eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
☘ 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۵۱ قرآن کریم ( آیات ۱۰ تا ۱۵ سوره مبارکه آل‌عمران)  🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۵۲ قرآن کریم ( آیات ۱۶ تا ۲۲ سوره مبارکه آل‌عمران)  🍃🌹🍃 🌺 امام علی (ع) می‌فرمایند: «ما جالَسَ هذَاالقُرآنَ اَحَدٌ الّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةٍ اَو نُقصانِ؛ زِیادَةٍ فی هُدًی اَو نُفصانِ مِن عَمًی» هیچ کس با این قرآن همنشین نشد، مگر آنکه چون از نزد آن برخاست با فزونی و کاستی همراه بود، فزونی در هدایت و کاستی از کوردلی. (نهج البلاغه خطبه ۱۷۶) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا ۙ إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ» بجز همسرش، که مقدّر داشتیم از بازماندگان (در شهر، و هلاک شوندگان) باشد.» (سوره مبارکه حجر/ آیه ۶۰) 🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹 ❇ تفســــــیر * از آنجا که تعبیر به آل لوط آن هم با تأکید به أَجْمَعِین شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش که با مشرکان هماهنگ بود، مى شد و شاید ابراهیم(علیه السلام) نیز از این ماجرا آگاه بود، بلافاصله او را استثناء کرده گفتند: به جز همسرش که ما مقدر ساخته ایم از بازماندگان در شهر، محکوم به فنا باشد و نجات نیابد (إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ). تعبیر به قَدَّرْنا (ما مقدر ساختیم) اشاره به مأموریتى است که از ناحیه خداوند در این زمینه داشتند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۰ سوره مبارکه حجر) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پشت هر زن بی حجاب، یک مرد بی‌غیرت است 🎤 حجت‌الاسلام عالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_پنجاه_و_هشتم °|♥️|° یک ماه از اون روز میگذره و تقریبا همه چیز
°|♥️|° ساعت هفت صبح بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون.... چشمام بخاطر بی خوابی و گریه دیشب متورم و قرمز بود... لبام خشک و تاول زده... تیپ سر تا پا مشکی... دوربینم دستم. از خونه تا دانشگاه پیاده رفتم. وقتی رسیدم دانشگاه کلاس اولم تموم شده بود. نیم ساعت وقت داشتم و راهی نمازخونه شدم... دو رکعت نماز خوندم و بعد نماز توی یه سجده طولانی فقط گریه کردم و از خدا صبر برای خودم و خوشبختی برای محمدم طلب کردم.. از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم توی کلاس از ساعت نه تا یک پشت سر هم کلاس داشتم و بعد با خستگی تمام از کلاس زدم بیرون و روی حیاط دانشگاه نشستم. معدم از گرسنگی و فشار عصبی درد گرفته بود... هرکس از کنارم رد میشد بخاطر ظاهر آشفته و قیافه داغونم نگاهم میکرد... حالم رو بدتر میکردن... فکرم برگشت به گذشته... به گذشته کوتاهی که کنار هم بودیم... هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم که محمد این جور آدمی باشه... ولی آیا واقعا هست... نکنه اشتباه کردم... نکنه.... تا حالا هیچ وقت از این ضاویه نگاه نکرده بودم که ممکنه اشتباه کرده باشم... خدای من نکنه... نه نه... من اشتباه نکردم! خدایا.... من امروز زن محمدم... محرم محمدم... دیروزم بودم... روز قلبم بودم... الان سه ماهه محرمشم و حواسم نیست.... ولی امشب راس ساعت دوازده برای همیشه میشه یه آدم غریبه برام! خدایا کاشکی کنارم بود... دلم براش تنگ شده... برای چشماش... برای صداش... برای خودش... یه لحظه یه عطر آشنارو حس کردم... و بعد اون یه صدای آشنا که صدام کرد... "فائزه..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج بخش سی و پنجم اختلال هذیانی یا سوء ظن های بیمار گونه خواستگار •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_پنجاه_و_نهم °|♥️|° ساعت هفت صبح بدون خوردن صبحانه از خونه زدم
°|♥️|° دستام که صورتمو احاطه کرده بود رو برداشتم و چشمم به یه شلوار کتون آبی آسمونی افتاد که با یه حالت قشنگ روی یه جفت کفش مردونه خردلی افتاده بود... مثل نوار لیزر دستگاه اسکن که از پایین تا بالا رو اسکن میکنه از نگاهم قامتشو دنبال کرد ته از پاهاش رسید به چشمای عسلیش که حالا سرخ بودن و پر از بغض...! بی ارده از روی نیم کت بلند شدم و رو به روش ایستادم. دوباره من بود و محمد... دوباره سر من بود که مقابل سینه اون قرار میگرفت... دوباره چشمام بود که توی چشمای قشنگش غرق شده بود... دوباره من بودم و حس شیرین عشق... شروع کردم به آنالیز چهره و استایل کسی که محرمم بود هنوز... شوهرم بود هنوز... و.... آره عشقم بود هنوز... یه تیپ اسپرت و مثل همیشه شیک که شامل یه بافته خاکستری و یه شلوار کتون آبی و کفش خردلی بود... به صورتش نگاه میکنم یه ریش مشکی زاغ که مثل همیشه مرتب و منظم بود. موهایی با حالت قشنگ و اتو کشیده که افتاده روی پیشونیش و لب هایی که خداداد همیشه صورتی بود... محمد مثل همیشه بود... منظم و مرتب و شیک... هه... بین بودن و نبودنم فرقی نیست! توی صورتش نگاه میکردم و غرق افکار خودم بودم که دستاشو بالا آورد و انگشتاشو از زیر پلک تا پایین گونم کشید.... خدای من کی اشکام اومده بود و خودم نفهمیده بودم... محمد دستمو توی دستش گرفت و بعد سه ماه گرمای وجودشو حس کردم!‌‌ به اطرافم نگاه کردم... خلیا با تعجب داشتن نگاهمون میکرد و پچ پچ میکردن... محمد دستمو بیشتر فشار داد و حرکت کرد و منو پشت سر خودش کشید... مثل بچه منو پشت سر خودش میکشید و من بدون حرف و بدون اینکه مانع بشم همراهیش میکردم... از درب دانشگاه که اومدیم بیرون و صدای بوق ماشینا که به گوشم خورد تازه مغزم شروع به آنالیز کردن موقعیتش و فرمان دادن کرد... سرجام ایستادم و باعث شدم محمدم وایسه... دستمو از دستش با ضرب بیرون کشیدم و بهش پشت کردم... یه یاعلی گفتم و قدم هامو تند کردم تا برم. صدای پاشو پشت سر خودم حس میکردم و سعی کردم بودوئم... نباید دستش بهم میرسید... نباید دلم میلرزید... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | جنایت بزرگ ❇️ سالروز شهادت مظلومانه آیت الله سید محمد بهشتی و ۷۲ تن از یاران انقلاب گرامی‌باد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
💠 اگر دیدی کسی بدگوئی سپاه را می کند واین نهاد انقلابی را تضعیف می کند، شما این موارد را به او بازگو نما: ✔اطلاعیه😯📣 لطفا تااخرش مطالعه کن‏١ .🇮🇷 سپاه در جریان ترور علمدار، سرداردلها؛ مردمیدان دولت قطر را تهدید به انتقام کرد و امیر قطر با ٣میلیارد دلار پول نقد سراسیمه به ایران آمد. ✔ ‏٢.🇮🇷 سپاه ، نازنین زاغری را دستگیر می‌کند و دولت با مبادله ی زاغری، ۴۰٠ میلیون پوند از انگلیس نقدا" تحویل می‌گیرد. ✔ ‏٣.🇮🇷 سپاه فازهای ١۵،١۶،٢٢،٢٣،٢۴، ۱۳ پالایشگاه ها را درعسلویه می‌سازد و تحویل مردم می‌دهد. ✔ ‏۴.🇮🇷 سپاه سکوی گازی برای میدان گازی مشترک با قطر می‌سازد. ✔ ‏۵.🇮🇷 سپاه سید کاووس امامی را که به بهانه پلنگ ایرانی،درحال جاسوسی از مراکز نظامی بود دستگیر می‌کند. ✔ ‏۶.🇮🇷 سپاه گلوی داعش در سوریه را فشرد و خفه اش کرد. ✔ ‏٧.🇮🇷 سپاه داعش را از ٧٠ کیلومتری بغداد عقب راند تا عراق سقوط نکند. ✔ ‏٨.🇮🇷 سپاه با کار اطلاعاتی عبدالشیطان ریگی را ردیابی کرد. ✔ ‏٩.🇮🇷 سپاه پروژه های بزرگ سازندگی را از چنگ خارجی هادرمیاورد و به پیمانکاران داخلی می سپارد تا بسازند و تولید ثروت کنند. ✔ ‏١٠.🇮🇷 سپاه ، روح الله زم را از فرانسه به عراق کشاند و کَت بسته به ایران آورد. ✔ ‏١١.🇮🇷 سپاه پالایشگاه بنزین ستاره خلیج فارس را با پیمانکاران ایرانی ساخت تا از وارد کننده بنزین به صادر کننده بنزین تبدیل شویم. ✔ ‏١٢.🇮🇷 سپاه دراسرع وقت در سیل گلستان وارد شد، همانوقت که استاندار گلستان در سفر خارجی بود. ✔ ‏١٣.🇮🇷 سپاه با عبور از اروند‏و فتح فاو،رکورد جدیدی در جنگهای کلاسیک دنیا رقم زد که در سواحل نرماندی آمریکایی‌ها نتوانستند انجام دهند. ✔ ‏١۴.🇮🇷 سپاه چتر اطلاعاتی برای مسئولینی که درخطر جاسوسی هستند ایجاد می‌کند و آنهارا از چنگال دشمن بیرون می‌کشد. ✔ ‏١۵.🇮🇷 سپاه حزب الله لبنان را همچون خنجری بر سینه اسرائیل وارد کرده است. ✔ ‏١۶.🇮🇷 سپاه حشد الشعبی عراق را سازماندهی می‌کند تا امنیت مان تضمین شود. ✔ ‏١٧.🇮🇷 سپاه جیش الوطنی سوریه را سازماندهی کرد تا امنیت مان تضمین شود. ✔ ‏١٨.🇮🇷 سپاه سدسازی در کشور را بومی کرد و سد عظیم کرخه را ساخت. ✔ ‏١٩.🇮🇷 سپاه چنان یمن را آموزش و تجهیزات داده است که عربستان را به ستوه آورده است! ✔ ‏٢٠.🇮🇷 سپاه باب المندب را از چنگ عربستان و آمریکا درآورد. ✔ ‏٢١.🇮🇷 سپاه در اروند رود ملوانان انگلیسی را دستگیر کرد تا نیروی مارینز انگلیسی نتواند نگاه چپ به آب‌های سرزمینی ایران بکند. ✔ ‏٢٢.🇮🇷 سپاه دونوبت در اروند و خلیج فارس نیروهای آمریکایی را در حالتی که شلوارشان خیس بود دستگیر کرد (فیلم موجود است). ✔ ‏٢٣.🇮🇷 سپاه از تمام مسؤلین نظام محافظت می‌کند. ✔ ‏٢۴.🇮🇷 سپاه ده ها فقره هواپیما ربایی را در داخل هواپیما خنثی کرده است. ✔ ‏٢۵.🇮🇷 سپاه از تمام فرودگاهای کشور محافظت می‌کند. ✔ ‏٢۶.🇮🇷 سپاه از تمام دیپلمات‌های نظام محافظت می‌کند. ✔ ‏٢٧.🇮🇷 سپاه پهباد افسانه ای آمریکا را با قدرت ساقط کرد و لاشه اش را از خلیج فارس جمع کرد. ✔ ‏٢٨.🇮🇷 سپاه پهباد RQ70 را هک کرد و سالم غنیمت گرفت. ✔ ‏٢٩.🇮🇷 سپاه نمونه RQ70 را به روسیه داد و تکنولوژی بالا و سری از روسیه گرفت. ✔ ‏٣٠.🇮🇷 سپاه پهباد اسرائیلی هرمس را نزدیک نطنز ساقط کرد. ✔ ‏٣١.🇮🇷 سپاه حیدریون پاکستان و فاطمیون افغانستان را سازماندهی کرد تا نیروهای نیابتی نظام باشند. ✔ ‏٣٢.🇮🇷 سپاه با تقسیم کار بین پیمانکاران کوچکتر،جاده و راه آهن می‌سازد. ✔ ‏٣٣.🇮🇷 سپاه قطعات حساس مورد استفاده در صنعت را می‌سازد و به صنعتگران تحویل می‌دهد. ✔ ‏٣۴.🇮🇷 سپاه با قدرت تحریم را دور می‌زند و قطعات لازم برای صنایع نظامی و غیرنظامی را وارد می‌کند. ✔ ‏٣۵.🇮🇷 سپاه کارتحقیقاتی علمی می‌کند و سرریز دانش آن نصیب کشور می‌شود. ✔ ‏٣٧.🇮🇷 سپاه پیوند دانشگاهیان و مراکز صنعتی را برقرار کرده است. ✔ ‏٣٨.🇮🇷 سپاه آب غیزانیه را تامین می‌کند و استاندار خوزستان هم ذکر می‌گوید. ✔ ‏٣٩.🇮🇷 سپاه عوامل ترورشهدای هسته ای را شناسایی و بازداشت می‌کند. ✔ ‏۴٠.🇮🇷 سپاه صرافی‌های تعطیل شده در امارات را که شاهرگ ارزی کشور هستند، با یک تَشَر به حاکم امارات بازگشایی کرد. ✔ ‏۴١.🇮🇷 سپاه طرح دفاع موزاییکی را در کشور نهادینه کرد. ✔ ‏۴٢.🇮🇷 سپاه، بسیج را به عنوان بدنه ی محافظ مردم در شهرها تشکیل وآموزش داده و سازماندهی کرده است. ✔ ۴٣.🇮🇷 سپاه نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی را در اقصی نقاط جهان حمایت می‌کند. ✔ ‏۴۴.🇮🇷 سپاه پ.ک.ک را در شمال‌غرب لِه ومنهدم می‌کند. ✔ ‏۴۵.🇮🇷 سپاه با نمایش موشک و شهرهای موشکی، خواب دشمن را برای حمله به کشور آشفته کرده است. ✔ ‏۴۶.🇮🇷 سپاه حمله گسترده آمریکا به سوریه را خنثی کرد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
34.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 تفاوت ولایت مقیده و مطلقه •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
⚠️ ✅ شبیه مداد باشیم ✍پیرمردی بود که هرگز خودکار به دست نمی‌گرفت و همیشه با مداد می‌نوشت. روزی نوه‌اش پرسید: چرا تا این اندازه، مداد را دوست دارید؟ پدر‌بزرگ گفت: سه ویژگی در مداد هست که در خودکار نیست. 1⃣ مداد این فرصت را می‌دهد که اگر اشتباه نوشتی و به اشتباه خود پی ‌بردی، زود با پاک‌کن آن را پاک کنی. 🔸خدا هم به انسان فرصت می‌دهد که اگر اشتباهی کرد، سریع توبه کند تا گناهش پاک شود. 2⃣ در زیبا نوشتن مداد، هرگز نوع و رنگ و زیبایی چوب نقشی ندارد و مهم مغزی است که درون مداد است. 🔸برای خدا هم، زیبایی و رنگ و نوع پوست انسان مهم نیست، زیبایی درون انسان مهم است. 3⃣ یک خودکار، شاید جوهر داخل لوله‌اش خشک شود و تو را گول بزند و در زمان نیازت ننویسد. ولی مداد، مغزش خشک نمی‌شود و هرگز تو را فریب نمی‌دهد و تو را در روزهای سخت، تنها نمی‌گذارد. 🔸اگر با خدا روراست باشی، خدا نیز با تو روراست است و هرگز در سختی‌ها و مشکلات تو را تنها نمی‌گذارد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 { سیاحت غرب } ♦️ قسمت نهم ♦️ زمین و آسمان همچنان عبوس و کِدِر است...هوایی پٌر حرارت و متعفن از سمت چپ ما وزیدن گرفت!! خوکها و خرسها را می بینم که گویی آتش می بلعند!! شکمهایشان بسیار بزرگ اما دست و پایشان بسیار لاغر است!!! چه بد منظره ای ست... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی 🎥 🔸بخش هفتم: 🔹برکات بزرگ انقلاب اسلامی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 موسی داشت میرفت تو دل کو عبادت کنه؛ یه بنده بد رسید؛ گفت: ای موسی تو داری میری پیش خدا عبادت کنی؟ گفت آره: گفت: پیغام برای این خدا دارم به خدا پیغام منو میرسونی گفت چی میگی: گفت من تو رو نمیخوام...... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. و دیدارت ،نورِ دیدگان من است..🌱 .. (عج) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
📗 نسخه pdf کتاب «غدیر در گذر زمان» #معرفی_کتاب #غدیر_در_گذر_زمان 🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 کت
مسابقه را لطفا به دیگران اطلاع رسانی فرمائید، به عشق حیدر کرار و تبلیغ غدیر👌🌹🙏 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
☘ 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۵۲ قرآن کریم ( آیات ۱۶ تا ۲۲ سوره مبارکه آل‌عمران)  🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۵۳ قرآن کریم ( آیات ۲۳ تا ۲۹ سوره مبارکه آل‌عمران)  🍃🌹🍃 🌺 امام علی (ع) می‌فرمایند: «وَ اعلَموا اَنَّ هذَالقُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذی لا یَغُشُّ وَالهادِی الَّذی لایُضِلُّ وَالمُحَدِّثُ اَّلذی لایَکذِبُ». بدانید که این قرآن پندآموزی است که خیانت نمی‌کند و هدایت‌گری است که گمراه نمی‌سازد و سخن‌گویی است که دروغ نمی‌گوید. (نهج البلاغه خطبه ۱۷۶ ) 🎙 استاد: مرحوم منشاوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» هنگامى که فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند، «قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ» (لوط) گفت: «شما گروه ناشناسى هستید. (سوره مبارکه حجر/ آیه ۶۱_۶۲)
6449224735.mp3
2.82M
استاد قرائتی موضوع: تفسیر قرآن نوع:سخنرانی کوتاه سوره مبارکه حجر آیه: ۵۷_۶۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیبت یعنی چی؟؟؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_شصتم °|♥️|° دستام که صورتمو احاطه کرده بود رو برداشتم و چشمم ب
°|♥️|° محمد کاملا بهم رسیده بود که یاعلی گفتم و شروع کردم به دوییدن.. محمدم نامردی نکرد و دویید دنبالم! اون ساعت از روز همه جا خلوت بود یک آن غفلت کردم و اون بهم رسید و بازومو از پشت کشید درد زیاد باعث شد توقف کنم و برگردم طرفش.. بایه صدای پر از بغض و خشم و چشمای پر از اشک زل زدم توی چشماشو و دستام و مشت کردم و شروع کردم به کوبیدن تو سینش و گفتم : چیه لعنتی؟؟چیکارم داری؟ چرا مزاحمم میشی؟ چرا دست از سرم بر نمیداری؟، ازت متنفرم محمد میفهمی؟؟ متنفرم! یهو محمد منو کشید توی بغلش و محکم بغل کرد... شک بزرگی بهم وارد شده بود... حتی نفس کشیدنم یاد رفته بود... حتی نمیتونستم حتی پلک بزنم... بوسیدن روی سرم توسط محمد مثل یه تلنگر بود برای به کار افتادن مغذ و قلبم.‌.. تازه فهمیدم کجام و چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود! چقدر به این آغوش برای آرامش احتیاج داشتم! اشکای من لباس محمد و خیس میکرد... محمد: فائزم... خیلی دوست دارم... دلم خیلی برات تنگ شده بود... دیگه هیچ وقت تنهام نزار... حرفای محمد باعث شد توی یه لحظه تمام اتفاقات از اون روز صبح توی خیابون تا اون شب توی حرم یادم افتاد... همه حرفاش دروغه! اگه دوسم داشت چرا تاحالا نیومده بود... چرا با همه نجنگید تو این مدت برام... چرا... داشته میمرده!! از ظاهرش کاملا معلومه... وقتی قیافه و حال الان خودمو با اون مقایسه کردم بیشتر اعصابم خورد شد و به دروغ بودن حرفاش پی بردم! با خشم خودمو از آغوش محمد بیرون کشیدم. از کارم شکه شد و همینجور مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد. انگار اصلا توقع نداشت! _ببینید آقای حسینی من تمام حرفامو از طریق خانوادم به شما اطلاع دادم. امشبم ساعت دوازده برای همیشه هر نسبتی که با شما دارم تموم میشه. پس لطفا برید دنبال زندگیتون. بزارید منم به زندگیم برسم. محمد: فائزه... زندگیت اینه؟؟؟ تویه آینه یه نگاه به خودت کردی؟؟؟ اگه این زندگیه پس چه فرقی با مردن داره؟؟؟ چرا میخوای پا رو دلت بزاری؟؟؟ جواب بده فائزه؟؟؟ قانعم کن تا برم و دیگه پشت سرمو نگاه نکنم. _ببین آقای حسینی همین که شما دارید زندگی میکنید کافیه. من پا رو دلم نمیزارم. من نمیخوام با شما ازدواج کنم. نمیتونید مجبورم کنید. محمد: آقای حسینی و.‌‌...! مگه من محمدت نبودم؟ چه زود فراموش کردی همه حرفاتو... _شما فقط برای من حکم یه غریبه رو دارید. دیگه نمیخوام ببینمتون. محمد: باشه... فقط بگو دوسم نداری... میرم فائزه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که باید کسانی که سقط جنین غیرمجاز میکنند، از جنایت خود ببینید شرحی دلخراش از سقط جنین در سه ماهه دوم توسط یک پزشک در دادگاه عالی آمریکا •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #خانم‌خبرنگار_و_آقای‌طلبه #قسمت_شصت_و_یکم °|♥️|° محمد کاملا بهم رسیده بود که یاعلی گفتم و شرو
°|♥️|° خدای من... محمدچی ازم میخواست... بگم دوسش ندارم... مگه میشه همچین چیزی بگم... نه... نه... غیرممکنه... من دوسش دارم... ولی...ولی اون که دوسم نداره... اون این همه دروغ به من گفت... چرا من نگم... محمد: فائزه بگو دیگه... به خدا قسم... (نفس عمیق کشید) به جون خودت قسم... اگه بگی دوسم نداری.... دیگه... دیگه منو تو زندگیت نخواهی دید... برای همیشه میرم و دیگه مزاحمت نمیشم! هه... پس منتظر یه بهانه اس تا بره و راحت شه از دستم... بعد از یه سکوت طولانی سرمو گرفتم بالا و تو چشماش خیره شدم... _دوست ندارم.. چند دقیقه طول کشید تا بفهمه چی گقتم... محمد با بهت و ناباوری نگاهم میکرد! منم سرمو انداختم پایین و از کنارش رد شدم... حالم خوب نبود اصلا.. چند قدم که ازش دور شدم صدای از پشت سر صدام زد: فائزه... _بله؟ محمد بهم نزدیک شد و یه جعبه کوچیک آبی گذاشت توی دستم.. محمد: تولدت مبارک زندگیم! محمد اینو گفت و مقابل چشمای پر از سوال و مبهوت من رفت... خدایا... امروز تولد منه....؟ امروز بیست و یکم آذره... چطور یادم نبود... محمد یادش بود.. خدایا... نکنه... نه! چشمام پر از اشک شد و دنبالش دوییدم... سر کوچه که رسیدم نه خبری از محمد بود نه ماشینش... باورم نمیشد رفته باشه... برای همیشه... تقصیر خودمه... خودم باعث شدم بره... خدایا... کمکم کن دارم دیوونه میشم... ولی اون دختر خالشو دوس داره... من مطمئنم اون.... اون حتی... نبودن من براش مهم نبوده... اون... اون.. دوباره رفتم دانشگاه.... همه یجوری نگاهم میکردن... فکر کنم اکثر شاهده مکالمه عجیب و غریب تنها دختر چادری کلاسشون با یه پسر بودن.... سریع دوییدم سمت نیمکتی که روش نشسته بودم... دوربین و کیفم هنوز اونجا بود... به ساعت نگاه کردم... هنوز کلاس داشتم... ولی... با دو خودمو به در دانشگاه رسوندم... منتظر تاکسی شدم... الان فقط دلم آرامش میخواست... درد و دل میخواست... آرامشی از جنس شهدا... دردو دلی با شهدا... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat