فقط هی میگفتم یا ابوالفضل ،و راه میرفتم دکتر اومد بیرون - چی شده آقای دکتر دکتر: خدا رو شکر هوشیاریشون بر گشته فردا انتقالشون میدیم بخش از خوشحالی فقط گریه میکردم وضو گرفتم رفتم سمت نماز خونه دو رکعت نماز و سجده شکر به جا آوردم و شکر میکردم از خدایی که امیر به من برگردوند 😭 بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودن که امیرو ببریم خونه شون ولی من دوست داشتم بریم خونه خودمون یه روز صبح رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه رو آماده کردم - برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا امیر : خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم - نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم امیر: چشم خواهر الان میام صبحانه مونو خوردیم،آماده شدیم منم چادرمو سرم کردم - بریم من آماده ام امیر اومد کنارمو نگاهمون به هم گره خورد امیر : چقدر خوشگل شدی سارای من -خدا رو شکر که این چشمارو دوباره میبینم سرمو گذاشتم روی قلبش،همیشه بزن ،برای من برای زندگیمون 😍