فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعهاستوری
شبهفتم..
#محرم #امام_حسین علیهالسلام
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #به_وقت_روضه
⬛️ روضه حضرت علی اصغر علیه السلام به روایت رهبر معظم انقلاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
07-ROZE HAZRATE ALI ASGHAR.mp3
3.57M
أَلسَّلامُ عَلَی الرَّضیـعِ الصَّغیرِ
◾️ روضه و مرثیه◾️
#استاد_هاشمی_نژاد
🔘شب هفتم محرم 🔘
🔻موضوع🔻
▪️حضرت علی اصغر سلام الله علیه
#حضرت_علی_اصغر سلام الله علیه
#شب_هفتم_محرم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللّهُمَّ رَدُّ کُلَّ غَریبٍ ...
💔خـدایـا ،
مـا همه غـریبیم
ما را به حسین(ع) برسان ...
#حاج_مهدی_رسولی
#محرم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
34.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #زمینه #شب_هفتم #محرم
🌴لالایی گلم لالا
🌴مهتاب اومده بالا
🎤 #محمود_کریمی
👌بسیار دلنشین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعهاستوری
شبهفتم...
#استوری
#محرم #امام_حسین علیهالسلام
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
👈به یک☝️نفر ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۰ قرآن کریم ( آیات ۱۳۵ تا ۱۴۰ سوره مبارکه نساء) 🍃🌹🍃 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۰۱ قرآن کریم ( آیات ۱۴۱ تا ۱۴۷ سوره مبارکه نساء)
🍃🌹🍃
🌺 امام صادق (ع) میفرمایند: «ثَلاثَةٌ یَشکُونَ اِلَی اللهِ، عَزَّ وَجَلَّ، مَسجِدٌ خَرابٌ لا یُصَلّی فیهِ اَهلُهُ وَ عالِمٌ بَینَ جُهّالٍ وَ مُصحَفٌ مُعَلَّقٌ قَد وَقَعَ عَلَیهِ الغُبارُ لا یُقرَاُ فیهِ» سه گروه نزد خدا شکایت میبرند: مسجد ویرانی که مردم در آن نماز نخوانند، عالمی که بین جاهلان تنها بماند و قرآن رها شده و غبار گرفتهای که خوانده نمیشود. (اصول کافی ۲/۶۱۳)
🎙 استاد: مرحوم منشاوی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ تَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ»
آسمانها و زمین را بحق آفرید. او برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند!
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۳)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
از آنجا که در آیات گذشته، سخن از نفى شرک به میان آمد در این آیات براى ریشه کن ساختن شرک و توجه به خداوند یکتا، از دو راه وارد مى شود: نخست از طریق دلائل عقلى به وسیله نظام شگرف آفرینش و عظمت خلقت و دیگر از طریق عاطفى و بیان نعمتهاى گوناگون خداوند نسبت به انسان، تا حسّ شکرگزارى او تحریک گردد و سرانجام وى را به خدا نزدیک سازد.
🌼🌼🌼
در آغاز مى گوید: خداوند آسمانها و زمین را به حق آفرید (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ بِالْحَقِّ).
حقانیت آسمان و زمین هم از نظام عجیب و آفرینش منظم و حساب شده آن روشن است و هم از هدف و منافعى که در آنها وجود دارد.
و به دنبال آن اضافه مى کند: خدا برتر از آن است که براى او شریک مى سازند (تَعالى عَمّا یُشْرِکُونَ).
آیا بتهائى که آنها را شریک او قرار داده اند، هرگز قادر به چنین خلقتى هستند؟ و یا حتى مى توانند پشه کوچک و یا ذره غبارى بیافرینند؟! با این حال چگونه آنها را شریک او قرار مى دهند؟!
جالب این که خود مشرکان این نظام عجیب و خلقت بدیع را که بیانگر علم و قدرت خالق است تنها از اللّه مى دانستند، ولى، با این حال به هنگام عبادت در برابر بتها به خاک مى افتادند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
میلادی: Friday - 05 August 2022
قمری: الجمعة، 7 محرم 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ملاقات امام حسین علیه السلام با ابن سعد، 61ه-ق
🔹محاصره فرات و منع آب از امام حسین علیه السلام، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا عاشورای حسینی
▪️18 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️27 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️42 روز تا اربعین حسینی
▪️50 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴#پادکست | کوچکترین سرباز امام
🎙حجت الاسلام والمسلمین عالی
#محرم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
م#رنج_مقدس #قسمت_بیست_و_ششم _ باور کن پسر دایی، من با شما بد رفتار نمی کنم. فقط راستش هنوز نمی دونم
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_هفتم
می پرسم:
_ پسردایی! ته تعلق شما به من، یا شاید من به شما چی می شه؟
دلخور می پرسد:
_ مسخره ام می کنی؟ ته همه ازدواج ها چی میشه؟
دلخور می شوم:
_من مسخره نمی کنم. این واقعا سوال منه.
دلخور تر می شود، اما کوتاه می آید:
_ چه می دونم؟ مثل همه زندگی های عاشقانه دیگر. همه چه کار کردند ما هم همون کار رو می کنیم.
نا امید می شوم:
_ برام می گی همه چه کار کردند؟
دستش که روی میز است مشت می شود. کاش با علی آمده بودم. انگار نگاهم را دیده است. مشت هایش را باز می کند و می گوید:
_ لیلا خانم. من فلسفه زندگی کردن را این طور می فهمم که مدتی فرصت داری توی دنیا زندگی کنی. توی این مدت، جوانی از همه دوران هاش طلایی تره. باید بار یک عمر رو توی همین جوونی ببندی. من هم دارم همین کارو می کنم. بالاخره بیه سری فرصت ها و لذت ها مخصوص همین روزاست. تو که این حرف من رو رد نمی کنی. اما داری بهانه گیری می کنی.
چرا خوب شروع می کند و این قدر بد نتیجه می گیرد. الآن من برای سهیل یک فرصتم، شاید هم یک لذت و سهیل فرصت طلبانه می خواهد این لذت را از دست ندهد. آن هم در دوران طلایی عمرش.
_ نه رد نمی کنم. درست می گی. فرصت خاصی که خیلی هم بلند نیست. تکرار هم نمیشه. فقط چطور توی این فرصت، چینش می کنی و جلو می بری؟
جوانی می آید تا روی میز را جمع کند. سهیل سفارش بستنی می دهد. بستنی مورد علاقه مرا می شناسد.
_ همین طور که تا الآن چیدم. همین رو جلو می برم. چون موفق بودم.
راست می گوید که موفق بوده است. یادم افتاد که استادمان می گفت موفقیت با خوش بختی فرق دارد. بعضی ها آدم موفق هستند با مدرکشان یا شهرتشان یا بعضی در کسب و کارشان؛ اما خوش بخت نیستند. خوش بختی را طلب کنید.
_ لیلا جان! تو این همه پیشرفتی که تا حالا داشتم رو تایید نمی کنی؟ من همه چیز دارم. فقط تو رو کم دارم. متوجهی لیلا؟
این جمله ها را وقتی می گوید صدایش کمی رنگ خواهش دارد. دلم می لرزد. اگر من نخواهمش سهیل چه می شود؟ دلم نمی خواهد سهیل ناراحت شود.
_ خواهش می کنم کمی واقع گرا باش.
با این حرفش حس می کنم کمی فاصله بینمان را فهمیده است. من شاید از نبودن های پدر ناراحت و به خیلی از سختی ها معترضم، اما هیچ وقت هدف پدر را نفی نمی کنم. هیچ وقت اندیشه جهانی اش را در حد یک روستا کوچک و کم نمی خواهم.
_ پسر دایی، من دوست ندارم حقیقت های موجود دنیا رو فدای واقعیت های سرد و بی روح و القایی بکنم.
_ چرا؟ چون عادت کردی تو سختی زندگی کنی.
دلم می خواهد این حرفش را با فریاد جواب بدهم. پس او هم مرا مسخره می کند و فقط چون مرا می خواهد، این طور می خواندم. لذتی هستم که در دوره نوجوانی به دلش نشسته و حالا اگر به دستش بیاورد می تواند عشق بازی های آرزویی اش را با این عروسک داشته باشد. وگرنه آرمان ها و افکار و خواسته های من را نه می داند و نه می خواهد که بشنود، مهم نیست برایش.
با خنده تلخی نگاهش می کنم و می گویم:
_ آقا سهیل. پسر دایی خوب من. هم بازی کودکی.
و بغض می کنم. نگاهم را بر می دارم از چشمان مشتاقش که فکر می کند می خواهد حرف های باب میلش را بشنود و ذوق کرده است.
_ من و تو خیلی شبیه به هم نیستیم. راستش من توی این دنیا زندگی می کنم، نه توی رویا. همین جایی که همه آدم ها زندگی می کنند. منظورم آدم هایی که با خیالاتشون زندگی می کنند نیست. چون این افراد برای رها شدن از سختی و رنج زندگی حقیقی به خیالات و آرزو هاشون پناه می برند. طبق واقعیتی که می سازند و یا ساخته شده براشون زندگی می کنند و وقتی که به سختی های دنیا می افتند بیمار و بی تاب می شن
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سکانس لحظه شهادت حضرت علیاصغر در فیلم مختارنامه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_بیست_و_هفتم می پرسم: _ پسردایی! ته تعلق شما به من، یا شاید من به شما چی می شه؟ دلخو
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_هشتم
سهیل صبر نمی کند تا حرفم را بشنود. با عصبانیت بلند می شود. خم می شود روی میز و صورتش را نزدیک صورتم می آورد و آرام می گوید:
_ لیلا! بس کن تو رو خدا! این همه پدرت با حقیقت زندگی کرد، آتیش کجای دنیا رو تونست خاموش کنه؟ غیر از اینه که مدام خودش در سختی رفت و آمد و دوری از شما و جنگ توی این کشور و اون کشور بود. آره اینا حقیقته، اما این قدر تلخ هست که من هیچ وقت نخوام برم طرفش. می خوام راحت باشم. تو رو هم دوست دارم. می خوام آروم زندگی کنی. اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور کنه، این که با پدرت سر ناسازگاری گذاشتی و تحویلش نمی گیری رو هم می بینم و هم می دونم. علتش هم تقصیر اونه. این همه حق گرایی پدرت چه نتیجه ای داشته لیلا؟ من دیگه نمی خوام تو رو غصه دار ببینم. می فهمی؟
نمی فهمم. نمی خواهم منش و بینش پدرم را اینطور ساطورکشی شده بفهمم. بستنی می آورد. سهیل لبخند می زند. بستنی را می گیرد و مقابلم می گذارد. گریه ام را قورت می دهم. چه کار سختی! باید زودتر از این یاد می گرفتم اشکم از چشمم روی صورتم نریزد. باید اشکم از قلبم بچکد. هر چند رنگ خون باشد و در رگ هایم جریان پیدا کند. این طور دیگر هر کسی جرئت نمی کرد دایه مهربان تر از مادر بشود برایم.
_ لیلا! ببخش عصبی شدم. اصلا نفهمیدم چی گفتم. ببین لیلا! بیا بی خیال بشیم. من تو رو می پرستم. دیگه حرف فلسفی منطقی نزنیم. محبت مون رو باهم بگیم.
راست می گوید. بین عاشق و معشوق فلسفه و منطق مزخرف ترین علم کلامی است؛ اما درست نمی گوید. با منطق عشق، فلسفه کلامی معشوقین شکل گرفته است. ولی الآن نه او عاشق است و نه من معشوق.
آرام بلند می شوم. چرا عصبی نیستم؟ چون تازه دارم می فهمم دنیا چه رنگی است بر چه ایده هایی دارد جلو می رود که این قدر خشن و خونین و زشت است.
صندلی را سر جایش می گذارم. نگاه به چشمانش نمی کنم تا دلم نسوزد. به آرم طلایی سر آستینش خیره می شوم و می گویم:
_ راست می گی پسر دایی! اگه الآن این جا نشستیم و ادای عاشقی در می آریم و اگر موفقیم و طبل برداشتیم و می کوبیم تا عالم و آدم حسرت زده نگاهمون کنند، اگه می تونیم موسیقی لایت گوش بدیم و کافی میکس رو در عالم واقع کنار تمام این پسرها و دوستای خوشگل شون بخوریم، چون خیالمون راحته چند نفری هستند که پای همه حقایق عالم هستی وایسادند. من شاید مثل تو فکر می کردم، اما الآن ازت ممنونم که برام گفتی. هرچند که من نمی خوام افکارم مثل افکار شما خودخواهانه و پست باشه.
رنگ چهره اش سفیدی را رد کرده و به سرخی رسیده. می ترسم و چشم می گیرم. بلند می شود و مقابلم می ایستد. به ثانیه ای دستش با شدت به صورتم می خورد. زمان لحظه ای می رود و بر می گردد. در گوشم زنگ بلندی به صدا در می آید، چشمانم را می بندم تا بتوانم صدای زنگ را کنترل کنم. تازه سوزش صورتم را حس می کنم. چشم باز می کنم. دستش روی هوا مانده است. تقصیری ندارد. دردش آمده، شنیدن حق تلخ است. لبخند می زنم، اما تمام تنم می لرزد. دستم را مشت می کنم. لبم را به دندان می گیرم. کاش می توانستم برای چند دقیقه ای بغض نکنم، به زحمت چشمانم را باز می کنم و نگاهش می کنم. فقط می گویم:
_ حق، اون کودکیه که زیر آوار می مونه، چون جامعه جهانی سرزمینش رو می خواد. فرقی هم نمی کنه، سرخ پوست آمریکایی باشه که زنده زنده سوزوندنش، یا اون بچه کشور همسایه که گریه می کنه و می گه من نمی خوام بمیرم. حق گرسنه سومالیایی که بچه اش داره جلوش جون می ده و آمریکا گندم اضافه ش رو توی دریا می ریزه. این هم حقه، هم واقعیت. من حالا فهمیدم که باید به پدرم افتخار کنم.
تا می آیم بروم دستش را مقابلم می گیرد.
_ لیلا، من غلط کردم. ببین... دستم بشکنه. خواهش می کنم صبر کن.
اگر لحظه ای دیگر در این فضای مستانه بمانم بالا می آورم. دستش را پس می زنم و تند پله ها را پایین می روم. از در که بیرون می روم، کسی صدایم می کند. بر می گردم. پدر و علی هستند. صورتم را می پوشانم و همراهشان سوار ماشین می شوم. جواب سوال های پی در پی علی را می دهم. هنوز گنگ و منگم. هم از سیلی ای که خورده ام، هم از سهیل. چقدر تغییر کرده است!
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد